بازگشت

در بيان نصوصي بر امامت حضرت محمد بن علي الجواد علاوه بر آنچه پيش از اين درباره ي


در بيان نصوصي بر امامت حضرت محمد بن علي الجواد علاوه بر آنچه پيش از اين درباره ي پدرانش آورديم و گوشه اي از معجزات آن حضرت و غيره
شيخ مفيد (ره) در ارشاد آورده كه: امام بعد از حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام پسرش محمد بن علي عليه السلام است به دليل نصي كه در اين مورد بر او است و اشاره ي پدرش بر او در اين موضوع و كمال و فضائل ايشان، سپس مي گويد: از نصوصي كه از حضرت اباالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام درباره ي امامت حضرت ابي جعفر عليه السلام و امامت علي بن موسي بن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام كه صفوان بن يحيي و معمر بن خلاد و حسين بن يسار و ابن ابي نصر بزنطي و ابن قياما واسطي و حسن بن جهم و ابويحيي صنعاني و خيراني و يحيي بن حبيب و جماعت كثيري نقل كرده اند، سپس ده حديث از طريق شيخ كليني (ره) نقل كرده كه ما آنها را خواهيم آورد انشاءالله.

شيخ جليل القدر محمد بن يعقوب كليني (ره) در اصول كافي در باب اشاره و نص بر امامت حضرت ابي جعفر ثاني عليه السلام از علي بن ابراهيم و او از پدرش و او از علي بن محمد قاساني و همه ايشان از زكريا بن يحيي از نعمان مصري نقل كرده اند كه گفت: شنيدم كه علي بن جعفر با حسن بن حسين بن علي بن حسين سخن مي گفت، پس گفت: به خدا قسم كه خداوند ابا الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام را نصرت و ياري نموده است، پس حسن به او گفت: اي والله، فدايت شوم، برادرانش بر او شوريدند پس علي بن جعفر گفت: اي والله و ما عموهاي او بوديم كه طغيان كرديم، پس حسن به او گفت: فدايت شوم شما چه كرديد؟ من شاهد شما نبودم و



[ صفحه 26]



در جريان كار شما قرار نداشتم، او گفت: برادر علي بن موسي و ما، همگي به او گفتيم كه در ميان ما هرگز امامي تغيير رنگ نداده و به اين شكل نبوده است (اشاره و طعنه به سبزه رو بودن امام جواد عليه السلام)، پس امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود: اباجعفر عليه السلام پسر من است، آنها گفتند: رسول الله صلي الله عليه و آله با نسب شناسان قضاوت نمود، بين ما و تو نيز نسب شناسان قضاوت نمايند. حضرت فرمود: نسب شناسان را خبر كنيد و حاضر نمائيد من كه نيستم (كاري به شما ندارم)شما هم وقتي قيافه شناسان را دعوت مي كنيد در خانه باشيد وقتي كه آمدند مرا در بستان قرار بدهيد، پس عموها و عمه و خاله ها را يكجا جمع كردند و به امام رضا عليه السلام جبه اي پشمين پوشانده و كلاهي بر سرش گذاشته و بيلي بر شانه اش نهاده و گفتند: داخل اين بستان برو و وانمود كن كه كار مي كني، سپس به سراغ امام جواد عليه السلام آمدند و به قيافه شناسان گفتند: پدر اين كودك را از ميان اين افراد پيدا كنيد، قيافه شناسان پس از وارسي و مقايسه افراد حاضر با امام جواد عليه السلام، گفتند: پدر اين كودك در ميان اين افراد نيست اما فلان و فلان عموهاي پدرش هستند و آن ديگري عموي خود كودك است و آن خانم عمه او است و اگر پدر اين كودك اينجا باشد همان مردي است كه در بستان است زيرا كه پاهايشان مثل هم مي باشد، وقتي كه امام رضا عليه السلام به آن جمع آمد، قيافه شناس گفت: اين مرد پدر آن كودك است، علي بن جعفر مي گويد: بلند شدم و آب دهان امام جواد عليه السلام را مكيدم و گفتم: نزد خداوند شهادت مي دهم كه تو امام من هستي، امام رضا عليه السلام گريست و فرمود: عموجان مگر از پدرم نشنيدي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فرزندي از بهترين كنيزان كه اهل نوبيه و پاك دهان و پاك دامن است به دنيا مي آيد، خداوند لعنت كند اعبس و ذريه او را كه صاحب فتنه و فساد است و آن كودك عزيز را در سنين جواني به طور پنهاني به قتل مي رسانند و كاسه سم بر او مي خورانند و همانند پدر و جدش مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد و از وطن خود دور مي افتد، گفته مي شود مرده يا كشته شده و در كدام منطقه مي باشد؟ عموجان آيا آن شخص جز فرزند من مي باشد؟ علي بن جعفر مي گويد، گفتم: فدايت شوم،



[ صفحه 27]



سخنانت را تأييد مي كنم.

و نيز به همان سند از محمد بن يحيي از احمد بن محمد از صنوان بن يحيي نقل است كه گفت: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: قبل از اينكه خداوند به شما اباجعفر عليه السلام را عطا فرمايد، شما فرموده بوديد كه: خداوند به من پسري عطا خواهد نمود و خداوند به شما پسري عطا فرمود و ديدگان ما را روشن خواهد ساخت و تا امروز ما او را نديده ايم پس اگر او هست، كجا است؟ آنگاه حضرت با دست به اباجعفر عليه السلام اشاره نمود در حاليكه او در مقابلش ايستاده بود، صفوان بن يحيي مي گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم اين پسر سه ساله است، حضرت فرمود: كمي سن او مشكلي ايجاد نمي كند زيرا زماني كه عيسي بن مريم عليهاالسلام هم استدلال مي كرد و حجت و دليل مي آورد، سه سال داشت.

و نيز به همان سند به اسنادش از معمر بن خلاد نقل كرده است كه گفت: شنيدم اسماعيل بن ابراهيم به امام رضا عليه السلام مي گويد: پسرم لكنت زبان دارد و نمي تواند به خوبي سخن بگويد: فردا او را به نزد شما مي آورم تا بر او دستي بكشيد و دعايي نمائيد، چون او غلام شما است، حضرت فرمود: او غلام پسرم ابي جعفر عليه السلام خواهد بود، فردا پسرت را به نزد او بياور.

و نيز از محمد بن يحيي از احمد از معمر بن خلاد نقل شده كه گفت: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه درباره برخي از مسائل از ايشان سؤال شد و حضرت ضمن اشاره بر مقام و فضائل ابوجعفر عليه السلام فرمود: ما اهل بيت عليهم السلام، كودكانمان از بزرگانمان همه چيز را ذره به ذره ارث مي برند.

و نيز از اصول كافي به اسنادش كه به حسين يسار مي رسد نقل است كه گفت: ابن قياما نامه اي به حضرت اباالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام نوشت و در آن گفت: چگونه پس از شما امامي خواهد بود و در حاليكه پسري نداريد، امام رضا عليه السلام جوابش را با ناراحتي نوشت و گفت: تو چه مي داني كه من پسري ندارم؟ به خدا قسم كه روزها و شبها بر من نمي گذرد تا اينكه خداوند فرزندي پسر به من عطا مي فرمايد



[ صفحه 28]



كه حق و باطل را از هم تشخيص مي دهد و از هم جدا مي نمايد.

و نيز به همان سند از ابن أبي نصر بزنطي نقل كرده است كه گفت: ابن نجاشي از من پرسيد: امام بعد از مولايت كيست؟ پس تحقيقي كن و اين موضوع را سؤال كن تا بداني، ابي نصر بزنطي مي گويد: نزد امام رضا عليه السلام رسيدم و از ايشان در اين مورد سؤال كردم، حضرت به من فرمود: امام بعد از من پسرم است، سپس فرمود: آيا كسي جرأت مي كند كه بگويد پسرم در حاليكه پسر نداشته باشد!

از احمد بن مهران از محمد بن علي از ابن قياما واسطي نقل است كه گفت: به نزد علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيدم و به ايشان عرض كردم آيا ممكن است دو امام با هم وجود داشته باشند؟ حضرت فرمود: خير، مگر اينكه يكي از آنها ساكت مي ماند، پس به حضرت عرض كردم يكي شما و آن ديگري كه ساكت مانده كدام است؟ و اين در حالي بود كه اباجعفر عليه السلام هنوز به دنيا نيامده بود پس حضرت به من فرمود به خدا قسم خداوند فرزندي به من عطا خواهد فرمود كه حق و اهل آن را ثابت و تحكيم خواهد نمود و باطل و اهل آن بواسطه او نابود خواهند شد و بعد از مدت كوتاهي ابوجعفر عليه السلام براي حضرت به دنيا آمد.

به همان سند از حسن بن جهم نقل است كه گفت: من با حضرت اباالحسن عليه السلام نشسته بودم كه پسرش را صدا زد در حاليكه او كودكي بيش نبود پس او آمد و بر دامان امام رضا عليه السلام نشست و به من فرمود: بدن او را برهنه كن و پيراهنش را از تنش بيرون بياور، وقتي پيراهن اباجعفر عليه السلام را از تنش بيرون آوردم حضرت به من فرمود: بين دو كتف او را نگاه كن، وقتي نگاه كردم ديدم كه بر روي يكي از كتفهايش چيزي شبيه جاي مهر كه داخل در گوشت شده پيدا است، آنگاه امام عليه السلام فرمود: آيا مي بيني اين را؟ مثل اين مهر در كتف پدرم موسي بن جعفر عليه السلام بود.

علي بن حسين مسعودي در كتاب اثبات الوصية از موسي بن قاسم از محمد بن علي بن جعفر عليه السلام نقل كرده است كه گفت: من با امام رضا عليه السلام بودم پس حضرت پسرش اباجعفر عليه السلام را صدا نمود و او آمد در حاليكه كودكي بيش نبود، حضرت او را



[ صفحه 29]



نزد خود نشانيد سپس به من فرمود: پيراهنش را از تنش بيرون بياور و بدن او را برهنه كن، من هم پيراهن او را بيرون آوردم و ديدم كه بر روي يكي از كتفهايش اثري مثل جاي مهر كه بر گوشت داخل شده پيدا است سپس حضرت فرمود: مثل اين جاي مهر را در همين قسمت از بدن ابا ابراهيم عليه السلام ديده اي.

همچنين حسن بن جهم مي گويد: به نزد امام رضا عليه السلام رسيدم و ابوجعفر عليه السلام هم كه كودكي بيش نبود در محضر ايشان بود، حضرت بعد از سخناني طولاني به من فرمودند: اي حسن اگر به تو بگويند كه اين پسر امام است تو چه مي گويي؟ عرض كردم: من چه بگويم فدايت شوم، حضرت فرمود: تو را به حقيقت آگاه مي كنم سپس پيراهن اباجعفر عليه السلام را از كتفش كنار زد پس به من نشان داد مانند اثر انگشتان بود پس حضرت به من فرمود: مثل اين اثر در همين جا در پشت پدرم موسي بن جعفر عليه السلام بود.

مؤلف مي گويد: اين نصي آشكار است براي اينكه از برخي از اخبار استفاده مي شود كه اين نشانه از علائم امامت است.

در كافي از احمد بن محمد بن علي از ابي يحيي صنعاني نقل است كه گفت: من نزد حضرت اباالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيدم پس حضرت با پسرش كه كودكي خردسال بود آمدند، حضرت فرمود: اين كودك كسي است كه مثل او و با بركت تر از او در ميان شيعيان به دنيا نيامده است.

مؤلف مي گويد: مثل اين حديث را علي بن حسين مسعودي در كتاب اثبات الوصيه به سند خود آورده است و اندكي پيش از اين ذكر كرديم و از ظاهر نصوص و رواياتي كه گذشت برمي آيد كه هيچ كس امام نمي شود مگر بالاترين و والاترين مردم.

در كافي از حسين بن محمد از كافور خادم امام رضا عليه السلام و او از خزائي و او از پدرش نقل كرده است كه گفت: نزد امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در خراسان بوديم كه شخصي به حضرت عرض كرد: اي مولاي من اگر اتفاقي بيفتد (شما از دنيا



[ صفحه 30]



رحلت فرمائيد) ما به سوي چه كسي برويم؟ حضرت فرمود: به سوي پسرم ابي جعفر عليه السلام، پس گويا به نظر سؤال كننده سن حضرت ابي جعفر كوچك آمد، كه ناگاه حضرت ادامه داد: همانا خداوند تبارك و تعالي عيسي بن مريم عليه السلام را مبعوث كرد و به رسالت و پيامبري برگزيد و او را صاحب شريعت قرار داد در حاليكه از همين سني كه ابوجعفر عليه السلام قرار دارد سن كمتري داشت.

و نيز به همان سند از يحيي بن حبيب زياتي نقل كرده است كه گفت: شخصي كه نزد امام رضا عليه السلام بود به من خبر داد وقتي اهل مجلس بلند شدند كه بروند حضرت فرمود: ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) را ملاقات كنيد به او سلام بگوئيد و با او پيمان ببنديد، وقتي كه مردم بلند شدند حضرت متوجه من شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه بدون اين كار هم راضي شد.

(محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشي به اسنادش از محمد بن حريز مي گويد: بعضي از اصحاب ما مثل اين حديث فوق الذكر را براي ما نقل كرده اند).

شيخ صدوق (ره) در عيون آورده است كه: حاكم ابوعلي حسين بن احمد بيهقي گفت، محمد بن يحيي صولي نقل كرده كه عون بن محمد گفت كه ابوالحسن محمد بن أبي عباد داشت به امام رضا عليه السلام نامه مي نوشت، پس فضل بن سهل به او پيوست و گفت: علي بن موسي الرضا عليه السلام هيچ گاه ذكري از پسرش محمد صلي الله عليه و آله نمي آورد مگر به كنيه و مي گويد، ابوجعفر عليه السلام براي من نامه نوشت، يا من نامه اي براي ابي جعفر نوشتم در حاليكه او كودكي بيش نبود و در مدينه ساكن بود ولي امام رضا عليه السلام او را با احترام و تعظيم و تكريم ياد مي كرد آنگاه نامه هاي ابي جعفر عليه السلام را داد و من ديدم كه آنها در نهايت بلاغت و شيوايي و حسن است و من از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: ابوجعفر وصي و جانشين من در خانواده ام و شيعيانم پس از من است.

باز به همان اسنادي كه ذكر كرديم در اخبار امام رضا عليه السلام به شهادتش از جعفر بن محمد نوفلي مي گويد: نزد امام رضا عليه السلام رسيدم در حاليكه به قدرت و ثروت خيلي نزديك بود پس به حضرت سلام كردم سپس نشستم و عرض كردم: فدايت شوم



[ صفحه 31]



مردم گمان مي كنند كه پدر شما زنده است! حضرت فرمود: دروغ مي گويند خداوند آنها را نبخشد، راوي مي گويد: عرض كردم: شما چه دستوري مي فرمائيد؟ (يعني پس از شما به چه كسي اقتدا كنيم) حضرت فرمود: پس از من به پسرم محمد اقتدا نما و من هم به گونه اي خواهم رفت كه بازگشتي از آن نيست.

مؤلف مي گويد: علي بن الحسين مسعودي در كتاب اثبات الوصية برخي از اين روايات ذكر شده را آورده است.

از احمد بن عيسي و او از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل است كه گفت: من و صفوان بن يحيي به نزد امام رضا عليه السلام وارد شديم در حاليكه ابوجعفر سه سال داشت و نزد حضرت خوابيده بود پس ما به حضرت عرض كرديم: فدايت شويم اگر (پناه بر خدا) اتفاقي براي شما بيفتد و شما از دنيا برويد، امام پس از شما كيست؟ حضرت فرمود: همين پسرم، من عرض كردم: آيا در همين سن كودكي؟ حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالي بوسيله عيسي بن مريم عليهاالسلام (احتجاج مي كرد) دليل و حجت و برهان مي آورد در حاليكه او دو سال داشت و امامت در مسير نبوت جاري است.

علي بن محمد خزار در كتاب «كفاية الاثر في النصوص علي الأئمة الاثني عشر» به اسنادش از ابراهيم بن أبي محمود نقل كرده است كه گفت: ما نزد حضرت اباالحسن علي بن موسي عليه السلام در طوس بوديم كه برخي از كساني كه نزد ايشان بودند عرض كردند كه: اي مولا، اگر اتفاقي بيفتد و شما از دنيا برويد ما به چه كسي اقتدا كنيم و به سوي كه روانه شويم؟ حضرت فرمود: به سوي پسرم محمد، گو اينكه در نظر سؤال كند سن حضرت ابي جعفر عليه السلام كم به نظر مي آمد و حضرت متوجه اين امر شد پس به او گفت: همانا خداوند عيسي بن مريم عليهاالسلام را براي اقامه شريعتش انتخاب و مبعوث نمود، در سن و سالي پائين تر از همين سن و سالي كه ابوجعفر دارد. علي بن الحسين مسعودي در كتاب اثبات الوصيه از محمود نقل مي كند كه ما در طوس در محضر حضرت اباالحسن عليه السلام ايستاده بوديم سپس بقيه روايت مانند



[ صفحه 32]



روايتي است كه در فوق آمده.

علي بن محمد خزار در كتاب «كفاية الأثر في النصوص علي الائمه الاثني عشر» به اسنادش كه به محمد بن اسماعيل بن بزيع مي رسد از امام ابا الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام پرسيد: آيا امامت پس از شما در عمو يا دائي تان است؟ حضرت فرمود: خير و او پرسيد: در برادرتان؟ حضرت فرمود: خير و باز پرسيد: پس در چه كسي است؟ حضرت فرمود: در فرزندم اباجعفر عليه السلام و آن زماني بود كه او فرزندي نداشت.

و نيز به همان سند از عقبة بن جعفر نقل است كه گفت: به امام ابا الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام عرض كردم كه: ايام گذشت و سن شما بالا رفت ولي هنوز پسري نداريد؟ حضرت فرمود: اي عقبة به درستي كه صاحب امر امامت (يعني من) نمي ميرد تا اينكه جانشين پس از خودش را ببيند.

به همان اسناد از عبدالله جعفر نقل است كه گفت: من و صفوان بن يحيي بر امام رضا عليه السلام وارد شديم و ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) نزد ايشان ايستاده بود در حاليكه سه سال داشت پس به امام عرض كرديم: فدايت شوم، اگر (پناه بر خدا) براي شما اتفاقي بيفتد و شما از دنيا رحلت فرمائيد پس از شما چه كسي امام خواهد بود؟ حضرت فرمود: اين پسرم، سپس اشاره كرد به ابوجعفر عليه السلام، راوي مي گويد، به امام عرض كرديم: در اين سن و سال كم! حضرت فرمود: بله در همين سن و سال كم، به درستي كه خداوند تبارك و تعالي بوسيله عيسي بن مريم عليهاالسلام كه دو سال بيشتر نداشت با يهوديان احتجاج مي كرد و بوسيله او دليل و برهان مي آورد.

در اصول كافي از محمد بن يحيي از احمد بن محمد بن عيسي از پدرش محمد بن عيسي نقل است كه گفت: به نزد اباجعفر ثاني عليه السلام رسيدم و او چيزهايي را به من نشان داد سپس به من فرمود: اي اباعلي شك و دودلي را از خود برطرف نما چون براي پدرم جانشيني به جز من نيست.

مسعودي در كتاب اثبات الوصية آورده كه محمد بن حسين از علي بن اسباط نقل



[ صفحه 33]



مي كند كه گفت: به نزد اباجعفر عليه السلام رفتم و او را به دقت نگاه مي كردم تا شكل و قامت او را براي دوستانم در مصر توصيف نمايم پس حضرت به من فرمود: اي علي بن اسباط خداوند عزوجل همانگونه كه در نبوت دليل و برهان آورده و ادعا نموده است، درباره ي امامت نيز احتجاج نموده و دليل آورده پس اين آيه را خواند (و آتيناه الحكم صبيا) و سپس اين آيه را (و لما أشده آتيناه حكما و علما) خداوند همانطور كه به فرد چهل ساله حكمت مي كند به كودك كوچك هم عطا مي فرمايد.

باز به همان سند از حميري از محمد بن عيسي اشعري از اسدي از أبي خداش از حنان بن سدير نقل است كه گفت: به امام رضا عليه السلام عرض كردم آيا امامي هست كه او را فرزندي نباشد؟ حضرت فرمود: بدان كه براي من فقط يك پسر متولد خواهد شد و لكن خداوند از او ذزيه و اولاد بسياري را به وجود مي آورد راوي مي گويد: چيزي نگذشت كه ابوجعفر عليه السلام به دنيا آمد و با وجود آغاز كودكي و كمي سن و سال امور امام رضا عليه السلام را در مدينه سرپرستي و تدبير مي نمود و به شيعيان و پيروان امام رضا عليه السلام امر و نهي مي نمود و هيچ يك از ايشان هم با او مخالفت نمي نمودند.

محمد بن حسن حر عاملي در كتاب «اثبات الهداية بالنصوص و المعجزات» از كتاب «مناقب محمد بن علي بن شهرآشوب» از سنان بن نافع نقل مي كند كه: از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام سوال كردم: پس از شما چه كسي صاحب منصب و امر امامت خواهد بود؟ پس حضرت فرمود: اي پسر نافع الآن از اين در كسي بر تو وارد مي شود كه به او ارث مي رسد هر آنچه از ائمه پيشين به من ارث رسيده است او حجت خداي متعال پس از من است، راوي مي گويد: در همين حال بودم كه محمد بن علي عليه السلام بر ما وارد شد راوي مي گويد: سپس اباالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام بر ما وارد شد و فرمود: اي پسر نافع به او اسلام بده و مطيع و فرمانبردار او باش چرا كه روح او روح من است و روح من روح رسول الله صلي الله عليه و آله است.

در اصول كافي به اسنادش از محمد بن حسن بن عمار نقل است كه گفت: من در



[ صفحه 34]



مدينه نزد علي بن جعفر بن محمد نشسته بودم و دو سال بود كه نزد او اقامت داشتم و هر چه كه از او درباره ي برادرش حضرت اباالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام شنيدم مي نوشتم كه در اين حال ابوجعفر محمد بن علي بن موسي الرضا عليه السلام داخل مسجد رسول الله عليه السلام شد پس علي بن جعفر بدون كفش و رداء به احترام او برخاست و به استقبالش رفت و دست او را بوسيد و به او احترام و تعظيم نمود پس حضرت ابوجعفر عليه السلام به او گفت: اي عمو بنشين خداوند تو را رحمت نمايد.

علي بن جعفر گفت: اي مولاي من چگونه بنشينم در حاليكه شما ايستاده ايد؟ پس هنگامي كه علي بن جعفر بازگشت تا در محل خود بنشيند اصحاب و يارانش او را ملامت و سرزنش نمودند و به او گفتند: تو عموي پدرش هستي آن وقت با او به اين شكل برخورد مي كني و به او اين چنين احترام مي گذاري پس او گفت: ساكت باشيد. وقتي امر خداوند عزوجل باشد (در حاليكه با دست خود محاسنش را گرفته بود) ديگر اين پيرمرد و اين جوان ملاك نيست و هر كس را در جايي كه شأن او است مي گذارد، به خدا پناه مي برم از اين سخنانتان، بلكه من غلام او هستم.



[ صفحه 35]