بازگشت

وقايع مهم دوران امامت آن حضرت


چنان كه در فصول پيشين اشاره شد حضرت ابوجعفر عليه السلام پس از وفات پدرش در سال 203 هجري به مسند امامت نشست و در سال 220 به دار بقاء رحلت فرمود بنابراين مدت امامت وي 17 سال بوده و ذيلا به وقايع مهم تاريخي كه در طول مدت مزبور روي داده به طور اختصار اشاره مي گردد.

سال 203:

در سال 203 پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام مأمون از خراسان به جانب بغداد روان شد و ابراهيم بن مهدي (عموي مأمون) كه در سال 202 مردم بغداد او را به سمت خلافت پذيرفته بودند چون خبر حركت مأمون را به سوي بغداد شنيد در 13 ذيحجه ي سال مزبور خود را مخفي نمود.

همچنين در اين سال محمد بن جعفر صادق عليه السلام كه قبلا در مدينه خروج كرده بود در جرجان وفات نمود و مأمون كه از خراسان به سوي بغداد رهسپار بود در موقع وفات او در جرجان بود و به جنازه ي وي نماز گزارد. و باز در اين سال زبيده دختر جعفر بن منصور و زوجه ي هارون الرشيد از دنيا رفت.

سال 204:

در نيمه ي صفر سال مزبور مأمون وارد بغداد شد و در اين سال برادرش ابويحيي را به حكومت كوفه و برادر ديگرش صالح را به حكومت بصره منصوب



[ صفحه 136]



نمود.

همچنين در آخر رجب اين سال محمد بن ادريس شافعي كه يكي از ائمه ي اربعه ي اهل سنت است در مصر به دار بقاء كوچ نمود و ولادتش در سال 150 هجري بوده است كه در همان وقت ابوحنيفه يكي ديگر از ائمه ي اربعه وفات كرده بود چنانكه حكيم خاقاني گويد:



اول شب بوحنيفه درگذشت

شافعي آخر شب از مادر بزاد



رباعي زير از شافعي است كه در مورد فراغت خاطر گفته است:



يقولون اسباب الفراغ ثلاثة

و رابعها خلوه و هو خيارها



و قد ذكروا مالا و امنا و صحة

و لم يعلموا ان الشباب مدارها



يعني مي گويند اسباب فراغت خاطر سه چيز است و چهارمي آنها را كه بهترين آنها است رها كرده اند.

مال و امنيت و تندرستي را ياد كرده اند و ندانسته اند كه مسلما جواني مدار آنها است.

شافعي در مدح اهل بيت نيز اشعار زيادي دارد من جمله گويد:



يا اهل بيت رسول الله حبكم

فرض من الله القران انزله



كفاكم من عظيم القدر انكم

من لايصلي عليكم لاصلوة له [1] .



اي خاندان رسول خدا دوستي شما از جانب خدا (بر مسلمين) واجب شده و (خداوند) آن را در قرآن نازل فرموده است [2] .

در عظمت قدر شما همين بس است كه (در تشهد نماز) كسي كه بر شما صلوات نفرستد او را نمازي نباشد.

سال 205:



[ صفحه 137]



از مهمترين وقايع اين سال انتصاب طاهر ذواليمينين به حكومت مشرق زمين از جانب مأمون بود و مورخين در اين مورد چنين نوشته اند كه روزي طاهر براي عرض حاجتي خدمت مأمون رسيد، مأمون تقاضاي او را پذيرفت و آنگاه چنان گريست كه اشك از هر دو چشمش فرو ريخت. طاهر سبب گريه را پرسيد، ولي مأمون علت آن را بيان نكرد و در پاسخ وي گفت:

لاتخلو نفس من شجن (هيچ دلي نيست كه خالي از اندوه باشد.) طاهر كه از نزد مأمون بيرون رفت دويست هزار درهم به حسين خادم مخصوص مأمون فرستاد و از او خواست كه به طور خصوصي سبب گريه ي آن روز مأمون را جويا شود!

چون مأمون بامداد ديگر تغذي نمود گفت: اي حسين مرا شربتي بياشام، حسين گفت سوگند به خدا تو را سقايت نكنم مگر اينكه سبب گريه ي خود را هنگام آمدن طاهر بفرمائي!

مأمون گفت: اي حسين چگونه به اين انديشه افتادي و كار تو بدينجا رسيده كه چنين سئوالي از من بكني؟

خادم گفت: گريه ي تو موجب شدت غم و اندوه من شده است!

مأمون گفت: اي حسين اين مطلبي است كه اگر تو آن را فاش كني سرت را از تن جدا كنم!

حسين گفت: اي سرور من كدام وقت اتفاق افتاده است كه من سر تو را آشكار كنم؟ مأمون گفت: چون آن روز طاهر را ديدم به ياد برادرم امين كه با ذلت و خواري كشته شد افتادم و گريه گلويم را گرفت و جز اينكه از چشمم اشك بريزم چاره اي نداشتم و طاهر هم به كيفر كردار خود مي رسد!

حسين از اين سخن دانست كه با اينكه خود مأمون طاهر را مأمور قتل



[ صفحه 138]



برادرش كرده بود در عين حال در دل خود نسبت به او كينه اي دارد! حسين ماجرا را مخفيانه به طاهر رسانيد و طاهر نزد احمد بن ابي خالد (وزير مأمون) رفت و گفت اگر در حق من احساني كني بسيار سپاسگزار خواهم بود، تدبيري بينديش كه مرا از ديدار مأمون دور گرداني (در حضور مأمون نباشم كه از ديدن من ناراحت شود.) احمد وعده ي مساعدت داد.

احمد بن ابي خالد نزد مأمون رفت و ضمن شرح اوضاع آشفته ي منطقه ي خراسان پيشنهاد نمود كه طاهر براي برقراري نظم و آرامش به حكومت آن منطقه اعزام گردد زيرا براي حفظ نظم و نگهداري آنجا شخصي لايق و كار آزموده اي لازم است.

مأمون (علاوه بر كينه) از طاهر بيمناك هم بود زيرا مي دانست كه اگر اوضاع و احوال با او مساعد باشد ممكن است پرچم مخالفت برافراشته و عليه او قيام كند لذا به احمد گفت واي بر تو اي احمد سوگند به خدا كه طاهر خالع است يعني خوي عادت او اين است كه خليفه را خلع كند چنان كه نسبت به امين نيز چنين رفتار كرد!

احمد گفت من يكي از غلامان مخصوص خود را همراه او مي فرستم كه اگر طاهر سر به مخالفت بر دارد او را مسموم كند، و به نقل بعضي ها خود مأمون غلامي را بدين منظور همراه او روانه نمود و بالاخره در سال 205 هجري طاهر ذواليمينين از جانب مأمون به حكومت خراسان منصوب گرديد و پس از رسيدن به مرو همچنان كه مأمون پيش بيني كرده بود درصدد برآمد كه حكومت مستقلي تشكيل دهد و نفوذ خلفاي عباسي را در آن منطقه در هم شكند بدين جهت پس از چندي سلسله ي طاهريان را تشكيل داد و در يكي از جمعه هاي جمادي الثاني سال 207 نام مأمون را از خطبه انداخت و همان شب به طور مرموز وفات نمود و صبح جسد مرده اش را در رختخواب يافتند و به قراري كه



[ صفحه 139]



مورخين نوشته اند همان غلامي كه احمد بن خالد يا خود مأمون همراه طاهر فرستاده بود او را مسموم نمود [3] .

سال 206:

در اين سال مأمون امارت رقه را تا مصر به عبدالله بن طاهر سپرد و او را به جنگ نصر بن شيث فرستاد. به نقل ابن كثير چون مأمون عبدالله را عامل رقه نمود پدرش طاهر نامه اي براي او فرستاد كه شامل دستوراتي در آداب حكومت و سياست و ملك داري و غيره بوده است، مؤلف ناسخ التواريخ ترجمه ي نامه ي مزبور را در 587 بيت به نظم در آورده است كه ذيلا به ابياتي چند از آن اشاره مي شود.



بنام خدائي كه بخشنده است

مه از مهر تابانش رخشنده است



بگوش نيوشا نيوش اي پسر

در آنچت كه گويم بكوش اي پسر



بترس از خداوند داناي راز

كه ماني بهر دو جهان سر فراز



خدا با تو بس فضل و احسان نمود

ترا والي امر خلقان نمود



خدا از تو خواهد همي عدل و داد

ز عدل و زدادت بيايد نهاد



بجز طاعت و بندگي خداي

نه سودت رساند بهر دو سراي



چو در درگه حق نماز آوري

ببايد كه از دل نياز آوري



چو از دل بخالق شوي مستمند

ز هيچ آفريده نيابي گزند



به دنياي خود عاقبت برگزين

كه دنيا بود پست و عقبي گزين



هميشه به حق ظن نيكو بدار

كه زين ظن نيكو شوي رستگار



چو با سؤ ظنت بگردي نديم

همي عاقبت بر تو گردد وخيم



هر آنكه كه عهدي كني با كسي

همي سعي كن تا به پيمان رسي



چو با وعده ي خويش كردي وفا

ببيني تو پاداش روز جزا



[ صفحه 140]



بشو دور از كذب و از اهل او

تو با هيچ يك آشنائي مجو



بشو مالك نفس خود در غضب

كه تا دل كني فارغ از خشم رب



به حلم و وقار و طمأنينه كار

به پايان رسان ني به خشم و شرار



بكن دور از خويش حرص و شره

قناعت بجو تا بجوئي فره



ز قانون اسلام ناموس جوي

پي راه تاريك فانوس جوي



حذر كن كه دنياي دون پرورت

فراموش گرداند از آخرت



تو مشمار هرگز گناهي صغير

بينديش از خالق بي نظير



پي آخرت تا تواني بكوش

چو جاهل مشو از پي عيش و نوش



ز ظالم بجو داد مظلوم زار

اگر دادجوئي شوي رستگار



بگير از حلال و بده در حلال

بينديش از پرسش ذوالجلال



چنان كن منظم معاش همه

كز ايشان رود قوه ي واهمه



ز بگذشتگانت بگير اعتبار

كه پيش از تو بودند در روزگار



بهركار نصرت بخواه از خداي

كز او هست نصرت بهر دو سراي



خداوند با مردم صالح است

بود دور آن كس كه او طالح است



هم اكنون زبان بر دعا آورم

سخن بر دعاء و وفا آورم



بهر دو سرا ياورت كردگار

شوي شاد از گردش روزگار [4] .



سال 207:

در اين سال طاهر ذواليمينين چنانكه گفته شد در سن 47 سالگي در مرو وفات نمود و به طوري كه ابن خلكان در تاريخ خود نوشته طاهر اعور (يك چشمي) بود و شاعر در اين مورد گويد:



[ صفحه 141]



يا ذاليمينين و عين واحدة

نقصان عين و يمين زائدة [5] .



همچنين در اين سال يحيي بن زياد ملقب به فراء كه معلم اطفال مأمون بود از دنيا رفت.

سال 208:

در اين سال موسي بن محمد امين (برادرزاده مأمون) و فضل بن ربيع وزير هارون الرشيد از دنيا رفتند و همچنين سيده ي نفيسه دختر حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام در ماه رمضان اين سال در مصر رحلت نمود.

سيده ي نفيسه در سال 145 هجري در مكه متولد شده و در مدينه با زهد و عبادت به سر برده و زوجه ي اسحاق مؤتمن (پسر امام صادق عليه السلام) بود و با شوهرش هفت سال در مصر اقامت داشت و قائم الليل و صائم النهار بود به طوري كه موقع احتضار روزه دار بود و جمعي از او خواستند كه روزه اش را بشكند گفت: سبحان الله سي سال است كه آرزو دارم روزه دار از دنيا بروم حالا چگونه از آرزوي سي ساله دست بكشم! و در همان حال سوره ي مباركه ي انعام را تلاوت مي كرد و چون به آيه ي شريفه ي لهم دار السلام عند ربهم. رسيد رحلت فرمود.

پس از رحلت آن مخدره شوهرش خواست جنازه ي او را به مدينه طيبه حمل نمايد اهل مصر تقاضا نمودند كه در خاك مصر دفن كنند اسحاق قبول نكرد ولي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد كه به او فرمود:

يا اسحاق لا تعارض اهل مصر في نفيسة فان الرحمة تنزل عليهم ببركتها.

(اي اسحاق در مورد نفيسه با مردم مصر معارضه مكن زيرا كه به بركت او رحمت بر آنها نازل مي شود) آنگاه آن مخدره را در قاهره دفن كردند و مزارش زيارتگاه خاص و عام است و در حال حيات قبر خود را حفر كرده و داخل آن



[ صفحه 142]



مشغول خواندن قرآن مي شد و سي مرتبه به زيارت خانه ي خدا رفته بود و هنگامي كه نفيسه در مصر بود شافعي به خدمتش رفته و از پس پرده طلب ادعيه ي خيريه نموده و از او استماع حديث مي كرد [6] .

و در آن موقع احمد بن طولون حكومت مصر را به عهده داشت و به مردم ظلم و تعدي مي نمود اهل مصر به سيده ي نفيسه شكايت كردند و آن مخدره به احمد چنين نوشت:

ملكتم فاسرفتم، و قدرتم فقهرتم، فقد علمتم ان اسهام الاسحار نافذة غير مخطئة لا سيما في قلوب او جعتموها و اجساد اعريتموها، اعملوا ما شئتم فانا صابرون و جوروا فانا مستجيرون واظلموا فانا الي الله مستظلمون، فسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

مالك شديد و اسراف نموديد و قدرت پيدا كرديد و اعمال قدرت نموديد، پس يقينا دانستيد كه تيرهاي (دعاي) سحرگاهان مخصوصا دلهائي كه آنها را به درد آورديد بدون اينكه به خطاء روند نفوذ كننده اند، از هر چه خواهيد بكنيد كه ما بر آن شكيبا هستيم و جور و ستم كنيد كه ما (به خدا) پناهنده ايم و ظلم و تعدي كنيد كه ما به سوي خداوند تظلم و دادخواهي كنيم، پس به زودي كساني كه ستم كردند مي دانند كه به كدام مكان (دوزخ) بر مي گردند.

احمد بن طولون كه اين نامه را خواند استغفار نمود و از ظلم و تعدي دست برداشت [7] .

سال 209:

در اين سال دو ثقه ي جليل القدر حماد بن عثمان و حماد بن عيسي وفات



[ صفحه 143]



كردند، و نيز يحيي بن حسين بن زيد بن علي (حضرت سجاد عليه السلام)

در بغداد وفات كرد و مأمون بر او نماز گزارد و او را به خاك سپردند [8] .

سال 210:

در اين سال صفوان بن يحيي كه از اجله ي اصحاب ائمه ي عليهم السلام و صاحب زهد و عبادت و تقوي بود در مدينه وفات كرد و امام جواد عليه السلام بر او حنوط و كفن فرستاد و به عمويش اسماعيل بن موسي دستور داد كه بر او نماز گزارد.

شيخ طوسي فرموده كه صفوان اوثق اهل زمان خود بود و در هر شبانه روز يكصد و پنجاه ركعت نماز مي خواند و در هر سال سه ماه روزه مي گرفت و سه مرتبه زكوة مي داد و اين عمل به جهت آن بود كه صفوان و عبدالله بن جندب و علي بن نعمان در خانه ي خدا با هم عهد بستند كه هر كدام از اين سه تن از دنيا رفت باقي مانده ها تا زنده اند نماز و روزه به نيابت او بجا آورند و عبدالله و علي پيش از صفوان در گذشتند در نتيجه صفوان نماز و زكوة و حج و ساير اعمال خيريه را تا زنده بود براي هم پيمانهايش به عمل مي آورد و از كثرت ورع او نقل شده است كه يكي از همسايگانش در مكه دو دينار به او داد كه به كوفه ببرد صفوان گفت من شتر سواري خود را كرايه كرده ام و از آن شخص مهلت گرفت تا از صاحب شتر اجازه خواست [9] .

همچنين در اين سال مأمون با پوران (خديجه) دختر حسن بن سهل ازدواج نمود و حسن در جشني كه براي عروسي دخترش با خليفه برپا كرده بود از زعفران و مشگ دانه هائي براي نثار ساخته و داخل آنها نام املاك و غلامان و ساير هدايا را نوشته و برو رجال سياسي و فرماندهان نثار نمود تا هر چه از آنها بدست هر كسي مي رسد آن را تصاحب مي نمود [10] .



[ صفحه 144]



سال 211:

در اين سال مأمون دستور داد تا منادي در ميان مردم ندا كند كه ذمه ي من از آن كس بري است كه نام معاوية بن ابي سفيان را بخير و نيكي ياد كند و مسلما افضل خلق پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي بن ابيطالب عليه السلام است [11] .

و نيز در اين سال شاعر معروف ابوالعتاهيه وفات يافت و چون مرگش فرا رسيد گفت مايل هستم كه مخارق مغني بيايد و اين دو بيت شعر او را (از جمله ابياتي است كه سروده است بر فراز سرش بسرايد و بنوازد تا در آن حال توكلش به حضرت بي همال افتد:



اذا ما انقضت عني من الدهر مدتي

فان عزاء الباكيات قليل



سيعرض عن ذكري و تنسي مودتي

و يحدث بعدي للخليل خليل



مضمون و مفاد ابيات فوق به طور مشروح تر چنين است:



چون زمانم شد به پايان از جهان

كس بياد من نگريد اي پسر



زود باشد نام من منسي شود

هر كسي با هر كسي جويد سمر



دوستان با دوستان در بوستان

در حديث آيند از هر رهگذر



آنچه در خاطر نيارند آن منم

پس چه خواهد بود از ايشانم ثمر



همره تو نيست جز اعمال تو

از عمل گورت مگردان پر شرر



جز عمل يارت نباشد بعد مرگ

سعي كن نيكو گرداني سير



گر عمل نيكو شود حالت نكواست

ورنه باشي تا ابد اندر خطر



چيست اين جسم ضعيف ناتوان

كز عمل او را در آري در سقر



كوشش آور تا كه از فعل نكو

در جنان با حوريان يابي مقر



جز عمل از تو نماند يادگار

الحذر از فعل ناخوب الحذر



[ صفحه 145]



چون تو را كار است با يزدان پاك

پاك كن كار و بپاك آور نظر [12] .



و نيز از ابوالعتاهيه درباره ي مرگ چنين سروده است:



نسيت الموت فيما قد نسيت

كاني لم ار احدا يموت



اليس الموت غاية كل حي

فمالي لا ابا در ما يفوت [13] .



همچنين در اين سال عبدالرزاق بن همام صنعاني محدث كه از مشايخ احمد بن حنبل بوده و به مذهب تشيع مي رفت در يمن وفات نمود و از سخنان اوست: من يصحب الزمان يري الهوان (هر كه با دنيا مصاحبت و دوستي نمايد خواري و حقارت بيند) و اين شعر را غالبا انشا مي نمود:



فذاك زمان لعبنا به

و هذا زمان بنا يلعب



يعني:



ببازي گرفتيم چندي زمان

كنونم ببازي بگيرد زمان



يكي روز آنگونه و اكنون چنين

در انديشه شو زين چنين و چنان [14] .



سال 212:

در اين سال مأمون محمد بن حميد طوسي را به جنگ بابك خرمي فرستاد و همچنين در اين سال احمد بن محمد معروف به احمر العين (سرخ چشم) در يمن مأمون را از خلافت خلع كرد و چون اين خبر به مأمون رسيد محمد بن عبدالحميد معروف به ابي الرازي را با نيروئي جهت سركوبي او به يمن فرستاد [15] .

سال 213:

وفات ابن هشام صاحب سيره و نيز وفات اسحاق بن مراد شيباني نحوي



[ صفحه 146]



در اين سال اتفاق افتاد.

سال 214:

در اين سال مأمون عبدالله بن طاهر ذواليمينين را به امارات خراسان فرستاد و نيز در اين سال بلال غساني عليه مأمون خروج كرد و مأمون پسرش عباس را با گروهي از فرماندهان به دفع او فرستاد و آنان بلال را به قتل رسانيدند.

سال 215:

در اين سال مأمون از بغداد براي جنگ با روميان عزيمت نمود و پس از فتح بعضي قلاع به سوي دمشق رهسپار گرديد.

سال 216:

در اين سال مأمون مجددا به كشور روم بازگشت و تعدادي از قلاع آنجا را فتح كرد و سپس به دمشق مراجعت نمود و آنگاه به سوي مصر رفت و وارد آنجا شد و او اولين خليفه ي عباسي بود كه داخل مصر گرديد [16] .

و نيز در اين سال زبيده (زوجه ي هارون الرشيد) كه دختر جعفر ابن منصور و مادر محمد امين بود در بغداد وفات كرد و از جمله ي امور خيريه ي او نهر آبي است كه از ده ميلي مكه بدان شهر آورده و صد كنيز داشته كه قرآن را از حفظ تلاوت مي كردند به طوري كه در قصر او از قرائت قرآن صدائي مانند صداي زنبوران به گوش مي رسيد.

همچنين در اين سال عبدالملك بن قريب معروف به اصمعي صاحب لغت و نحو و نوادر و حكايات مليحه و غيره وفات يافت و عمرش متجاوز از نود سال بود.

اصمعي در اوائل كار بسيار تهي دست و فقير بود تا اينكه خود را به هارون



[ صفحه 147]



الرشيد رسانيد و وضع و حالش نيكو شد و از او اخبار مضحكه و حكايات غريبه و نوادر بسيار وارد شده است كه ذيلا دو فقره از آنها نقل مي گردد.

شيخ بهائي در كتاب كشكول خود از اصمعي نقل مي كند كه در باديه كيسه ي پولي نزد زني به امانت سپردم و موقعي كه از او مطالبه كردم انكار نمود، او را نزد يكي از مشايخ عرب بردم و شيخ از او خواست كه قسم بخورد، زن نيز قسم خورد!

شيخ به من گفت دانستم كه او راست مي گويد و چيزي به عهده ي او نيست گفتم مثل اينكه اين آيه را نشنيده اي!



و لا تقبل لسارقة يمينا

و لو حلفت برب العالمينا [17] .



شيخ گفت راستي گفتي! آنگاه زن را تهديدش نمود و او اقرار كرد و پول مرا مسترد نمود. سپس شيخ رو به من نمود و گفت اين آيه در كدام سوره است؟ گفتم در سوره:



الاهبي بضحنك فاصبحينا

و لاتبقي خمور الاندرينا [18] .



شيخ گفت سبحان الله من گمان كردم كه در سوره ي انا فتحنا لك فتحا مبينا! [19] .

مؤلف ناسخ التواريخ از كتاب ثمرات الاوراق نقل مي كند كه اصمعي گفت روزي به خدمت شخص كريمي رفتم و بر در سرايش دربانهائي ديدم كه مرا مانع از درك حضور او شدند و يكي از آنها گفت اي اصمعي او مرا براي ممانعت اشخاصي مانند تو در اينجا نگذاشته است مگر به سبب تنگدستي خودش پس رقعه اي بدو نوشتم و اين شعر را رقم كردم:



[ صفحه 148]



اذا كان الكريم له حجاب

فما فضل الكريم علي اللئيم [20] .



و به دربان گفتم اين رقعه را به او برسان، دربان رفت و پس از لحظه اي رقعه را باز آورد و پشت آن چنين نوشته شده بود:



اذا كان الكريم قليل مال

تحجب بالحجاب عن الغريم [21] .



و يك كيسه كه حاوي پانصد دينار سرخ بود براي من فرستاده بود.

اصمعي گويد من اين مطلب را به اطلاع مأمون رسانيدم و معلوم شد كه آن شخص كيسه ي پولي را كه به من فرستاده قبلا خودش در اثر تنگدستي نزد مأمون رفته و از او گرفته بود و بدون اينكه خود از آن بهره اي برد به من بخشيده است، لذا مأمون او را خواست و گفت عرب از تو كريم تر نزائيده است و او را اكرام نمود و از جمله ي نديمان خود گردانيد [22] .

سال 217:

در اين سال محمد بن ابي عمير كه از اعاظم اصحاب ائمه بوده و از امام موسي كاظم و حضرت رضا و جواد الائمه عليهم السلام نقل حديث كرده وفات نمود و شرح حال وي ضمن اصحاب امام جواد عليه السلام در فصول بعد توضيح داده خواهد شد.

و همچنين در اين سال مأمون به مصر رفت و عبدوس را كه در آنجا بناي فتنه گذاشته بود به قتل رسانيد.

سال 218:

در ماه رجب سال 218 به طوري كه در فصل دوم اين بخش نقل گرديد مأمون در 48 سالگي در بدندون از نواحي روم دار فاني را بدرود گفت و



[ صفحه 149]



جنازه اش را بطرسوس حمل كرده و به خاك سپردند و همان روز برادرش محمد بن هارون ملقب به معتصم به جاي او نشست.

سال 219:

در اين سال محمد بن قاسم كه عليه معتصم خروج كرده بود دستگير و زنداني گرديد، و نيز در اين سال احمد بن حنبل را كه زنداني بود براي اينكه قائل به خلق قرآن نبود به دستور معتصم از زندان بيرون آورده و تازيانه زدند.

سال 220:

مهمترين واقعه ي اين سال وفات امام جواد عليه السلام است كه به تحريك معتصم در آخر ماه ذيقعده مسموما در سن 25 سالگي رحلت فرمود [23] .



[ صفحه 153]




پاورقي

[1] تتمة المنتهي صفحه ي 210.

[2] اشاره به آيه ي 23 سوره ي شوري است كه فرمايد: قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي.

[3] ناسخ التواريخ دوران حضرت جواد عليه السلام جلد 1 صفحه ي 140 و 263 با تلخيص عبارات و نقل به معني.

[4] ناسخ التواريخ دوران حضرت جواد عليه السلام جلد 1 صفحه ي 150 به بعد.

[5] منتخب التواريخ صفحه ي 546.

[6] اسعاف الراغبين صفحه ي 231.

[7] منتخب التواريخ صفحه ي 208.

[8] تتمة المنتهي صفحه ي 212.

[9] تتمة المنتهي صفحه ي 125.

[10] تاريخ الخلفاء صفحه ي 286.

[11] (1 و 2) تاريخ الخلفاء صفحه ي 286.

[12] ناسخ التواريخ دوران حضرت امام جواد عليه السلام جلد 1 صفحه ي 356.

[13] تتمة المنتهي صفحه ي 150.

[14] ناسخ التواريخ دوران امام جواد عليه السلام جلد 1 صفحه ي 358.

[15] همان مأخذ صفحه ي 360.

[16] تاريخ الخلفاء سيوطي صفحه ي 286.

[17] از زن دزد قسم خوردن را قبول نكن اگر چه به پروردگار عالميان قسم بخورد.

[18] هان از خواب خود بيدار شو و ما را كاسه اي از شراب صبحگاهي بده و باقي مگذار (براي ديگران) شراب هاي اندرين (نام قريه اي است در شام) را.

[19] تتمه المنتهي صفحه ي 216.

[20] زماني كه براي شخص كريم حجاب و مانعي باشد كه مردم نتوانند به حضورش برسند پس چنين كريمي چه فضيلتي بر شخص لئيم دارد؟.

[21] زماني كه شخص كريم از نظر دارائي اندك مايه باشد خود را از شخص غرامت ديده مخفي مي كند.

[22] ناسخ التواريخ دوران حضرت جواد عليه السلام جلد 2 صفحه ي 49-48.

[23] منتخب التواريخ صفحه ي 546.