بازگشت

معجزات و كرامات


از ائمه اطهار عليهم السلام به علت داشتن روح قدسي و مقام عصمت و مؤيد بودن از جانب خداوند تعالي معجزات و كراماتي ظاهر شده است كه در كتب تاريخ و اخبار ثبت گرديده است، و ظهور معجزات از آنان يكي از دلائل امامت آنها است.

پيش از ذكر معجزات امام جواد عليه السلام توضيح مختصري در مورد كيفيت اعجاز به طور كلي ضروري به نظر مي رسد تا اشخاص مادي و ظاهربين كه تحت تأثير مظاهر طبيعت قرار گرفته و به نيروهاي ماوراء الطبيعه معتقد نمي باشند از ماهيت و چگونگي آن اطلاع حاصل نمايند، لذا نگارنده به همان مطالبي كه در اين خصوص در كتاب حضرت سجاد عليه السلام توضيح داده است ذيلا نيز جهت مزيد اطلاع اشاره مي نمايد.

معجزه و انجام كار خارق العاده و همچنين پيشگوئي برخي از حوادث آينده اموري است كه درباره ي آنها بحث هاي مفصلي شده و عقائد گوناگون اظهار گرديده است. گروهي از مردم ظاهربين اصولا منكر هر گونه معجزه و عمل خلاف طبيعي بوده حتي درباره ي خداوند نيز امور بر خلاف طبيعي را قبول نمي كنند و در واقع به وجود خدا معتقد نمي باشند و يا درك صحيحي از آن ندارند (برخي



[ صفحه 85]



هم صريحا منكر خدا بوده) و مي گويند وجود هر يك از حوادث و پديده ها علت مخصوصي داشته و همه امور عالم برابر قانون عليت از ازل بر همين قاعده استوار بوده است.

بنابراين براي بوجود آمدن هر پديده اي بايد شرايط مقتضي و متناسب موجود باشد تا آن پديده به وجود آيد مثلا تا دانه ي گندمي در فصل معيني در زمين مناسبي كاشته نشود و آب و هوا و حرارت و ساير شرايط طبيعي بدان نرسد از زمين نمي رويد، و يا براي بهبودي مريضي تا از داروي مخصوص به آن بيماري استفاده نشود آن بيماري از بين نمي رود و بيمار هم بهبودي نمي يابد چنانكه برخي از بيماريها كه تاكنون داروي معالجه ي آنها كشف نشده است غير قابل علاج مي باشند، در اين صورت چگونه ممكن است از درخت خشكيده خرماي تازه بدست آيد و يا فلان بيمار بدون استفاده از داروي مخصوص آن بيماري مثلا با دعا بهبودي يابد!؟

گروهي نيز اگر چه انجام اعمال خلاف طبيعي و عادي را در برابر اراده ي خداوند مي پذيرند ولي اعمال چنين قدرتي را فقط در اختيار و انحصار خداي تعالي دانسته و مي گويند، اگر براي انبياء و اولياء نيز چنين قدرتي قائل شويم در اين صورت شرك بوجود مي آيد!

چون بحث و تحقيق در اين مورد به طور تفصيل نيازمند تأليف جداگانه بوده و خارج از موضوع كتاب است، لذا در اينجا براي دفع شبهه ي اجمالا در پاسخ گروه اول كه مي گويند كليه ي امور عالم تحت قانون عليت بوده و هر پديده با شرايط معيني بوجود مي آيد و نيازي بوجود خدا نيست مي گوئيم قانون عليت اصل مسلم فلسفي است كه آن را چه ماديون و چه الهيون هر دو قبول دارند، يعني هر حادثه و پديده ي مادي حتما سبب و علتي دارد و هر گاه علت تأمه ي معلولي وجود داشته باشد وجود معلول هم ضروري و حتمي است ولي در اينجا



[ صفحه 86]



بايد به دو نكته توجه نمود:

نكته ي اول: اينكه در سلسله ي علل و معاليل جهان هر علتي كه سبب بوجود آمدن معلولي گرديده خود نيز معلول علتي است و چون در داخل اين سلسله هيچگاه علتي پيدا نخواهيم كرد كه خود معلول ديگري نباشد در اين صورت بنا به بطلان دور و تسلسل مجموعه ي اين علل و معاليل در حكم يك معلول خواهد بود كه در وجودش به يك علت فاعلي خارج از ذات خود احتياج خواهد داشت و آن ذات مقدس باري تعالي است [1] .

نكته ي دوم: اينكه علت تامه ي هر معلولي كه باعث بوجود آمدن آن معلول مي شود در تأثير و سببيت خود مستقل نيست بلكه اراده ي خداوند است كه از وجود آن علت، معلول معيني بوجود مي آيد به عبارت ديگر شرط تحقيق علت تامه ي معلولي اراده ي خدا است و ماديون و منكرين خدا دم از عليت زده و مي گويند جهان از يك سلسله ي علل و معاليل تشكيل شده و اين جريان دائمي بوده و نيازي بوجود خدا نيست نمي دانند كه اگر (به فرض محال) خدائي نبود جهاني هم وجود نداشت كه ما درباره ي پيدايش آن بحث كنيم! و تمام عالم منهاي اراده ي خدا در حكم هيچ و پوچ است زيرا:



به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را

اگر نازي كند از هم فرو ريزند قالبها



اشياء و مواد عالم و عناصر تشكيل دهنده ي آن هر يك در اثر مشيت و اراده ي حكيمانه ي خداوند داراي اثر و خاصيت مخصوصي شده اند و هر گاه اراده ي خدا به سلب خاصيت چيزي تعلق گيرد فورا آن را از تأثير مي اندازد چنان كه به آتش شعله ور نمرود فرمود:



[ صفحه 87]



يا ناركوني بردا و سلاما علي ابراهيم [2] .

و آتش سرد و خاموش گرديد.

در اين مورد حضرت سجاد عليه السلام در يكي از دعاهاي خود بيان لطيفي دارد كه به پيشگاه خداوند عرض مي كند:

ذلت لقدرتك الصعاب و تسببت بلطفك الاسباب [3] .

يعني در برابر قدرت تو سختي ها و مشكلات رام و خوار شدند و به لطف تو اسباب قبول سببيت كردند.

و تسببت فعل ماضي از باب تفعيل است كه در مقابل تفعيل حصول فعل را مي پذيرد يعني خواص و شرايط تأثير اشياء در اختيار و اراده ي خداوند است نه در اختيار خود اشياء و هر چيزي مطيع و منقاد اراده ي الهي است، بنابراين انجام امور خارق العاده و خلاف طبيعي ذاتا محال و ناممكن نيست اگر چه در وهله ي اول به نظر ناممكن مي آيد به عبارت فلسفي معجزات و امور خارق العاده محال عاديند نه محال عقلي.

اما در پاسخ گروه دوم كه مي گويند انبياء و اولياء در آوردن معجزات و انجام امور خارق العاده دخالتي ندارند و اين قبيل امور منحصرا در اختيار خداوند است مي گوئيم: چنانكه اشاره شد اسباب و علل در تأثيرات خود استقلالي ندارند و مؤثر حقيقي و اصلي خداوند متعال است كه هر چيز آفريده ي او و در اختيار اوست و هر گونه كه بخواهد در آنها تصرف مي كند و اگر كسي، ديگري را مستقلا مانند خداوند در مورد اشياء متصرف بداند مسلما مرتكب شرك شده است!!

ولي چنانكه كسي (مانند پيغمبران و اولياء) با اجازه ي خداوند در هر يك از



[ صفحه 88]



امور تكويني تصرفي كند كه البته در اين تصرف نيز استقلالي از خود نداشته بلكه متكي به اذن خدا خواهد بود در اين صورت شركي در كار نخواهد بود، زيرا اراده ي متصرف نسبت به تصرف در چيزي با اذن خدا و در طول اراده ي خدا خواهد بود نه در عرض اراده ي او چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:

و ما كان لرسول ان يأتي باية الا باذن الله [4] .

يعني هيچ پيغمبري معجزه اي نمي آورد مگر با اجازه ي خدا.

علامه طباطبائي در تفسير الميزان در اين مورد چنين مي نويسد كه اگر اسباب سببيتي پيدا كرده اند از ناحيه ي خداوند است و در عين اينكه مالك تأثير شده اند استقلال ندارند و اين حقيقت همان است كه گاهي از آن مالك تأثير شده اند استقلال ندارند و اين حقيقت همان است كه گاهي از آن تعبير به اجازه و زماني به شفاعت مي شود زيرا كلمه ي اجازه و اذن آنجا اطلاق مي شود كه مانعي از تصرف در بين باشد و مانع هم در آنجا گفته مي شود كه مقتضي موجود باشد، نتيجه اينكه در هر سببي اقتضاء و مبدئي براي تأثير است ولي در عين حال كليه ي امور بدست خدا است. بنابراين در وجود شريف پيغمبران مبدء تأثيري براي معجزات مي باشد كه ظهور آثار آن باذن و اجازه ي خدا است [5] .

همچنين ائمه معصومين عليهم السلام كه از جانب خداي تعالي براي امامت برگزيده شده اند حتي اخيار و صلحاء نيز در صورتي كه از خداوند تقاضائي نمايند و اراده ي خداوند تعلق بگيرد و اذن دهد مي توانند امور خارق العاده اي را انجام دهند و يا دعايشان به هدف اجابت برسد و يا از برخي حوادث آينده خبر دهند و به قول حافظ:

فيض روح القدس از باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا



[ صفحه 89]



مي كرد پس از تمهيد اين مقدمات اينك به نقل برخي از معجزات و كرامات حضرت ابي جعفر الثاني عليه السلام كه باز (علاوه بر نصوص وارده) دليل امامت او بوده و در كتب معتبره روايت شده است مي پردازيم.

1- شيخ مفيد و ابن شهرآشوب (با اندك اختلافي) نقل كرده اند كه چون حضرت ابي جعفر عليه السلام با ام الفضل از بغداد و از نزد مأمون به سوي مدينه رهسپار شدند از شارع باب الكوفه خارج شد و مردم او را مشايعت مي كردند، موقع غروب آفتاب به دارالمسيب رسيد و در آنجا فرود آمد و داخل مسجد شد و در صحن آن مسجد درخت سدري بود كه بار نمي داد.

امام جواد عليه السلام كوزه ي آبي خواست و در پاي آن درخت وضوء گرفت و سپس برخاست و نماز مغرب را به جماعت خواند بدين ترتيب كه در ركعت اول سوره ي حمد و سوره ي نصر را خواند و در ركعت دوم سوره ي حمد و سوره ي توحيد را خواند و پيش از ركوع قنوت گرفت و ركعت سيم را نيز خوانده و تشهد و سلام داد، سپس اندكي نشست و خداي عزوجل را ذكر گفت و بدون خواندن تعقيب برخاست و چهار ركعت نافله خواند و آنگاه به تعقيب نماز مغرب پرداخت و دو سجده ي شكر بجا آورد و از مسجد خارج شد و چون بدان درخت رسيد مردم ديدند كه بار خوب و فراواني آورده است كه همه از آن تعجب كردند و از ميوه ي آن خوردند و ديدند شيرين و بي هسته است و آنگاه مردم امام را وداع كردند و حضرت نيز به سوي مدينه به راه افتاد [6] .

2- مسعودي از امية بن علي روايت كرده است كه گفت موقعي كه حضرت رضا عليه السلام در خراسان (وليعهد مأمون) بود من در مدينه خدمت ابي جعفر عليه السلام رفت و آمد مي كردم.

روزي ديدم آن حضرت كنيزي را صدا زد و فرمود به خويشاوندان و



[ صفحه 90]



آشنايان بگوئيد آماده ي عزا و سوگواري باشند، موقعي كه از مجلس بيرون شديم من گفتم از امام نپرسيدم كه براي عزاداري چه كسي آماده باشيم؟ فرداي آن روز كه به خدمتش رفتم دوباره همان حرف را تكرار كرد پرسيديم منظور شما عزاداري براي چه كسي است؟

فرمود: براي بهترين كسي كه در روي زمين بود! پس از چند روز خبر شهادت حضرت رضا عليه السلام رسيد و معلوم شد كه در همان روز آن جناب رحلت فرموده است [7] .

3- شيخ كليني و راوندي و ديگران از علي بن خالد كه زيدي مذهب بود نقل كرده اند كه گفت من در سامراء بودم كه خبر يافتم در آنجا مردي را به علت اينكه ادعاي پيغمبري مي كرده از شام دست بسته آورده و زنداني نموده اند!

راوي گويد: من به در زندان رفتم و با نگهبانان زندان گرم گرفتم تا اينكه توانستم او را ملاقات كنم و چون به نزدش رفتم او را مردي عاقل و فهميده يافتم و از او پرسيدم كه داستان تو از چه قرار است؟

گفت در شام محلي است كه آنجا را موضع رأس الحسين گويند و من در آنجا مشغول عبادت بودم، شبي مردي را در مقابل خود ديدم كه ايستاده است، چون به وي نظر افكندم گفت برخيز و بيا، چون برخاستم و در خدمت وي چند قدم برداشتم خود را در مسجد كوفه ديدم آن شخص از من پرسيد آيا اينجا را مي شناسي؟

گفتم بلي مسجد كوفه است! آنگاه او نمازگزارد من هم با او نماز گزاردم و سپس از مسجد كوفه بيرون شديم و پس از چند قدم كه رفتيم خود را در مسجدالنبي ديدم! او به رسول ا كرم صلي الله عليه و آله و سلم سلام كرد و نماز گزارد من نيز سلام كردم و نماز خواندم و همچنان كه همراه او بودم خود را در مكه ديدم! او طواف كرد و



[ صفحه 91]



مناسك حج را انجام داد من نيز مناسك را به عمل آوردم.

چون از مكه خارج شديم ناگاه خود را در جاي اولي كه عبادت مي كردم (موضع رأس الحسين در شام) ديدم! او از نظر من غايب شد و من در تحير و فكر فرو رفتم و پيوسته متحير بودم تا يكسال پس از اين واقعه دوباره در موسم حج پيدا شد و من از ديدن او خوشحال شدم و همان اعمال سال پيش را تكرار كرديم و من مجددا خود را در شام ديدم و همين كه خواست از من مفارقت كند گفتم به حق آن خدائي كه تو را براي انجام چنين امري غريب قدرت داده خود را معرفي كن كه تو كيستي؟ فرمود: من محمد بن علي بن موسي بن جعفرم

اين قضيه در ميان مردم نقل شد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات والي شام (سابقا اشاره شد كه معتصم او را وزير خود نمود) رسيد و او مرا گرفته و به زنجير كشيد و به عراق فرستاد و به من تهمت زد كه ادعاي پيغمبري كرده است و در نتيجه به زندانم افكندند.

گفتم اگر اجازه مي دهي من شرح حال تو را از زبان خود تو براي محمد بن عبدالملك بنويسم، گفت مانعي ندارد.

من نامه را نوشتم و فرستادم پس از چندي همان نامه برگشت و محمد بن عبدالملك در پشت آن نوشته بود: به آن كس كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و مكه برده و دوباره به شام برگردانيده بگو كه حالا هم تو را از زندان نجات بخشد!

علي بن خالد گويد: من از اين مطلب بسيار ناراحت و محزون شدم و شب را با اندوه به سر بردم و صبح كه براي دلداري و سفارش او به صبر و تحمل به زندان رفتم ديدم پاسبانان و نگهبانان زندان و مردم ديگر جمع شده و در حال حيرت و اضطراب اند!

پرسيدم چه خبر است؟ گفتند آن مرد شامي كه ادعاي پيغمبري مي كرد و



[ صفحه 92]



در اين زندان در بند و زنجير بود از ديشب گم شده و معلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرندگان او را به هوا برده اند!

علي بن خالد گويد: من دانستم كه اين امر غريب از كجا واقع شده و تا آن روز كه زيدي مذهب بودم با ديدن معجزه مستبصر شدم و از عقيده قبلي دست برداشته و به امامت ابي جعفر عليه السلام معتقد شدم و داستان آن شخص موجب هدايت من شد و پس از مدتي كه به شام رفتم آن مرد را ديدم و جريان امر را پرسيدم گفت در همان شب آن شخص (امام جواد عليه السلام) آمد و مرا از زندان بيرون برد به طوري كه ما پاسبانان را مي ديديم ولي كسي از آنها ما را نمي ديد! [8] .

محمد بن عبدالملك هم مورد غضب متوكل (پسر معتصم) واقع گرديد به طوري كه جميع اموال او را بگرفت و از وزارت معزول نمود. محمد بن عبدالملك در ايام وزارت خود تنوري از آهن ساخته و آن را ميخكوب كرده بود به طوري كه سر ميخها در داخل تنور بود و هر كس را مي خواست عذاب كند دستور مي داد آن تنور را به هيزم زيتون سرخ مي كردند و او را در آن تنور مي افكندند و در داخل تنور معذب مي بود تا هلاك مي شد و چون متوكل بر محمد بن عبدالملك غضبناك شد امر كرد او را در همان تنور افكنند، محمد چهل روز در آن تنور معذب بود تا به هلاكت رسيد [9] .

4- اسحاق بن اسماعيل گويد: من ده مسأله را در رقعه اي نوشتم كه از امام جواد عليه السلام بپرسم و چون زن من باردار بود پيش خود گفتم اگر امام جواب اين مسائل را فرمود از آن حضرت خواهش مي كنم كه دعاء كند زنم پسر بزايد!

موقعي كه به خدمتش رسيد و مردم سئوالات خود را نمودند من هم بلند شدم كه مسائل خود را بپرسم، ديدم امام به من نگاهي كرد و فرمود:



[ صفحه 93]



اي اسحاق خداوند دعاي مرا (درباره ي تو) اجابت فرمود، نام پسرت را احمد بگذار!

من در دل خود گفتم خدا را سپاس (كه امام را شناختم) و اين همان حجت بالغه ي خدا است به شهر خود كه رسيدم برايم پسري ولادت يافت و نامش را احمد نهادم [10] .

5- شيخ مفيد و كليني و ديگران از محمد بن علي هاشمي روايت كرده اند كه گفت بامداد آن روز كه امام محمد تقي عليه السلام با دختر مأمون ام الفضل عروسي كرده بود خدمتش مشرف شدم و اولين كسي بودم كه آن روز بر آن حضرت وارد شدم و من شب پيش دوائي خورده بودم كه در اثر آن تشنه بودم و نمي خواستم كه طلب آب كنم.

ابوجعفر عليه السلام نگاهي به روي من كرد و فرمود تو را تشنه مي بينم! عرض كردم بلي، فرمود:اي غلام براي ما آبي بياور. من در دل خود گفتم حالا آب آلوده به زهر برايش مي آورند بدين جهت غمگين شدم!

حضرت به روي من لبخندي زد و گفت: اي غلام آب را به من بده، چون آب را گرفت مقداري آشاميد و سپس به من داد و من نيز آشاميدم! (راوي مي ترسيد كه آب آلوده به زهر باشد و او مسموم شود و معني گفته ي امام و نوشيدن آب پيش از او اين بود كه من از سر ضمير تو آگاهم و اول خودم خوردم كه تو اطمينان حاصل كني كه آب آلوده نيست).

راوي گويد: من مدت طولاني در نزد او نشستم باز براي دفعه ي دوم تشنه شدم و اما مجددا آب خواست و مانند دفعه ي پيش رفتار نمود يعني ابتداء خودش آشاميد و سپس آب را به من داد و تبسم فرمود!

محمد بن حمزه كه اين حديث را از محمد بن علي هاشمي روايت كرده



[ صفحه 94]



است گويد: محمد بن علي هاشمي به من گفت به خدا سوگند من گمان مي كنم همچنان كه شيعيان مي گويند ابوجعفر عليه السلام از آنچه در دلها مي گذرد آگاه است! [11] .

6- داود بن قاسم گويد: در راه كه مي رفتم سارباني با من گفتگو كرد و از من خواست كه از ابي جعفر عليه السلام تقاضا كنم كه براي او كاري بدهد، من داخل خانه ي آن حضرت شدم كه در اين مورد مذاكره كنم ديدم مشغول غذا خوردن است و گروهي نيز با او بودند و من نتوانستم وارد مذاكره شوم امام فرمود اباهاشم (كنيه ي راوي) بخور و غذائي كه مي خورد مقابل من گذاشت، آنگاه بدون اينكه من حرفي زده باشم (به غلامش فرمود) اي غلام سارباني را كه ابوهاشم آورده ببين و او را (براي انجام كارها) نزد من نگاه دار [12] .

7- قطب راوندي از حسين مكاري نقل كرده است كه گفت موقعي كه ابوجعفر عليه السلام (در زمان خلافت مأمون) در بغداد به سر مي برد و مورد احترام بود من به حضورش رفتم و در دل خود گفتم اين شخص (امام جواد عليه السلام) با اين موقعيتي كه دارد و با وجود اين خوراكيهاي تميز و لذيذ كه در اختيار اوست هرگز به موطن خود (مدينه) بر نمي گردد. (چون اين انديشه از خاطر من گذشت) امام سرش را پايين انداخت و آنگاه در حالي كه رنگ چهره اش زرد شده بود سرش را بلند كرد و فرمود:

اي حسين نان جوين و نمك نيمكوب در حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در نظر من بهتر از غذاهاي رنگين و لذيذي است كه تو در اينجا مي بيني [13] .

8- داود بن قاسم جعفري روايت نموده كه سه نامه به من داده بودند كه به سه كس بدهم و عنوان آنها نوشته نشده بود و من غمگين بودم كه چه كنم و نمي دانستم كه از كيست و به كه بايد داد.



[ صفحه 95]



چون به خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم فرمود آن نامه ها را بيرون بياور، چون بيرون آوردم هر يك را نشان داد كه از فلان است و به فلان نوشته و نامه ي سيم را فرمود كه سيصد دينار هم داده است كه به فلان شخص از بني اعمامش بدهي! گفتم بلي فدايت شوم چنين است. فرمود كه چون پول را به او دادي خواهد گفت به من كسي را نشان بده كه فلان متاع از براي من بخرد تو هم او را راهنمائي كن. چون به آن مرد برخوردم و پول را دادم همان التماس نمود و من خدمت كردم [14] .

9- شيخ اربلي از قاسم بن عبدالرحمن كه زيدي مذهب بود روايت كرده است كه گفت موقعي كه به بغداد رفتم روزي ديدم كه مردم در جنب و جوشند بعضي مي دويدند و برخي بالاي بلندي مي رفتند و بعضي ايستاده بودند، گفتم چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا، ابن الرضا (معلوم شد اين هيجان مردم براي تماشاي امام جواد عليه السلام است) گفتم به خدا سوگند من هم تماشا مي كنم! ناگاه ديدم او در حالي كه بر استري سوار بود پيدا شد، من (در دل خود) گفتم خداوند جماعت اماميه را از رحمتش دور كند كه مي گويند خداوند اطاعت اين را واجب كرده است!

تا اين انديشه از ذهن من خطور نمود به سوي من بازگشت و فرمود يا قاسم بن عبدالرحمن: أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر؟ [15] (آيا كسي را كه يكي از خود ماست و ياراني هم ندارد پيروي كنيم؟ در اين صورت در گمراهي و جنون خواهيم بود.) من در دل خود گفتم به خدا اين ساحر است!

مجددا رو به من كرده و فرمود: ءالقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر [16] (آيا از ميان ما وحي به او القاء شده است؟ بلكه او دروغگو و خودپسند



[ صفحه 96]



است) پس من (وقتي ديدم او دو مرتبه از سر ضمير من خبر داد) از عقيده ي خود برگشتم و به امامت آن حضرت اقرار نمودم و شهادت دادم و معتقد شدم كه او حجت خدا است بر خلق [17] .

10- ابن شهرآشوب از محمد بن ابي العلاء روايت مي كند كه گفت به يحيي بن اكثم قاضي سامراء گفتم كه از علوم آل محمد مرا چيزي بياموز!

گفت: تو را خبر مي دهم از آن، ولي به شرطي كه تا من زنده ام آن را مخفي نگاهداري! گفتم بسيار خوب!

گفت: وارد مدينه شدم و ديدم محمد بن علي الرضا (عليهم السلام) نزد قبر نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم طواف مي كند و من در مورد مسائلي چند با او مناظره كردم و مرا جواب داد، گفتم يك مسأله ي ديگري دارم كه از پرسش آن شرم مي كنم،

فرمود: پيش از آنكه بپرسي من از آن به تو خبر مي دهم! مي خواهي از امامي كه در اين زمان است بپرسي!

عرض كردم به خدا سئوال من همين است.

فرمود: منم آن امام.

عرض كردم: علامتي مي خواهم، در اين ميان عصائي كه در دست آن حضرت بود به نطق آمد و گفت: مولاي من امام اين زمان است و او حجت (خدا) است [18] .

11- طبري از عمارة بن زيد روايت كرده است كه گفت: امام محمد تقي عليه السلام را زيارت نمودم و به آن حضرت عرض كردم:اي پسر پيغمبر خدا علامت امام چيست؟

فرمود: امام كسي است كه اين كار را به جا آورد و آنگاه دست خود را بر



[ صفحه 97]



روي سنگي گذاشت جاي انگشتانش در آن ظاهر شد و همچنين ديدم آهن را بدون اينكه در آتش بگذارد مي كشيد و سنگ را با خاتم خود نقش مي كرد! [19] .

12- شيخ اربلي از ابوبكر بن اسماعيل روايت كرده است كه گفت: كنيزي داشتم كه در زانوي او بادي به هم رسيده و زمين گيرش كرده بود و معالجه نمي شد، او را به خدمت امام جواد عليه السلام بردم و احوالش را عرض كردم، حضرت دست مباركش را از روي لباس به زانوي كنيز كشيد و در همان ساعت دردش برطرف شد كه گوئي اصلا بدان درد مبتلا نبوده است [20] .

13- علامه ي مجلسي در بحار از خرايج راوندي نقل كرده است كه معتصم گروهي از وزراء و رجال حكومت را طلبيد و گفت: عليه ابي جعفر عليه السلام شهادت دروغ دهيد و بنويسيد كه قصد خروج دارد! آنگاه امام جواد عليه السلام را طلبيد و گفت تو عليه من اراده ي خروج كرده اي!

امام فرمود: به خدا سوگند من كاري نكرده ام.

معتصم گفت: گروهي بر اين كار تو شهادت مي دهند سپس شاهدان (دروغگويان) را احضار كرد و آنان گفتند: بلي اينها نامه هاي تست كه در اين مورد نوشته اي و ما آنها را از غلامان تو گرفته ايم!

امام جواد عليه السلام كه در صفحه ي ايوان نشسته بود سر خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا اگر اينها به من تهمت مي زنند مأخوذشان دار.

راوي گويد ديدم كه صفحه ي ايوان سخت به جنبش و حركت در آمد و هر كس كه از جاي خود برمي خاست مي افتاد!

معتصم گفت: يابن رسول الله من از آنچه گفتم توبه كردم، دعا كن كه خدا اين ايوان را ساكن گرداند، حضرت گفت خداوندا اين حركت را به سكون مبدل



[ صفحه 98]



گردان و تو مي داني كه اين جماعت دشمنان تو و من هستند، آنگاه بنا ساكن شد [21] .

از امام جواد عليه السلام معجزات و كرامات زيادي در كتب تاريخ و حديث ثبت شده كه ما به نگارش اين چند فقره اكتفاء كرديم.



[ صفحه 99]




پاورقي

[1] براي اطلاع و تحقيق بيشتر به كتاب ماهيت و منشأ دين تأليف نگارنده (چاپ فراهاني) مراجعه شود.

[2] سوره ي انبياء آيه ي 69.

[3] صحيفه ي سجاديه دعاي هفتم.

[4] سوره ي مؤمن آيه ي 78.

[5] براي آگاهي بيشتر به جلد يكم تفسير الميزان مراجعه شود.

[6] ارشاد مفيد جلد 2 باب 25 حديث 2 - مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 صفحه ي 439 - نورالابصار شبلنجي صفحه ي 179.

[7] اثبات الوصيه.

[8] اصول كافي باب مولد ابي جعفر الثاني، اعلام الوري، بحارالانوار جلد 50 صفحه ي 38، حديقة الشيعه صفحه ي 672، نورالابصار شبلنجي صفحه ي 178.

[9] تتمه المنتهي صفحه ي 232.

[10] عيون المعجزات صفحه ي 120 - اثبات الوصيه.

[11] روضة الواعظين جلد 1 صفحه ي 243 - اصول كافي باب مولد ابي جعفر الثاني حديث 6.

[12] كشف الغمه صفحه ي 287 - اعلام الوري.

[13] بحارالانوار جلد 50 صفحه ي 48 نقل از خرايج راوندي.

[14] حديقة الشيعه صفحه ي 674.

[15] سوره ي قمر آيه ي 24.

[16] سوره ي قمر آيه ي 25.

[17] كشف الغمه صفحه ي 288.

[18] مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 صفحه ي 437.

[19] منتهي الآمال جلد 2 صفحه ي 227.

[20] حديقة الشيعه صفحه ي 676 - كشف الغمه صفحه ي 289.

[21] بحارالانوار جلد 50 صفحه ي 45 - انوارالبهيه صفحه ي 126.