بازگشت

مناظرات و احتجاجات


امام محمد تقي عليه السلام در مجلس مأمون و معتصم با دانشمندان و فقهاي عامه مناظرات و احتجاجاتي نموده است كه شرح يك فقره ي آن (با يحيي بن اكثم) سابقا نگارش گرديد، و در اين فصل نيز بر برخي ديگر از مناظرات آن جناب اشاره مي گردد.

1- مأمون (در موقعي كه امام جواد عليه السلام در بغداد بود) به يحيي ابن اكثم كه قاضي القضات بود گفت: مسأله اي براي ابي جعفر عليه السلام مطرح كن كه او در پاسخش عاجز و درمانده شود!

يحيي (در مجلسي كه به همين منظور در حضور مأمون تشكيل گرديده بود) به امام جواد عليه السلام عرض كرد: يا اباجعفر چه مي گوئي درباره ي مردي كه با زني زنا كرده باشد آيا جائز است كه آن زن را به همسري خود در آورد؟

حضرت فرمود او را وانهد تا از نطفه ي وي از نطفه ي كس ديگر پاك شود زيرا اطمينان ندارد كه آن زن با ديگري همچنين عملي نكرده باشد سپس اگر خواست او را به زني بگيرد و اين كار مثل اين است كه كسي از خرماي درختي كه (مال ديگري است) به حرام خورده باشد و سپس آن درخت را از صاحبش خريده و خرمايش را به حلال بخورد يحيي (به جاي اينكه امام را عاجز و



[ صفحه 76]



درمانده كند خودش) مجاب و درمانده شد. [1] .

2- طبرسي در كتاب احتجاج نقل كرده كه مأمون پس از آنكه دخترش ام الفضل را به عقد نكاح امام جواد عليه السلام در آورد، روزي در مجلسي بود كه آن حضرت و يحيي بن اكثم و جمع كثيري هم در آن مجلس حضور داشتند.

يحيي به امام عرض كرد اي پسر پيغمبر چه مي فرمائيد در مورد خبري كه روايت شده است جبرئيل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و عرض كرد يا محمد خداوند عزوجل سلامت مي رساند و مي فرمايد از ابوبكر بپرس كه آيا او از من راضي است من كه از او راضي هستم!!

ابوجعفر عليه السلام فرمود: من منكر فضل ابي بكر [2] نيستم ولي بر صاحب اين خبر واجب است كه به خبر ديگري هم توجه داشته باشد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حجة الوداع فرمود:

قد كثرت علي الكذابة و ستكثر بعدي فمن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار، فاذا اتاكم الحديث عني فاعرضوه علي كتاب الله و سنتي فما و افق كتاب الله و سنتي فخذوا به و ما خالف كتاب الله و سنتي فلا تاخذوا به.

يعني دروغگويان بر من زياد شده و بعد از من زياد خواهد شد پس هر كس عمدا بر من دروغ بندد نشيمنش از آتش پر گردد، بنابراين موقعي كه حديثي به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد چنانچه با كتاب خدا و سنت من موافقت داشت آن را بپذيريد و اگر مخالف قرآن و سنت من بود آن را نپذيريد.

و اين خبر (كه شما گفتيد) موافق كتاب خدا نيست زيرا خداي تعالي



[ صفحه 77]



فرمايد:

و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد [3] .

يعني ما يقينا انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش به او وسوسه مي كند مي دانيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم، در اين صورت آيا خشنودي و خشم ابوبكر براي خداي عزوجل مخفي مانده بود كه از سر نهاني او پرسد؟ و چنين چيزي در نزد عقلاء محال و ممتنع است.

يحيي (كه در برابر منطق آن حجت الهي شكست خورده بود) گفت روايت شده است كه ابوبكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمانند!!

امام جواد عليه السلام فرمود: اين خبر نيز جاي تأمل است، زيرا جبرئيل و ميكائيل در پيشگاه خداوند دو ملك مقرب اند كه هرگز خدا را نافرماني نكرده و يك لحظه از اطاعت فرمان خدا جدائي نكرده اند، ولي ابوبكر و عمر به خداوند عزوجل مشرك بودند و اگر چه پس از شرك اسلام آوردند ولي بيشتر روزگار آنها (در جاهليت) به شرك گذشته است بنابراين محال است كه آنها مانند فرشتگان مقرب باشند،

يحيي گفت: همچنين روايت شده است كه ابوبكر و عمر دو سيد پيران بهشت اند، در اين مورد چه مي فرمائيد؟

امام فرمود: اين خبر نيز محال است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد زيرا تمام اهل بهشت جوان مي باشند و ميان آنها پيري نخواهد بود، و اين خبر را بني اميه ساخته اند در برابر آن خبري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي حسنين عليهماالسلام فرموده است كه آن دو سيد جوانان بهشت اند.



[ صفحه 78]



يحيي (كه براي بار سوم مغلوب شده بود).

گفت همچنين روايت شده است كه عمر بن الخطاب چراغ اهل بهشت است!

ابوجعفر عليه السلام فرمود: اين نيز محال است زيرا فرشتگان مقرب خدا و آدم و محمد صلي الله عليه و آله و تمام انبياء و مرسلين در بهشت اند و بهشت به نور آنها منور نمي شود تا به نور عمر روشن شود.

يحيي بن اكثم گفت: روايت شده است كه: ان السكينة تنطق علي لسان عمر!

حضرت فرمود: من منكر فضل عمر نيستم ولي ابوبكر كه از عمر افضل بود بالاي منبر گفت: ان لي شيطانا يعتريني فاذا ملت فسددوني. يعني مرا شيطاني است كه متعرض من مي شود پس هر وقت به خطاء ميل كردم مرا ممانعت كنيد.

يحيي بن اكثم گفت: روايت شده است كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: لو لم ابعث لبعث عمر! (اگر من به نبوت مبعوث نمي شدم حتما عمر مبعوث مي شد)!

امام جواد عليه السلام فرمود: كتاب خدا راستگوتر از اين حديث است كه خداوند در كتابش (به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم) فرمايد:

و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح... [4] .

يعني ما از پيغمبران عهد و پيمانشان را گرفتيم و همچنين از تو و از نوح، پس چگونه ممكن است كه خداوند ميثاقش را تبديل كند و پيغمبران را كه يك چشم به همزدني به خدا مشرك نبودند رها كرده و كسي را كه مشرك بوده و بيشتر ايامش در شرك و بت پرستي گذشته به نبوت مبعوث كند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:



[ صفحه 79]



نبئت و ادم بين الروح و الجسد.

(من پيغمبر بودم در حالي كه آدم ميان جسد و روح بود)

يحيي گفت: روايت شده است كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

ما احتبس الوحي عني قط الا ظننته قد نزل علي آل الخطاب!

(هيچ گاه وحي از من باز داشته نشد مگر اينكه گمان كردم به عمر نازل شده.)!

حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود اين نيز محال است زيرا جايز نيست كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در نبوت خود شك كند خداي تعالي فرمايد الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس [5] .

يعني خداوند از فرشتگان و مردم رسولاني برمي گزيند. در اين صورت چگونه ممكن است نبوت از كسي كه خداي تعالي او را برگزيده به كسي كه به خدا مشرك بوده منتقل گردد.

يحيي بن اكثم گفت: روايت شده است كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

لو نزل العذاب لما نجا منه الا عمر!

(اگر عذاب نازل شود جز عمر كسي از آن نجات نيابد!)

امام فرمود: اين نيز (به علت مخالف بودن با قرآن) محال است زيرا خداي تعالي فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم، و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون [6] .

خداوند مي فرمايد: اي پيغمبر تا تو در ميان آنها هستي خداوند آنها را عذاب نكند، و تا طلب آمرزش و استغفار مي كنند خداوند آنها را معذب نگرداند، پس خداوند سبحان خبر داده است كه تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ميان



[ صفحه 80]



آنها است احدي را عذاب نمي كند و همچنين تا استغفار مي كنند [7] .

به طوري كه ملاحظه مي شود، حضرت جواد عليه السلام تمام سئوالات يحيي بن اكثم را به استناد آيات مباركات قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ مقتضي داده و با منطق قوي و كوبنده مجعوليت احاديث مزبور را براي وي ثابت كرده و او را مانند هميشه عاجز و درمانده نموده است.

3- عياشي در تفسير خود از زرقان كه دوست و ملازم ابن ابي دؤاد [8] قاضي معتصم بود نقل كرده است كه: روزي ابن ابي دؤاد از مجلس معتصم غمگين به منزل آمد و من از سبب اندوه او سئوال كردم گفت: دلم مي خواهد بيست سال پيش مرده بودم! گفتم براي چه؟

گفت از دست اين ابي جعفر محمد بن علي بن موسي (عليهم السلام) كه امروز در پيش معتصم بود! پرسيدم مگر چه شده؟

گفت: دزدي را آورده بودند كه به دزدي خويش اعتراف كرده بود و خليفه براي تطهير او از حد شرعي پرسيد و براي اين كار فقهاء در مجلس او جمع شدند و محمد بن علي (عليهماالسلام) را هم احضار كرد، آنگاه از ما پرسيد كه دست اين دزد را از كجا بايد قطع نمود؟

من گفتم: از مچ دست! گفت به چه دليل؟

گفتم: براي اينكه دست، به انگشتان و كف اطلاق مي شود همچنان كه خداوند در مورد تيمم فرمايد: فامسحوا بوجوهكم و ايديكم [9] يعني به صورت و دستهايتان مسح بكشيد. و جمعي از اهل مجلس نيز با من نظر موافقت داشتند.

و بعضي از فقهاء گفتند بايد دست را از مرفق (آرنج) قطع كرد! معتصم گفت چه دليلي بر اين سخن داريد، گفتند آيه ي وضو دليل اين قول است كه



[ صفحه 81]



خداوند فرمايد:

فاغسلو وجوهكم و ايديكم الي المرافق [10] .

(صورت تان و دستهايتان را تا آرنج بشوئيد) بنابراين حد دست تا مرفق است!

آنگاه معتصم متوجه محمد بن علي (عليهماالسلام) شد و گفت: يا اباجعفر در اين مورد نظر شما چيست؟

حضرت فرمود: حاضرين گفتند و شما شنيديد.

معتصم گفت: مرا با گفتار آنان كاري نيست آنچه تو مي داني بگو! امام فرمود: مرا از پاسخ گوئي به اين مسأله معاف دار. گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم آنچه در اين مورد مي داني بگو.

حضرت ابي جعفر عليه السلام فرمود: حالا كه مرا به خدا سوگند دادي مي گويم كه اين فقهاء تماما در اين سنت خطاء كردند زيرا دست دزد (البته پس از ثبوت) بايد از بيخ چهار انگشت بريده شود و كف او باقي بماند معتصم گفت: به چه دليل؟

فرمود: دليلش فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه:

السجود علي سبعة اعضاء: الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين.

يعني سجده بر هفت عضو است رو (پيشاني) و دو (كف) دست و دو زانو و دو پا، اگر دست از مچ يا از مرفق بريده شود ديگر از آن چيزي براي سجده باقي نمي ماند و خداوند تبارك و تعالي فرمايد:

و ان المساجد لله [11] .

(محل هاي سجده براي خدا است) و كسي حق ندارد كه آن را قطع كند.



[ صفحه 82]



آنگاه معتصم ضمن اعجاب از استدلال امام دستور داد دست دزد را از بيخ انگشتان بريده و كف دست را براي او باقي گذارند.

ابن ابي دؤاد گفت: (من از اين موضوع بسيار ناراحت شدم و گويا) قيامت من برپا شد و آرزو كردم كه كاش زنده نبودم [12] .

4- از احمد بن فضل خاقان روايت شده است كه گفت: كارواني را در جلولا راهزنان بزدند و اموالشان را به يغما بردند و اهل قافله به حاكم شهر شكايت نمودند و او دزدان را دستگير نمود و ضمن گزارش ماجرا به معتصم راهزنان را نيز به نزد او فرستاد.

معتصم مجلسي تشكيل داده و فقهاء و قضات را جمع نمود و ابن ابي دؤاد نيز در ميان آنها بود معتصم حكم مجازات دزدان را از آنان پرسيد گفتند: حكم خدا درباره ي آنان در اين آيه آمده است:

انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض [13] .

يعني كيفر و جزاي كساني كه با خدا و رسولش محاربه مي كنند و در زمين فساد مي نمايند اين است كه كشته شوند يا بدار آويخته گردند يا دستها و پاهاي آنها برخلاف يكديگر بريده شود و يا اينكه آواره و تبعيد شوند.

اكنون اختيار با خليفه است كه هر يك از اين احكام را كه خواهد درباره ي آنها اجراء نمايد.

معتصم متوجه امام جواد عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت شد و عرض كرد حكم اين مسأله در نزد شما چيست؟

حضرت فرمود: لازم است درباره ي اين راهزنان اعمال نظر نمود و ديد اگر



[ صفحه 83]



كسي را كشته اند بايد كشته شوند و اگر كسي را كشته و مالي هم برده اند بايد كشته شوند و به دار آويخته گردند و اگر مرتكب قتل نشده و فقط مالي برده اند دست و پاي آنها به عكس هم قطع گردد و اگر كسي را نكشته و مالي هم نبرده و فقط ايجاد خوف و وحشت نموده اند بايد آنها را زنداني كنند و اين است معني نفي آنها از زمين [14] .

معصتم به عامل خود نوشت برابر حكمي كه حضرت جواد عليه السلام فرموده با آنها رفتار نمايند [15] .



[ صفحه 84]




پاورقي

[1] تحف العقول.

[2] ابوبكر فضيلتي نداشت ولي امام كمال لطف را در كلام تعبيه فرموده و با نهايت ادب و نزاكت حريف خود را مغلوب ساخته است!.

[3] سوره ي ق آيه ي 16.

[4] سوره ي احزاب آيه ي 7.

[5] سوره حج آيه ي 75.

[6] سوره ي انفال آيه ي 33.

[7] احتجاج طبرسي جلد 2 صفحه ي 249-245.

[8] در بعضي از كتابها به جاي ابي دواد، ابي داود نوشته اند.

[9] سوره ي مائده آيه ي 5.

[10] سوره ي مائده آيه ي 5.

[11] سوره ي جن آيه ي 18.

[12] بحارالانوار جلد 50 صفحه ي 5 - منتهي الآمال جلد 2 صفحه ي 234.

[13] سوره ي مائده آيه ي 33.

[14] به نظر مي رسد كه در مورد نفي آنها از زمين امام جواد عليه السلام تقيه فرموده است زيرا فقهاي اماميه برابر روايات وارده معمولا نفي از زمين را تبعيد از محل جرم به جاي ديگر مي دانند نه زنداني كردن اگر چه در لغت به هر دو معني آمده است چنانكه در المنجد مي نويسد:

نفي الرجل حبسه في سجن - نفي الرجل من بلدة اخرجه و سيره منه الي بلد آخر.

[15] وسائل الشيعه جلد 18 صفحه ي 535.