بازگشت

خزان گلزار




بعد سلطان سرير عدل و داد

تكيه زد بر تخت «كرمنا» جواد



[ صفحه 162]



نور چشمان علي موسي الرضا

زينت افزاي بهشت جان فزا



راحت جان و عزيز و نور عين

زاده ي فرزند پيغمبر، حسين



بود درياي سخا، حسن آفرين

آن جواد جود رب العالمين



دشمن ملعونه اش تزوير كرد

كاشف اسرار را دلگير كرد



سينه ي صندوقه ي قرآن شكست

زهر در قلب شه خوبان نشست



در جواني شد خزان گلزار او

نيلي از زهر جفا رخسار او



آن زن مكاره ي بيدادگر

بر رخ فرزند زهرا بست در



هر چه گفتا كه دلم افروخته

از شرار زهر قاتل سوخته



كرد ام الفضل، شور و هلهله

تا نيابد كس خبر زان مرحله



پس جواد، افغان از دل مي كشيد

آن ستمگر ناله اش را مي شنيد



او جواب حجت حق را نداد

عاقبت جان داد آن فخر عباد



رخت از دنيا، لب عطشان كشيد

در مقام قرب جانان آرميد



مخبري گفتا حديثي در ملا

همچو جدش خامس آل عبا



تا سه روز آن جسم مسموم از جفا

بر زمين، از ظلم قوم بي وفا



روي بام و پرتو خور، شيعيان

سايبان آن بدن شد ماكيان



با چنين حالت، تنش عريان نبود

در ميان خاك و خون غلطان نبود



كي سرش گرديد از پيكر جدا؟

كي كفن شد بهر جسمش بوريا؟



تا چهل منزل، سر جدش حسين

زيب ني بودي، چو ماه مشرقين



خونبهاي خون سرخ شاه دين

نيست كس جز ذات رب العالمين



قطره، در قتل شهيدان خدا

شورشي افتاده در ارض و سما