بازگشت

نص بر امامت


امر امامت حضرت جواد عليه الصلوة و السلام را حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام



[ صفحه 43]



براي اصحاب خود آشكار فرمودند و راه را برايشان توضيح دادند و آنان را به سبيل هدايت رهنمون شدند؛ مگر آنان را كه ديده ي بصيرتشان نابينا گشته و از ملاحظه ي نور حق ناتوان شده بودند و لذات دنيا آنان را فريفته ي خود كرده بود.

«حسين بن قياما» خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام شرفياب شد و گفت: آيا ممكن است زماني در روي زمين، امام و حجت خدا نباشد؟ حضرت فرمودند: خير! گفت: ممكن است دو امام در يك زمان باشند؟ حضرت فرمودند: جز آن كه يكي (نسبت به امامت) ساكت است و سخن نمي گويد. گفت: من مي دانم كه شما امام نيستيد! حضرت فرمودند: از كجا دانستي؟ گفت: زيرا فرزند نداريد و امام بايد بعد از امام ديگر باشد. حضرت فرمودند:

«و الله لا تمضي الايام و الليالي حتي يولد لي ذكر من صلب يقوم مثل قيامي يحيي الحق و يمحو الباطل» [1] .

«سوگند به خداوند كه روزها و شبها نخواهد گذشت تا آن كه فرزندي از صلب من، برايم متولد خواهد شد؛ او چون من به پا خواهد ايستاد؛ حق را زنده مي كند و باطل را نابود مي سازد.»

هنگامي كه حضرت جواد عليه الصلوة و السلام متولد شدند، حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به «حسين بن قياما» فرمودند: خداي تعالي كسي را به من مرحمت فرمود كه از من و از آل داود، ارث خواهد برد. [2] .

«بزنطي» مي گويد: «ابن نجاشي» پيرامون جانشين امر امامت سؤال كرد. حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به او فرمودند: امام، پسر من است. و اين در حالي است كه او عليه الصلوة و السلام از مشكلات قضاء و قدر و علوم مكنون وصايت، آگاه است. در همان سال بود كه حضرت جواد عليه الصلوة و السلام متولد گرديد و همو حجت خدا بود. حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به «بزنطي» فرمودند: چگونه كسي جرأت آن را دارد كه بگويد پسرم (امام است) حال آنكه فرزندي ندارد؟ [3] .



[ صفحه 44]



و پس از ولادت حضرت جواد عليه الصلوة و السلام، «علي بن اسباط» و «عباد بن اسماعيل» خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام رسيدند. در مجلس، فرزند آن حضرت - جواد - نيز حضور داشت. پس آن حضرت رو به آن دو كردند و فرمودند:

«هذا المولود الذي لم يولد في الاسلام اعظم بركة منه علي شيعتنا» [4] .

«اين مولود، چنان است كه در اسلام، فرزندي بابركت تر از او ميان شيعيان ما متولد نشده است.»

«صفوان بن يحيي» خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام عرض كرد ما قبل از آنكه خداوند، جواد را به شما ببخشد، برايتان دعا مي كرديم. حضرت فرمودند: خداوند فرزندي به من بخشيد كه چشمان ما به وي روشن گرديد. راوي پرسيد: اگر حادثه اي واقع شد، چه كسي امام خواهد بود؟ حضرت به اباجعفر جواد عليه الصلوة و السلام اشاره كردند كه در مجلس حضور داشتند. گويا راوي سن وي را كوچك پنداشت، پس به امام عرض كرد فدايت گردم، ايشان كودكي هستند سه ساله، حضرت براي او توضيح دادند كه وقتي امامت، از جانب خداوند نگاهدارنده باشد، خود او تدبير امر را به دست خواهد داشت و فرمودند كه سن اندك، زياني بدان نمي رساند. «عيسي» عليه السلام، هنگامي كه به وظيفه حجيت قيام كرد كمتر از سه سال داشت. وقتي كه حاضران به پا خاستند، حضرت روي بديشان داشته، فرمودند: خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مي گردد. [5] .

آنگاه حضرت عليه الصلوة و السلام به «عمرو بن خلاد» مي فرمايد:

«اجلست اباجعفر مجلسي و صيرته مكاني فانا اهل بيت يتوارث اصاغرنا اكابرنا القذة بالقذة» [6] .

«من اباجعفر را در جاي خودم نشانيدم و در مكان خودم جاي دادم. ما اهل بيتي هستيم كه كوچكتران ما از بزرگتران ما، پياپي و متوالي، ارث مي برد.» حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به «حسين بن جهم» دستور مي دهند كه پيراهن حضرت جواد عليه الصلوة و السلام را درآورد. وي چون پيراهن حضرتش را در



[ صفحه 45]



مي آورد، بين شانه آن جناب، چيزي مانند خاتم در داخل گوشت مشاهده مي كند. حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مي فرمايند: مثل اين اثر در همين محل از بدن پدرم نيز موجود بود كه درودهاي خداوند بر او باد. [7] .

و اما حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام براي «محمد بن سنان» و «يزيد بن سليط زيدي» - كه از فرزندان «زيد بن علي» بود - امر امامت حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام را بيان مي دارند كه او پس از پدرش بدين كار قيام خواهد نمود.

«محمد بن سنان» مي گويد: يك سال پيش از واقعه ي عراق، خدمت حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام رسيدم. فرزند ايشان - حضرت رضا عليه الصلوة و السلام - نيز در مقابل ايشان نشسته بودند. به من فرمودند: اي محمد، در اين سال اتفاقي خواهد افتاد؛ بيقراري مكن! آنگاه پيرامون رفتن خود به سوي طاغوت زمان مطالبي فرمودند و اظهار داشتند: فعلا آسيبي به من نمي رسد. اما مسأله ي امامت و جانشيني حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام، «محمد بن سنان» را به شدت نگران كرد. لذا عرض كرد: فدايت گردم، چه كسي پس از شما امامت را برعهده خواهد داشت؟ حضرت فرمودند: هر كس در حق اين پسرم ظلم كند و امامت وي را انكار نمايد، همچون كسي است كه به اميرالمؤمنين - حضرت علي بن ابيطالب - عليه الصلوة و السلام ظلم روا داشته و حق او را پس از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم انكار كرده است. «محمد بن سنان» مي گويد: گفتم اگر خدايتعالي به من طول عمر دهد، حق را مي گذارم و به امامتش اقرار مي كنم. حضرت فرمودند: اي محمد، راست مي گويي! خداوند عمرت را طولاني مي فرمايد و حق او را خواهي گذارد و به امامت او و امامت كسي كه بعد از اوست، اقرار خواهي نمود. پرسيدم: و آن (امام بعدي) كيست؟ فرمودند: پسرش محمد! پس گفتم: از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم. [8] .

در حديث «يزيد بن سليط» چنين آمده است:

خدمت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام در راه خود كه به عمره مي رفتيم، رسيدم. به من فرمودند: در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد. امر امامت پس از من، به پسرم



[ صفحه 46]



علي عليه الصلوة و السلام محول مي شود كه همنام علي و علي است. اما مرادم از نخستين علي، حضرت علي بن ابيطالب - عليه الصلوة و السلام - مي باشد و از ديگري، مقصودم حضرت علي بن الحسين - عليه الصلوة و السلام - است. به او فهم و حلم و پيروزي و محبت و دين حضرت علي بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام عطا مي شود و نيز محنت و صبر بر مكروهات ديگري. او سخن نمي گويد مگر چهار سال بعد از مرگ هارون. وقتي اي يزيد از اين محل گذر كردي و او را به زودي ملاقات كردي، بشارت بده او را كه فرزندي امين، مامون و مبارك براي او متولد خواهد شد. او به تو خواهد گفت كه مرا ملاقات كرده اي. آنگاه به او بگو جاريه اي كه از وي، آن پسر متولد مي شود، از خاندان «ماريه ي قبطيه» جاريه ي حضرت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد و چنانچه توانستي سلام مرا بدان جاريه برساني، پس چنين كن!

«يزيد» مي گويد: وقتي حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام به شهادت رسيدند، پسرشان حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را ملاقات كردم. فرمودند: درباره ي رفتن به عمره چه مي گويي؟ گفتم: پدر و مادرم به فداي شما؛ اين امر مربوط به شماست، زيرا من نفقه و خرجي ندارم. نخست فرمودند: سبحان الله، ما تا متكفل خرجت نشويم، تكليف نمي كنيم، و ادامه دادند: اي يزيد، در اين محل، تو بسيار از همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اي. گفتم آري [9] آنگاه آن ماجرا را براي ايشان بازگو كردم. فرمودند: اما آن جاريه هنوز نيامده است؛ هرگاه آمد، سلام آن حضرت را به او ابلاغ كن.

ما به مكه رفتيم، آن كنيز را خريداري فرمود و بعد از اندك زماني، كنيز حامله شد و آن فرزند به دنيا آمد.

«يزيد» ادامه مي دهد: برادران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام اميد به ارث بردن امامت از ايشان داشتند و به همين دليل، بدون تقصير، مرا دشمن خود مي دانستند. «اسحاق بن جعفر» به آنان گفت: سوگند به پروردگار، او در حضور حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام چنان مي نشيند كه من هرگز نمي توان بنشينم. [10] .



[ صفحه 47]



«علي بن سيف» از يكي از اصحاب مورد اعتماد اماميه، نقل مي كند كه خدمت حضرت ابوجعفر ثاني - امام جواد - عليه الصلوة و السلام عرض كردم: مردم درباره ي جواني سن شما سخن مي گويند، فرمودند:

«ان الله تعالي اوحي الي داود عليه السلام ان يستخلف سليمان و هو صبي يرعي الغنم فانكر ذلك عباد بني اسرائيل و علماؤهم فاوحي الله الي داود ان يأخذ عصا المتكلمين و عصا سليمان و يجعلها في بيت و يختم علي بخواتيم القوم فاذا كان من الغد فمن اورقت عصاه و اثمرت فهو الخليفه فاخبرهم بذلك داود و قبل القوم فلم تورق الا عصا سليمان» [11] .

«خداوند به داوود عليه السلام وحي فرمود كه سليمان را - كه كودكي بود و گوسفند مي چرانيد - جانشين خود قرار دهد. بزرگان قوم بني اسرائيل اين را نپذيرفتند. خداي تعالي به داوود وحي فرمود تا چوبدست اينان و چوبدست سليمان را گرفته، در اطاقي قرار دهد و با مهر مردم آنها را مهر نمايد؛ صبح روز بعد، چوبدست هر كس به برگ و بار نشست، او خليفه و جانشين باشد. داوود قوم را خبردار كرد و آنان پذيرفتند كه چنين كنند. اما هيچ يك از چوبدست ها برگ و بار نگرفت، مگر چوبدست سليمان».

«محمد بن حسن بن عمار» نزد «علي بن جعفر» در مسجد بود. وي آنچنان بود كه آنچه را از برادر بزرگوار خود - حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام - شنيده بود، مي نوشت. در آن حال، حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام وارد شدند. «علي بن جعفر» بدون كفش و لباس بسوي ايشان دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسه زد.

حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام به وي فرمودند: عمو خداوند تو را رحمت فرمايد؛ بنشين! «علي بن جعفر» گفت: آقاي من، چگونه بنشينم در حالي كه شما ايستاده هستيد؟ هنگامي كه «علي بن جعفر» به جاي نخست خود برگشت، دوستانش وي را سرزنش كردند و گفتند: تو عموي پدر او هستي، چرا اينگونه (محترمانه) با او رفتار مي كني؟ گفت: ساكت باشيد! در حالي كه دست بر محاسن خود داشت، ادامه داد: وقتي خداوند به اين ريش سفيد شايستگي نمي دهد و به اين جوان اهليت مي دهد و او را چنان جايگاهي مي بخشد كه اينك بر آن است، چگونه فضيلت وي را انكار كنم؟ پناه بر خدا از آنچه شما



[ صفحه 48]



مي گوييد. من، بلكه بنده ي او هستم! [12] .

«حسين بن موسي بن جعفر» مي گويد: نزد حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، در مدينه بودم؛ در حالي كه «علي بن جعفر» و مردي اعرابي نيز حضور داشتند. مرد اعرابي از آن حضرت پرسشي كرد. «علي بن جعفر» به او گفت: اين، وصي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم است. اعرابي گفت: سبحان الله! حضرت رسول خدا تقريبا دويست سال است كه از دنيا رفته اند و عمر ايشان، چنين و چنان مقدار بوده است. اما اين، جوان مي باشد و چگونه مي تواند وصي و جانشين او باشد؟ «علي بن جعفر» گفت: او جانشين علي بن موسي است و او جانشين «موسي بن جعفر» و او جانشين «جعفر بن محمد» و او جانشين «محمد بن علي» و او جانشين «علي بن حسين» و او جانشين «حسين بن علي» و او جانشين «حسن بن علي» و او جانشين «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب» و او جانشين «رسول الله» - صلوات الله عليهم اجمعين.

در اين هنگام، طبيب آمد تا رگ امام را فصد كند. «علي بن جعفر» برخاست و گفت: آقاي من، اگر اجازه فرمائيد نخست از من آغاز كند تا تيزي آهن را پيش از شما، من احساس كنم. حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام فرمودند: مباركت باد! سپس آن حضرت را فصد نمود. همچنين وقتي حضرت براي رفتن، از جا برخاستند، «علي بن جعفر» كفش ايشان را جفت نمود تا بپوشند. [13] .



پادشاه كشور ايجاد، ابوجعفر جواد

آن كه در عين حدوثش، با قدم مقرون بود



[ صفحه 49]



مصحف آيات و عنوان حروف عاليات

غاية الغايات، كاوصافش زحد بيرون بود



مظهر غيب مصون و مظهر ما في البطون

سر ذاتش، سر اسم اعظم مخزون بود



گنج هستي را طلسم و با جهان چون جان و جسم

مخزن در ثمين و لؤلؤ مكنون بود



فالق صبح ازل، مصباح نور لم يزل

كز تجليهاي او اشراق گوناگون بود



طور سيناي تجلي، مطلع نور جلي

كز فروغش، پور عمران، واله و مفتون بود



شد خليل از شعله ي روي مهش آتش به جان

فلك عمر نوح از سوداي او مشحون بود



گر ذبيح اندر رهش صد بار قرباني شود

در مناي عشق او، از جان و دل ممنون بود



چشم يعقوب از فراق روي او بي نور شد

يوسف اندر سجن شوق كوي او مسجون بود



در كمند رنج او، رنجور ايوب صبور

طعمه ي كام نهنگ عشق او ذوالنون بود



بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح

آخرين پروانه ي شمع رخش شمعون بود



قرنها بگذشت ذوالقرنين با حرمان قرين

خضر از شوق لبش سرگشته ي هامون بود



غره ي وجه محمد (ص) قرة العين علي (ع)

زهره ي زهرا و در درج آن خاتون بود



فرع ميمون امام ثامن ضامن رضا (ع)

اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود



[ صفحه 50]



عرش اعلي در برش، مانند كرسي بر درش

امر عالي مصدرش ما بين كاف و نون بود



لعلش اندر روح افزايي به از عين الحيات

سروش از طوبي به رعنايي بسي افزون بود



گرد روي ماه او مهر فلك گردش كند

پيش گرد راه او، خرگاه گردون، دون بود [14] .



[ صفحه 51]




پاورقي

[1] رجال، كشي، ص 342.

[2] بصائر الدرجات.

[3] اعلام الوري، ص 200.

[4] ارشاد، شيخ مفيد.

[5] روضة الواعظين، نيشابوري، ص 203.

[6] اعلام الوري، ص 200.

[7] اصول كافي، باب «النص علي الجواد».

[8] غيبت، شيخ طوسي، ص 27.

[9] او در اين محل، حضرت امام صادق، حضرت امام كاظم و حضرت امام رضا (عليهم الصلوة و السلام) را ملاقات نموده است.

[10] اصول كافي، چاپ شده در حاشيه ي مرآة العقول، ج 1، ص 233.

[11] مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، ص 518، باب 5.

[12] در اصول كافي، در باب وصيت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به فرزند بزرگوارش حضرت جواد عليه الصلوة و السلام چنين آمده است. «علي بن جعفر» مردي است جليل القدر كه داراي مقامي رفيع مي باشد. ورع او شديد و مورد وثوق علماي رجال است. بر احاديثي كه منقول از اوست، اعتماد مي شود. وي ملازم برادرش حضرت امام موسي كاظم عليه الصلوة و السلام بود و از آن حضرت چيزهائي مي نوشت. درباره ي محل سكونت او در شهر كوفه يا قم، چيزي اثبات نشده است و عليرغم نقل مرحوم وحيد بهبهاني از جدش - مجلسي اول - در ابن باره، مجلسي دوم آن را بعيد دانسته و قطعا او را در مدينه مدفون شناخته است. در مورد محل سكونت او در «عريض» اشكالي نيست؛ به طوري كه فرزندان او را «عريضيان گويند. وي حدود صد و بيست سال عمر كرد. (رجال مامقاني).

[13] رجال، كشي، ص 269.

[14] مرحوم شيخ محمدحسين اصفهاني (متوفي 1361) - ديوان كمپاني ص 190 - 188. «با اختصار».