بازگشت

بندهاي زنجير را پاره كرد


«ابوالصلت هروي» كه از ياران نزديك امام رضا (ع) بود و بعد از شهادت امام هشتم (ع) به دستور مأمون به زندان افتاد، مي گويد: يك سال زنداني بودم و دلتنگ شدم، شبي بيدار ماندم و به عبادت و دعا پرداختم و پيامبر و خاندان گرامي او را شفيع خويش قرار دادم، و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم كه مرا نجات بخشد، هنوز دعايم پايان نيافته بود كه ديدم امام جواد (ع) در زندان من است، فرمود: ابوصلت! سينه ات تنگ شده است؟

عرض كردم: آري به خدا سوگند.

فرمود: برخيز و آنگاه دست بر زنجيرهاي من زد، بي درنگ قيدها باز شد و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، نگهبانان مرا ديدند اما به كرامت آن حضرت ياراي سخن گفتن نداشتند، امام چون مرا بيرون آورد فرمود:

«برو در امان خدا، بعد از اين هرگز مامون را نخواهي ديد و او نيز تو را نخواهد ديد»! و چنان شد كه امام فرموده بود [1] .



[ صفحه 99]




پاورقي

[1] بحار ج 49 ص 303.