بازگشت

داستاني جالب از برقي


«احمد بن محمد برقي» مي گويد [1] من به «ري» رفتم تا «ابوالحسن ماورائي» منشي «كوتكين» [2] را ديدار كنم چون هر ساله ده هزار درهم از ملكي كه در كاشان داشتم به وسيله او دريافت مي داشتم، روزي در منزل نشسته بودم ديدم پيرمردي پريشان حال كه گويي مرده اي به صورت زنده است وارد شد و به من گفت: يا اباعبدالله! من و تو در ديانت اسلام و دوستي امامان



[ صفحه 86]



پاك، وجه اشتراك داريم، كاري دارم كه مي خواهم براي خاطر خدا و بزرگانمان آن را براي من انجام دهي. گفتم: چه كاريست؟

پيرمرد گفت: به كوتكين گفته اند كه من پنهان از وي نزد خليفه سعايت كرده ام، او هم ضبط مال و ريختن خون مرا حلال دانسته است.

برقي مي گويد: «به وي وعده دادم كه حاجت او را برآورم و او هم رفت»... بعد از رفتن او به فكر فرورفتم و با خود گفتم: اگر بخواهم حاجت خود و او را از «ماورائي» بخواهم هر دو را برآورده نمي كند، و اگر بخواهم حاجت او را انجام دهد، كار خودم را صورت نخواهد داد و نمي خواستم كارم صورت نگيرد.

در همان وقت رفتم به سراغ كتاب هايم، و در يكي از كتاب ها حديثي ديدم كه از امام جعفر صادق (ع) روايت كرده بودم و آن اين بود كه: «هر كس نيت خود را در بر طرف ساختن احتياج برادر با ايمانش خالص گرداند خداوند كار او را به دست خودش روا مي گرداند، و هر حاجتي هم كه خود او داشته باشد، خدا آن را برطرف مي سازد» [3] وقتي اين حديث را ديدم همان لحظه برخاستم و سوار قاطر شدم و آمدم به در خانه ابوالحسن ماورائي. بعضي از دربانان از ورودم جلوگيري كردند، ولي بعضي ديگر ملاحظه نمودند، سرانجام همگي حاضر شدند مرا وارد



[ صفحه 87]



كنند.

وقتي وارد شدم ديدم ماورائي در بالكني تكيه به ستون داده و نشسته و چوب دستي به دست دارد.

سلام كردم و او جواب داد و اشاره كرد كه بنشينم. من نشستم و بي درنگ اين آيه را با صداي بلند خواندم:

«و در آنچه خدا به تو داده سراي آخرت را جستجو كن، بهره خود را هم در دنيا فراموش منما، نيكي كن همان طور كه خدا درباره ي تو نيكي كرده است، و در پي فساد روي زمين مباش كه خدا مفسدان را دوست نمي دارد» [4] .

ماورائي گفت: «اي اباعبدالله! لطف داري، آري خدا بر ما منت نهاده و اموالي عطا كرده و آن را وسيله ي آسايش ما در سراي ديگر قرار داده است» آنگاه افزود: معلوم مي شود مقدمه اي براي حاجتي است روشنتر بگو - موضوع: چيست:

گفتم: فلاني را كه مي شناسيد درباره اش سعايت كرده اند و چنين و چنان گفته اند... ماورائي گفت: او شيعه است و او را مي شناسي؟ گفتم: آري. گفت: طوري است كه اهل ولايت و محب اهل بيت است و از دشمنان آنها بيزاري مي جويد؟ گفتم: آري.

در اين وقت ماورائي چوب دستي را انداخت به روي زمين و از جايي كه نشسته بود پائين آمد، سپس اشاره كرد به يكي از



[ صفحه 88]



غلامانش و گفت: آن بسته را بياور! غلام بسته اي را آورد كه اموال پيرمرد در آن بود كه مبالغ هنگفتي بود، آنگاه امر كرد آن را به وي مسترد دارند. بعد هم دستور داد خلعتي به او بدهند و با عزت و احترام روانه كرد تا به نزد كسانش بازگردد.

سپس ماورائي رو كرد به من و گفت: يا اباعبدالله! نصيحت خوبي كردي و با اين كار بار سنگين مرا سبك گردانيدي.

پس از آن كاغذي را برداشت و بدون اينكه از من سؤال كند و در آن نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم. ده هزار درهم از درآمد ملك احمد بن محمد بن خالد برقي در كاشان [5] به وي تسليم گردد» آنگاه لحظه اي صبر كرد و سپس گفت: يا اباعبدالله خدا به تو پاداش نيك دهد با اين وساطتي كه كردي، جبران بار گناه مرا نمودي و به خاطر آن مرا از ناراحتي درآوردي، پس از آن كاغذ ديگري از سمت ديگرش برداشت و در آن نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم» ده هزار درهم به احمد بن خالد برقي تسليم گردد و اين به خاطر نيكي است كه درباره ما نموده و آشنايي وي با ما است... او دست به ريسمان آل محمد (ع) زده است [6] «احمد بن محمد بن خالد برقي» در سال 280 هجري درگذشت».



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] محدث عالي قدر مرحوم حاج ميرزا حسن نوري متوفي به سال (1320) در باب دوم كتاب «دارالسلام» در حرف الف از «حقوق برادران ديني» تحت عنوان «اخلاص» مي نويسد: در كتاب «منهاج الصلاح في مختصر المصباح» تاليف آيةالله علامه حلي، در اعمال ماه ذي الحجه، از احمد بن محمد بن خالد برقي صاحب كتاب «محاسن» نقل مي كند كه گفت: «من...» و آنگاه اين داستان را نقل مي كند.

[2] كوتكين: از امراي ترك بود كه در اواسط قرن سوم هجري سال ها خود و پدرش «سامكين» در ايران و عراق از طرف خلفاي بني عباس حكومت مي كردند.

[3] من اخلص نيته في قضاء حاجة اخيه المؤمن جعل الله نجاحها علي يديه و قضي له كل حاجته في نفسه.

[4] و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخره و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد ان الله لا يحب المفسدين (سوره قصص آيه ي - 77).

[5] همه ي آن حدود را كوتكين تصرف و مصادره كرده بود.

[6] مفاخر اسلام ج 1 - 369.