بازگشت

نيرنگ معتصمي!


ما مي بينيم پس از آنكه براي خلافت معتصم عباسي بيعت گرفته شد، بلافاصله «از احوال او (امام جواد عليه السلام) جويا شده، به عبدالملك زيات نوشت: تقي (عليه السلام) و ام الفضل را به سوي او بفرستد. پس ابن الزيات علي بن يقطين [1] را نزد امام جواد (عليه السلام)



[ صفحه 117]



فرستاد، پس امام آماده شد و به بغداد رفت. پس معتصم او را اكرام و تعظيم نمود و «اشناس» را با هدايايي براي او و براي ام الفضل، به سوي وي فرستاد». [2] .

معتصم در آغاز همان سالي كه امام جواد (عليه السلام) در آن سال رحلت نمود، آن حضرت را به بغداد طلبيد. [3] .

اين رويداد، اگر نشانه ي چيزي باشد، نشانه ي اين است كه نفوذ اجتماعي امام (عليه الصلاة و السلام) گسترده و عظيم شده بوده است به گونه اي كه معتصم را واداشته به مجرد رسيدن به خلافت از احوال وي جويا شود و او را تحت نظر داشته باشد...

و بالأخره، چاره اي نمي يابد جز اينكه به همان منظورهايي كه پيشتر، مأمون آن حضرت و پدرش را نزد خود آورد، او را نزد خود بياورد.

و ما ترديدي نداريم در اينكه حكومت از نفوذ شخصيت امام (عليه السلام) مي ترسيد. چرا كه مي ديد امام توانسته است آنچه را كه نقطه ي ضعف براي او به شمار مي رفت و حكومت مي توانست در جهت خواست خود از آنها بهره برداري كند، نقطه ي قوت خود قرار داده است و حتي در ميان رجال دولتي كساني دلباخته ي او گشته در دل، شيعه ي اويند...

كليني روايت كرده است از محمد بن يحيي و محمد بن احمد از سباوي از احمد بن زكرياي صيدلاني از مردي از بني حنيفه از اهالي «بست» و «سيستان» كه او گفت:

در آغاز خلافت معتصم در سالي كه ابوجعفر به حج رفته بود، من با او همراه بودم. روزي كه با هم بر سر سفره نشسته بوديم و جمعي از



[ صفحه 118]



درباريان سلطان نيز حاضر بودند به وي گفتم: فدايت شوم حاكم ما مردي است كه دوستدار شما اهل بيت است و در ديوان او براي من مالياتي مقرر شده است، اگر صلاح بدانيد براي او نامه اي بنويسيد و سفارش كنيد به من نيكي كند.

ابوجعفر فرمود: من او را نمي شناسم.

من عرض كردم: فدايت گردم، همانطوري كه گفتم او از دوستداران شما اهل بيت مي باشد و نامه ي شما براي او به نفع من خواهد بود.

پس كاغذ گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد، رساننده ي اين نامه مذهب و مرامي جميل از تو ياد كرد. همانا آن عملي براي تو (مفيد) است كه در آن نيكي انجام دهي، به برادرانت نيكي كن و بدان كه خداي عزوجل حتي از سنگيني يك ذره و يك خردل از تو سؤال مي كند.

آن مرد گفت: چون وارد سيستان شدم، قبلا خبر به حاكم، حسين بن عبدالله نيشابوري رسيده بود، دو فرسخ به شهر مانده به پيشواز من آمد و من نامه را به او دادم، نامه را بوسيد و بر چشمانش گذاشت و به من گفت: خواسته ات چيست؟

گفتم: در ديوان تو بر من مالياتي مقرر شده است.

دستور داد آن ماليات را از من بردارند و گفت تا زماني كه من حاكم هستم مالياتي پرداخت نكن. آنگاه از افراد خانواده ام پرسيد، تعداد آنها را به او گفتم، دستور داد مقداري بيش از هزينه ي زندگيمان براي من و آنان مقرر گرديد. پس مادام كه او زنده بود مالياتي نپرداختم و تا زمان مرگش مقرري ما را قطع نكرد. [4] .



[ صفحه 119]



در اينجا مي بينيم اين مرد تا چه حد دلباخته امام جواد و اهل بيت (عليهم السلام) است و نيز مي بينيم كه امام (عليه السلام) نخست فرمود من او را نمي شناسم تا به او آسيبي نرسانند، زيرا مي دانست كه در مجلس، از ياران سلطان كساني حضور دارند...

مطلب ديگر اينكه مي بينيم در نامه ي امام به آن حاكم، دستور خاصي داده نشده است و فقط امام او را موعظه كرده و از حساب و محاسبه ي خدا او را بيم داده و به او فهمانده است كه عملي براي او سودمند است كه در آن نيكي كند، چنانچه در نامه اشاره شده است كه حامل نامه، مذهب جميل او را حكايت كرده است و چيزي كه تأييد صحت اين خبر توسط امام را برساند در نامه نيامده است...

مستعصم تلاشي حيله گرانه به عمل مي آورد تا بهانه اي براي از ميان برداشتن امام به دست بياورد.

ولي سحر ساحر به خود او بازمي گردد و تلاش او به شكستي سريع منتهي شده، به يأس و نوميدي كشنده اي مي انجامد...

خلاصه ي اين تلاش حيله گرانه ي بي ارزش اين است كه: «معتصم گروهي از وزراي خود را طلبيد و به آنان گفت: به دروغ، نزد من عليه محمد بن علي بن موسي گواهي بدهيد و بنويسيد كه او قصد خروج عليه حكومت را داشته است.

آنگاه، امام (عليه السلام) را فراخواند و به او گفت:

تو مي خواسته اي عليه من قيام كني؟!

امام فرمود:

به خدا سوگند چيزي از اينكه مي گويي، انجام نداده ام.

معتصم گفت: فلاني و فلاني عليه تو شهادت داده اند.

پس آنان احضار شده، گفتند: بلي، ما اين نامه ها را از برخي غلامان



[ صفحه 120]



تو به دست آورده ايم...» [5] .

آنگاه در روايت آمده است كه امام (عليه الصلاة و السلام) به آنان نفرين كرد، پس آنچنان شدند كه تالار، دور سرشان مي چرخيد. پس معتصم از آن حضرت خواست كه از خدا بخواهد كه تالار آرام شود! و امام (عليه السلام) دعا كرد و وضع به حالت عادي بازگشت.

به اين ترتيب معتصم ديد كه مكر و حيله اش به خودش بازگشت و تدبيرش نتيجه ي عكس داد. پس ناگزير بايد روشي ديگر را كه خطري كمتر و اثري بيشتر داشته باشد در پيش بگيرد تا از يك طرف مردم، چه رافضيان (شيعيان) و چه ديگران، عليه او نشورند.

و از طرف ديگر وجود حكومت و ادامه ي آن را براي خود نگه بدارد و به خطر جدي اي كه خود و رژيمش را تهديد مي كند پايان ببخشد.

اين روش عبارت بود از: توطئه و سپس جنايت، جنايتي كه نبود، جز بيانگر شكست شرم آور و ذليلانه ي نظام حاكمي كه در مقابل نور حق و بزرگي انديشه و منطق و ايمان و جلال و عظمت اسلام، تمام وسائل زور و قدرت را در اختيار داشت.

لكن سخت گيري هاي حكومت در مورد امام جواد (عليه السلام) طاقت فرسا بود. تا آنجا كه از ابن بزيع عطار روايت شده كه گفت: امام جواد (عليه السلام) گفت: «سي ماه بعد از مأمون فرج و گشايش حاصل مي شود» و ما منتظر شديم، بعد از سي ماه امام رحلت نمود. [6] .

ولي علي رغم تمامي اين سختي هاي غير قابل تحمل، امام (عليه السلام) حتي به اندازه ي سر انگشتي از موضع خود مبني بر تسليم



[ صفحه 121]



نشدن در برابر زمامداران جائر و رد هر نوع سازش و تفاهم با آنان، تكان نخورد.

مي بينيم نقل شده است كه «خيران خادم قراطيسي» گفته است:

«ريان بن شبيب به من گفت اگر خدمت ابوجعفر (عليه السلام) رسيدي به او بگو غلامت ريان بن شبيب سلام مي رساند و تقاضا مي كند به او و پسرش دعا كنيد.

من پيغام او را به امام (عليه السلام) رساندم و امام براي خود او دعا كرد ولي براي پسرش دعا نكرد.

بار دوم گفتم، باز به خودش دعا كرد و به پسرش دعا نكرد.

براي بار سوم نيز كه تقاضاي او را تكرار كردم به پسرش دعا نكرد.

پس خداحافظي كردم و برخاستم. به نزديك در رسيده بودم كه سخني از امام شنيدم ولي نفهميدم چه گفت. خادم بعد از من از حضور امام آمد. از او پرسيدم: وقتي من برخاستم سرورم چه گفت؟

گفت: او گفت: اين كيست كه خود را هادي خود مي بيند. اين در سرزمين شرك زاده شد و چون از آن سرزمين بيرون آورده شد به سوي گروهي بدتر از آنان رفت، پس چون خدا خواست هدايتش كند، [7] مي كند.

و ما مي بينيم كه امام (عليه السلام) پيوسته به كنايه و تصريح ظلم و ظالمين و ياوران آنان و كساني كه به ظلم راضي هستند را محكوم مي كند. آن حضرت فرموده است.

«ستمكار و كمك كننده ي به او و راضي به عمل او، شريك يكديگرند». [8] .



[ صفحه 122]



و فرمود: «روز اجراي عدالت درباره ي ظالم سخت تر است از روز ستمكاري ظالم بر مظلوم». [9] .

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه علي (عليه السلام) به ابوذر (رضي الله عنه) فرمود: «تو به خاطر خدا خشمگين شدي پس به همان كسي كه به خاطر رضاي او خشمگين شدي اميد داشته باش. اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند و تو براي دينت از آنها ترسيدي، به خدا سوگند اگر آسمانها و زمين ها بر بنده اي بسته شوند و او تقوا پيشه كند خداوند براي او راه باز خواهد كرد. جز با حق انس مگير و جز از باطل از چيزي مهراس».

و نيز فرمود: «به اصلاح زمامدار، مردم اصلاح مي شوند».

و فرمود: «هر كس كار زشتي را نيكو بشمارد، در آن شريك است».

و در مورد اينكه بايد در پي فرصت و شرائط مناسب بود و با زيركي و هوشياري با مسائل برخورد كرد از جدش علي (عليه السلام) نقل مي كند كه به قيس بن سعد كه از مصر به نزدش آمده بود فرمود: «اي قيس، گرفتاريها پاياني دارند كه بايد بدان منتهي شوند، خردمند بايد مترصد گرفتاري باشد تا پايان پذيرد، زماني كه محنت روي آورد، چاره انديشي موجب فزوني آن خواهد شد».

و فرمود: «پيش از آنكه موقع كاري برسد در پي چاره جويي آن برنياييد كه پشيمان مي شويد».

و فرمود: «كسي كه بر مركب صبر سوار شود به مقصد پيروزي خواهد رسيد».



[ صفحه 123]




پاورقي

[1] به گفته ي محقق پژوهشگر، سيد مهدي روحاني حفظه الله، علي بن يقطين مدتي پيش از اين واقعه، يعني در سال 182 ه. ق وفات كرده است.

ما مي گوئيم: اين صحيح است و شايد صحيح، «حسن بن علي بن يقطين» يا برادرش «حسين بن علي بن يقطين» باشد. در اين صورت در روايت از قلم افتادگي وجود دارد كه بايد ملاحظه شود.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 8.

[3] كافي، ج 1، ص 411. بحارالانوار، ج 50، ص 1 - 2 - 8 - 13. ارشاد مفيد، ص 368. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 380 و اعلام الوري، ص 354.

[4] بحارالانوار، ج 50، ص 86 - 87 و كافي، ج 5، ص 118 و 112.

[5] بحارالانوار، ج 50، ص 45 - 46 و در حاشيه ي آن به نقل از الخرائج و الجرائح، ص 237.

[6] كشف الغمه، ج 3، ص 153 و بحارالانوار، ج 50، ص 64 از همان كتاب.

[7] رجال كشي، ص 609 - 610 و بحارالانوار، ج 50، ص 107.

[8] كشف الغمه، ج 3، ص 138.

[9] همان منبع.