بار ديگر نيز
بار ديگر مي بينيم خليفه به اين فكر مي افتد كه ابوجعفر (عليه السلام) را براي شيعيان و پيروانش به صورتي زشت - مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان - نمودار كند. ولي چون به او گفته شد كه: «شيعيان مي گويند در هر زماني بايد حجتي الهي باشد... و هر گاه حكومت متعرض كسي كه چنين مقامي نزد آنان دارد بشود، تا از شأن و منزلت او بكاهد، اين خود براي آنان بهترين دليل مي شود براي اينكه او حجت خدا است» گفت: «امروز درباره ي اينان چاره و حيله اي وجود ندارد، ابوجعفر را ميازاريد». [1] .
و ابن سنان مي گويد:
خدمت ابي الحسن (امام هادي عليه السلام) رسيدم، فرمود: اي محمد، آيا براي آل فرج اتفاقي رخ داده است؟
گفتم: عمر مرد.
گفت: الحمدلله.
و من شمردم، بيست و چهار بار اين جمله را تكرار كرد و سپس فرمود: مگر نمي داني او به پدرم محمد بن علي چه گفته بود؟
گفتم: نه.
فرمود: درباره ي موضوعي پدرم با او گفتگو مي كرد، او به پدرم گفت به گمانم مست هستي.
پدرم گفت: خداوندا اگر تو مي داني كه من امروز را براي رضاي تو
[ صفحه 115]
روزه داشته ام، مزه ي غارت شدن و خواري اسارت را به او بچشان.
به خدا سوگند كه بعد از گذشت چند روز اموال و دارائيش غارت شد و به اسارت برده شد و هم اكنون مرده است. [2] .
پاورقي
[1] رجال كشي، ص 560 - 561. بحارالانوار، ج 50، ص 94 - 95 و قاموس الرجال، ج 1، ص 299.
[2] كافي، ج 1، ص 415، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 397 و بحارالانوار، ج 50، ص 62.