بازگشت

ازدواج؛ توطئه


بنابر تصريح منابع تاريخي، زماني كه مأمون براي امام رضا (عليه السلام) پيمان ولايت عهدي آن حضرت را منعقد ساخت، دخترش ام الفضل را به همسري امام جواد (عليه السلام) درآورد، [1] يا حداقل او را براي امام جواد (عليه السلام) نامزد كرد. [2] .



[ صفحه 84]



و هدف او اين بود كه با اين اقدام بر مقاصد خود از بيعت گرفتن براي پدر امام جواد، امام رضا (عليهماالسلام) سرپوش بگذارد و نيز اهداف ديگري داشت كه در جاي ديگري به بخشي از آن اهداف اشاره نموده ايم. [3] .

ولي مي بينيم بعد از شهادت پدرش، در حالي كه او بيش از هشت سال نداشت و مأمون او را از مدينه به بغداد آورد، به آساني، مأمون اين خواسته ي عباسيان را كه از او خواسته بودند قبل از آنكه امام جواد (عليه السلام) را با مسائل مشكلي كه يحيي بن اكثم براي آن حضرت مطرح مي كند آزمايش كند، همسر او (ام الفضل) را در اختيار او نگذارد. بلكه بنابر متوني كه در دست ما است، خود مأمون به عباسيان پيشنهاد كرد تا امام جواد (عليه السلام) را آزمايش كنند و از بعضي نصوص تاريخي استفاده مي شود كه اگر خود مأمون مسأله ي امتحان امام (عليه السلام) را نزد عباسيان مطرح نمي كرد و آنان را تحريك نمي كرد، خود آنها جرأت اينكه چنين پيشنهادي بكنند و از او بخواهند امام (عليه السلام) را نخست بيازمايد را، نداشتند.

پيش از آنكه به تحليل و بررسي اين امتحان، كه در نوع خود حادثه اي بي نظير است بپردازيم، مناسب مي بينيم اول خلاصه اي از آن ماجرا يا دست كم قسمت هايي از آن را نقل كنيم: متن تاريخي مي گويد: زماني كه مأمون خواست دخترش ام الفضل را به زوجيت ابوجعفر (عليه السلام) درآورد، عباسيان به او گفتند:

آيا دختر و نورديده ات را به كودكي مي دهي كه تفقه و علم به دين خدا پيدا نكرده و حلال و حرام دين و واجب و مستحب آن را نمي شناسد؟



[ صفحه 85]



- در آن زمان امام جواد (عليه السلام) نه سال داشته است - چه مي شود اگر صبر كني تا ادب بياموزد و قرآن بخواند و حلال و حرام را بشناسد؟!.

مأمون گفت: او فقيه تر از شما است و به خدا و رسول او و سنت و احكام دين داناتر است و قرآن خوان تر از شما و داناتر به آيات محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، خاص و عام و تنزيل و تأويل قرآن مي باشد. پس از او پرسش كنيد، اگر همانطوري كه شما مي گوئيد بود، سخن شما را مي پذيرم.

در نقل ديگري آمده است كه مأمون به آنان گفت: «واي بر شما! من از شما بهتر اين جوان را مي شناسم... تا آنجا كه گفت: اگر خواستيد او را آزمايش كنيد تا آنچه من درباره او گفتم برايتان روشن شود».

در متن ديگري آمده است كه پس از آنكه عباسيان به مأمون گفتند او كودك و خردسال است، به آنان گفت: «گويا شما در سخن من ترديد داريد. اگر خواستيد او را بيازماييد يا كسي را براي آزمايش او بياوريد، آنگاه سرزنش كنيد يا پوزش بطلبيد».

گفتند: آيا ما را در اين مورد آزاد مي گذاري؟

گفت: آري.

گفتند: پس پيش روي تو كسي، از اموري از مسائل شريعت از او مي پرسد، اگر از عهده ي جواب صحيح برآمد، درباره ي كار او اعتراضي نخواهيم داشت و براي خاص و عام، استواري رأي اميرالمؤمنين آشكار مي گردد و اگر از عهده برنيامد سخن ما مقدم و اميرالمؤمنين عذري نخواهد داشت.

مأمون به آنان گفت: با شما، هر وقت خواستيد چنين كنيد.

سپس روايات تاريخي، تطميع يحيي بن اكثم با تحفه ها و هدايا، توسط عباسيان را براي اينكه با يك مسأله ي فقهي كه ابوجعفر (عليه السلام)



[ صفحه 86]



جواب آن را نداد، به او نارو و نيرنگ بزند. ياد مي كند و آنگاه، پرسش او را از امام در حضور خواص دولتي و بزرگان و اميران و درباريان و فرماندهان نقل مي كند.

سپس، جواب آن حضرت (عليه الصلاة و السلام) را كه جواب دقيق و همه جانبه اي بود كه هيچ كس، حتي خود پرسش كننده انتظار شنيدن چنين جوابي را نداشت و به طوري بود كه يحيي بن اكثم از خود بي خود شد، درمانده گشت و در كار خود حيران ماند، نقل كرده است.

در روايتي كه در «احتجاج» و جز آن نقل گرديده، آمده است: «ابوجعفر (عليه السلام) كه نه سال و چند ماه داشت به مجلس درآمد و بين دو بالشي كه قبلا گذاشته شده بود نشست و يحيي به اكثم پيش روي آن حضرت نشست و افراد ديگر هر كدام در جاي خود قرار گرفتند و مأمون نيز روي تشكي كنار تشك امام (عليه السلام) نشسته بود.

يحيي بن اكثم رو به مأمون گفت: اي اميرالمؤمنين، آيا اجازه مي دهي كه از ابي جعفر مسأله اي بپرسم؟

مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب.

پس يحيي رو به امام (عليه السلام) كرده گفت: فدايت گردم، آيا اجازه مي دهي مسأله اي سؤال كنم؟

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اگر مي خواهي بپرس.

سپس يحيي گفت: فدايت شوم، چه مي گويي در مورد شخصي كه در حال احرام شكاري را بكشد؟

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: آيا در حل (خارج از محدوده ي حرم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت صيد در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمدا كشته يا به خطا؟ شخص محرم آزاده بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟ شكار او از



[ صفحه 87]



پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كاري ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج؟!.

يحيي بن اكثم متحير شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حاضران در مجلس ناتواني او را در مقابل آن حضرت فهميدند.

مأمون گفت: خداي را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد. سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمي پذيرفتيد دانستيد؟

سپس رو به ابوجعفر (عليه السلام) كرده گفت: اي ابوجعفر، آيا براي خود خواستگاري مي كني؟ بعد از آن، روايت خواستگاري امام و تزويج مأمون دخترش را به آن حضرت متذكر مي شود تا آنجا كه مي گويد: چون (مجلس تمام شد و) مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان كسي در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد (عليه السلام) كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروضي را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام تفصيل داديد بيان كنيد تا استفاده كنيم.

ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: بلي، اگر شخص محرم در حل (خارج حرم) شكاري بكشد و شكار از پرندگان بزرگ باشد كفاره اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره اش دو برابر است و اگر جوجه ي پرنده اي را در حل بكشد كفاره اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده است و اگر در حرم آن را بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد و اگر شكار از حيوانات وحشي باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره اش يك گاو است و اگر شترمرغ باشد كفاره اش يك شتر است و اگر آهو باشد يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد



[ صفحه 88]



كفاره اش دو برابر مي شود بدان قرباني كه به كعبه برسد.

و اگر شخص محرم كاري بكند كه قرباني بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد قرباني را در مني ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد آن را در مكه قرباني كند و كفاره ي شكار براي عالم و جاهل به حكم يكسان است و در صورت عمد (علاوه بر كفاره) گناه نيز كرده ولي در صورت خطا گناه از او برداشته شده. كفاره ي شخص آزاد بر عهده ي خود او است و كفاره ي بنده بر گردن صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولي بر كبير واجب است و عذاب آخرت از كسي كه از كرده اش پشيمان است برداشته مي شود ولي آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد.

مأمون گفت: احسنت اي اباجعفر، خدا به تو نيكي كند. حال خوب است شما نيز از يحيي بن اكثم سؤالي بكني همانطور كه او از شما پرسيد. پس ابوجعفر (عليه السلام) به يحيي فرمود: بپرسم؟

يحيي گفت: اختيار با شما فدايت شوم اگر توانستم پاسخ مي گويم وگرنه از شما بهره مند مي شوم.

پس ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: به من بگو در مورد مردي كه در بامداد به زني نگاه مي كند و آن نگاه حرام است و چون روز بالا مي آيد بر او حلال شود و چون ظهر شود باز بر او حرام مي شود و چون وقت عصر مي رسد بر او حلال مي گردد و چون آفتاب غروب كند بر او حرام شود و چون وقت عشاء شود بر او حلال شود و چون شب به نيمه رسد بر او حرام شود و به هنگام طلوع فجر بر وي حلال گردد؟ اين چگونه زني است و با چه چيز حلال و حرام مي شود؟

يحيي بدو گفت: نه به خدا قسم، من به پاسخ اين پرسش راه نمي برم و جهت حرام و حلال شدن آن زن را نمي دانم اگر صلاح بدانيد با جواب آن ما را بهره مند سازيد.

پس ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اين زني است كه كنيز مردي بوده و



[ صفحه 89]



بامداد، مرد بيگانه ي ديگري به او نگاه كرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد او را آزاد كرد، پس بر او حرام گرديد و چون عصر شد او را به نكاح خود درآورد و بر او حلال شد و به هنگام مغرب او را ظهار كرد [4] و بر او حرام شد و موقع عشاء كفاره ي ظهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمه شب شد او را يك طلاق داد و بر او حرام شد و به هنگام طلوع فجر رجوع كرد و زن بر او حلال گشت. مأمون گفت: «واي بر شما آيا نمي دانيد كه اين اهل بيت از اين خلق نيستند؟»

آيا ندانسته ايد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دعوت خود را با فراخواندن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) كه در آن هنگام ده ساله بود، آغاز كرد و اسلام او را پذيرفت و بدان براي او حكم نمود و كس ديگري را در آن سن دعوت نفرمود؟. و با حسن و حسين (عليهماالسلام) در زماني كه كودك بودند و كمتر از شش سال سن داشتند بيعت كرد و با هيچ كودكي غير آن دو بيعت نكرد؟

آيا ويژگي و فضيلت اين قوم را نمي دانيد؟ و نمي دانيد كه اين دودمان، دودماني است كه بعضي از ايشان از بعض ديگر است (همه يك نور هستند) و درباره ي آخرين ايشان همان جاري است كه درباره ي نخستين ايشان جاري است؟ گفتند: راست گفتي اي اميرالمؤمنين.

و در پايان آورده است كه (بعد از جواب امام عليه السلام) مأمون رو به افراد خاندان خود كه از تزويج دخترش به امام اظهار ناخشنودي كرده بودند، كرد و گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه همچون اين جواب، سخني و جوابي بگويد؟! گفتند نه به خدا قسم، نه ما و نه قاضي احدي سخني ندارد اي اميرالمؤمنين تو به او از ما داناتر بودي. روايت



[ صفحه 90]



مي گويد: مأمون دختر خود را در همان مجلس به امام (عليه السلام) تزويج كرد. [5] اما انتقال او به امام (عليه السلام)، در سال 215 ه. ق، در «تكريت» صورت گرفته است. ابوالفضل احمد بن ابي طاهر كاتب گفته است:

«روز پنجشنبه، شش روز به آخر ماه محرم سال 215 كه روز بيست و چهارم آذار بود، [6] اميرالمؤمنين به هنگام ظهر از «شماسيه» به «بردان» رفت و سپس به سوي تكريت حركت كرد. در همان سال، ماه صفر، شب جمعه اي، محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين ابن علي بن ابيطالب، از مدينه وارد بغداد گشت.

پس از بغداد خارج شد تا اينكه در تكريت اميرالمؤمنين را ديدار كرد. پس اميرالمؤمنين به او هديه داد و دستور داد دخترش كه همسر او بود بر او وارد شود، پس در خانه ي احمد بن يوسف كه در كنار رود دجله بود، همسرش براي او آورده شد و او در خانه اقامت داشت تا اينكه در ايام حج با اهل و عيال به مكه رفت، سپس به منزل خود در مدينه رفته در آن اقامت گزيد...» [7] .



[ صفحه 91]




پاورقي

[1] البداية و النهايه، ج 10، ص 269، تاريخ طبري، ط استقامت، ج 7، ص 149، مروج الذهب، ج 3، ص 441، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 147، بحارالانوار، ج 49، ص 132 و تذكرة الخواص، ص 352، به نقل از «صولي» و غير او.

[2] اعيان الشيعه، ج 2، ص 33.

[3] به: الحياة السياسية للامام الرضا (عليه السلام)، ص 209 - 210 مراجعه شود.

[4] ظهار اين است كه مردي به زن خود بگويد پشت تو مانند پشت مادر من است.

[5] درباره ي مطالبي كه گذشت مراجعه كنيد به: الاتحاف بحب الاشراف، ص 171 - 172. تحف العقول، ص 451 - 453. الاختصاص، 98 - 101. الاحتجاج، ج 2، ص 240 - 245. كشف الغمه، ج 3، ص 144. مناقب ابن شهرآشوب. ج 4، ص 381. جلاء العيون، ج 3، ص 108. الصواعق المحرقة، ص 204. نورالابصار، ص 161. دلائل الامامة، ص 202 - 208. روضة الواعظين، ص 38 به بعد، ارشاد مفيد، ص 359 - 360، اعلام الوري ص 351 به بعد. بحارالانوار، ج 50، ص 59 به نقل از الاحتجاج و تفسير قمي، الامام محمد الجواد - محمد علي دخيل، ص 37 - 41 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 33 - 34.

[6] سومين ماه سال شمسي، خرداد ماه، م.

[7] بغداد، ص 142 - 143. يكي از محققان مرا به وجود اين نص در اين منبع آگاه ساخت.