بازگشت

امام پس از شهادت پدر


امام رضا عليه السلام در خراسان با زهر به شهادت رسيد. پس از شهادت امام



[ صفحه 23]



رضا امت اسلامي به اختلاف و تفرقه دچار گشته و مردم مسلمان، نشانه هايي را كه در زمان حيات امام هشتم آنها را از ديگران متمايز كرده بود، از دست دادند. خلافت دوباره به بغداد بازگشت و مأمون عباسي هر كسي را كه خود مي خواست، به دربار خويش نزديك كرد و با كساني كه روزي او را در برابر برادرش امين ياري كرده و حكومت را از چنگ او بيرون آورده بودند راه جفا و جنايت پيش گرفت و نشان خود را كه براي انقلاب خويش برگزيده بود، تغيير داد و دوباره جامه ي سياه در بر كرد.

بدين ترتيب حكومت براي بار ديگر، حكومت عباسيان شد!

روزي امام در خيابانهاي شلوغ پايتخت، بغداد، راه مي رفت و مردم در برابر آن حضرت صف كشيده بودند و گردن مي كشيدند تا توفيق ديدن امام را به دست آورند... يكي از كساني كه در آن روز جزو همين تماشاگران بوده است، مردي است زيدي مذهب كه چنين روايت مي كند:

به طرف بغداد بيرون شدم همين كه به آنجا رسيدم، مردم را ديدم كه بر يكديگر سبقت مي گيرند و از كسي تشرف مي جويند و مي ايستند.

پرسيدم: اين شخص كيست؟ گفتند: فرزند امام رضا است. گفتم: به خدا بايد به او بنگرم. آن حضرت سوار بر استر نر يا ماده اي بود. گفتم: خدا اصحاب امامت را لعنت كند كه مي گويند خداوند طاعت اين (بچه) را واجب كرده است!

در اين هنگام امام جواد راه خود را به طرف من كج كرد و گفت: اي قاسم بن عبدالرحمن:



[ صفحه 24]



(فقالو أبشرا منا واحداً نتبعه انا اذاً لفي ضلال و سعر) [1] .

«آيا بشري را از ميان خويش پيروي كنيم، در اين صورت ما در گمراهي و آتشهايي هستيم.»

با خود گفتم: به خدا او ساحر است.

دوباره او به من روي كرد و گفت:

(أءلقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب أشر). [2] .

«آيا از ميان ما، كتاب بر او نازل شد بلكه او دروغ پرداز و برتري جوست.»

راوي اين ماجرا گويد: من از اعتقاد باطل خود بازگشتم و به امامت ايمان آوردم و شهادت دادم كه او حجت خداوند بر مردم است و به او اعتقاد پيدا كردم...

شگفتي و تعجبي كه قلب اين مرد را به خاطر كم سن و سالي امام جواد فرا گرفته بود به روشني در اين دو آيه پاسخ گفته شده بود.

امام جواد در مدينه سكونت داشت. او جوان و كم سن و سال بود و با اين وجود نزد خدا و خلق از ارج و احترامي خاص برخوردار بود.

شيعه نيز در آن روزگار كه داراي جمعيت و كثرت قابل اعتنايي بود، زمام امور خويش را در دست امام جواد قرار داد و او با تدبير خويش امور شيعه را به بهترين شكل اداره مي كرد تا آنجا كه گروهي از ياران پدر



[ صفحه 25]



و جدش گرد او را گرفتند.


پاورقي

[1] سوره ي قمر، آيه ي 24.

[2] سوره ي قمر آيه ي 25.