بازگشت

پس از مأمون


مأمون به برادرش معتصم عباسي وصيت كرد و خود در قريه اي از نواحي طرسوس [1] چشم از جهان فرو بست. طرسوس از نواحي مرزي ميان سرزمين اسلام و كشور روم بود كه در آن هنگام امواج درگيري و كشمكش در آن بالا گرفته بود و مأمون براي فرونشاندن اين درگيريها شخصاً بدانجا رهسپار شده بود تا آنكه سرانجام مسلمانان پيروز شدند.

مأمون، خصوصاً در مورد علويها به برادرش معتصم سفارشها كرد و به او گفت: اينان پسران عموي تو از نسل اميرالمؤمنين علي هستند. با آنها



[ صفحه 40]



خوش رفتار باش و از گنهكارشان بگذر و به آنان توجه كن و در هر سال صله هاي آنها را قطع مكن كه حقوق اينان از چند جهت واجب مي شود.

در اواخر تابستان و در شب دوازدهم ماه رجب از سال 218 هـ مأمون عباسي جهان را بدرود گفت و در ناحيه ي طرسوس به خاك سپرده شد و معتصم زمام حكومت را به دست گرفت. او كه از هر وسيله ممكن در جهت تثبيت پايه هاي حكومت خويش استفاده مي كرد، در اين انديشه افتاد كه امام جواد داماد خليفه ي سابق و سرور شيعيان است و شيعه نيز در ميان مردم از قدرت بسياري بهره مند است. بنابراين شايد از ناحيه ي او خطري متوجه حكومت شود. در پي اين انديشه، معتصم امام جواد را از مدينه به بغداد آورد. تنها به اين علت كه آن حضرت تحت مراقبت شخصي وي قرار گيرد.

بدين ترتيب امام براي بار دوم به بغداد آمد و به دور از سياست و كاخ و پادشاهي به رتق و فتق امور مردم همت گماشت.

اين اقامت امام جواد عليه السلام در بغداد از تاريخ 28 محرم سال 220 هـ آغاز شد و تا تاريخ 29 ذي القعده ي همان سال ادامه يافت. در اين تاريخ بواسطه ي زهري كه به اشاره معتصم بالله، خليفه عباسي، به آن حضرت خورانيده شد امام به شهادت رسيد.

داستان اين حادثه بنابر آنچه كه نويسنده توانا، عياشي از «ونان» پيشكار و محرم اسرار ابن ابي داوود، قاضي مشهور بغداد نقل كرده، چنين است:



[ صفحه 41]



روزي ابن ابي داوود، غمگين از نزد معتصم بازگشت. علت اندوه را جويا شدم و او پاسخ داد: از آنچه امروز از اين سياه (اشاره به امام جواد كرد) در پيشگاه اميرالمؤمنين بر من رسيد، اندوهگينم. پرسيدم: مگر چه پيش آمده است؟ گفت: دزدي را آنجا آوردند كه به دزدي خود اقرار كرده بود و خليفه خواست بر او حد جاري كند. لذا فقها را گرد آورد و امام جواد را نيز حاضر كرد و از ما پرسيد كه دست دزد را از چه ناحيه اي بايد قطع كرد؟ من گفتم: بايد از بند دست قطع كرد. پرسيد: چه دليلي براي اين سخن داري؟ گفتم: چون دست از انگشت است تا كف و خداوند در آيه ي تيمم فرموده است:

(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه) [2] .

«پس از آن (خاك) بر رويها و دستهاي خود بماليد.»

عده اي از حاضران نيز با من هم عقيده شدند. برخي ديگر از فقها گفتند: بايد دست دزد را از آرنج قطع كرد. چون خداوند در آيه وضو مي فرمايد:

(و أيديكم الي المرافق) [3] .

«... و دستهاي خويش را تا آرنجها بشوييد.»

اين آيه دلالت مي كند كه دست تا آرنج است. در اين لحظه معتصم به امام جواد رو كرد و پرسيد: اي ابوجعفر. شما چه مي گوييد؟ آن حضرت گفت: حاضران در اين باره سخن گفتند. معتصم گفت: من با سخن آنها



[ صفحه 42]



كار ندارم، شما چه مي گوييد؟ امام جواد فرمود: مرا از پاسخ به اين پرسش معذور بدار. معتصم گفت: تو را به خداي تعالي سوگند مي دهم كه آنچه را كه در اين باره مي داني بگويي.

امام جواد فرمود: حال كه مرا به خدا سوگند دادي بايد بگويم كه حاضران درباره ي كيفر اين دزد، راه سنت را خطا رفتند. در اجراي حد دزد بايد مفصل انتهاي انگشتان او را قطع كنند و كف را باقي گذارند. معتصم پرسيد: دليل اين سخن چيست؟

آن حضرت پاسخ داد: فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه گفت: در سجده بايد هفت عضو بر زمين باشد: صورت، دو دست، دو زانو و دو پا. بنابراين اگر دست دزد: از مچ يا آرنج جدا شود، ديگر دستي ندارد تا هنگام سجده آن را بر زمين گذارد. از طرفي خداوند فرموده است: (و أن المساجد لله) [4] .

«و اينكه سجده گاهها از آن خداست.»

مقصود از مساجد همين اعضاي هفت گانه است كه در هنگام سجده بر زمين قرار مي گيرند و آنچه براي خداست، قطع نمي شود.

معتصم از اين پاسخ در شگفت شد و فرمان داد فقط انگشتان دزد را قطع كنند.

ابن ابي داوود در دنباله ي اين سخنان مي گويد: در اين هنگام حالتي بر من رفت كه گويي قيامت من بر پا شد و آرزو كردم كه اي كاش مرده بودم



[ صفحه 43]



و چنين روزي را نمي ديدم.

آنگاه پس از سه روز نزد معتصم رفته به او عرض كردم، نصيحت اميرالمؤمنين واجب است و من سخني به او مي گويم كه مي دانم بواسطه ي آن وارد آتش مي شوم. معتصم پرسيد: كدام سخن؟ گفتم: وقتي اميرالمؤمنين در مجلس خويش فقها و علماي مردم را براي يكي از امور ديني جمع مي كند و از آنها حكم مسأله اي را مي پرسد و آنان وي را پاسخ مي دهند، در حالي كه لشكريان و وزيران و دبيران در مجلس حضور دارند و تمام گفتگوها را از پس در مي شنوند. آنگاه نظر آنها را نمي پذيرد و تنها سخن مردي را قبول مي كند كه نيمي از اين امت به امامت و پيشوايي او اعتقاد دارند و ادعا مي كنند كه او از خليفه بدين مقام سزاوارتر است اين كار پسنديده اي نيست!!

در اين هنگام رنگ سيماي خليفه دگرگون شد و تنبهي براي او حاصل گرديد و گفت: خدا تو را پاداش دهد كه مرا نصيحت خوبي كردي آنگاه در روز چهارم فلاني را (نام شخصي را مي برد كه برخي از مؤلفان يا راويان اسم او را حذف كردند) كه از نويسندگانش بود امر كرد كه امام جواد را به منزل خويش به ميهماني دعوت كند. آن شخص امام را به منزل خويش دعوت كرد اما آن حضرت از اجابت دعوتش پوزش خواست و گفت: مي داني كه من در مجلس شما حاضر نمي شوم. اما او در دعوت خويش اصرار ورزيد و گفت: من شما را براي خوردن غذا دعوت مي كنم و دوست دارم كه بر روي لباسهايم پاي گذاري تا متبرك شود. زيرا فلان بن فلان كه



[ صفحه 44]



از وزيران خليفه است، مايل به ديدار شماست. لاجرم آن حضرت دعوت وي را پذيرفت و به خانه اش رفت. در غذاي آن حضرت زهر ريختند. چون امام از آن غذا خورد احساس كرد كه آغشته به زهر است از اين رو اسب خويش را خواست. ميزبان از آن حضرت خواست كه بماند ولي امام به او پاسخ داد: اگر در خانه ي تو نباشم براي تو بهتر است. آن حضرت در آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنكه زهر در بدنش پراكنده شد و جان داد.

اي امام به حق بنگر كه پس از اين همه، پاداش تو را چنين دادند! حال آنكه تو فقط خير ايشان را مي خواستي ولي آنان فقط شر و بدي براي تو مي خواستند!!

به خدا در حق تو خيانت و نيرنگ روا داشتند و تو را كه هنوز بهار زندگاني ات سپري نشده بود، زهر خورانيدند. اما عجب نيست كه پدران و اجداد تو همواره نمونه ي خوبيها بودند و پدران و اجداد اينان پيوسته نمونه هاي گناه و تبهكاري! پس درود بر تو و نفرين و عذاب بر ايشان باد!

آري، آن مشعل تابان به خاموشي گراييد و امت اسلامي بار ديگر حسرت زده و گريان، همچون زمين كه پس از غروب خورشيد بانگ آه و ناله سر مي دهد، در سوگ او شيون و فغان سر دادند.

امام جواد به هنگام عهده داري منصب امامت، كم سال تر از تمام ائمه عليهم السلام به جز امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بود. زيرا زمام خلافت معنوي در آخر ماه صفر سال 202 هـ، زماني كه وي تنها هفت سال داشت، به او منتقل گرديد. از طرفي هنگامي كه آن حضرت به شهادت رسيد (ذيقعده 220 هـ).



[ صفحه 45]



وي در حالي كه فقط 25 بهار از عمرش سپري مي شد و پس از آنكه 18 سال زمام امامت شيعيان را در دست داشت، چشم از جهان فروبست.

شهر بغداد به خاطر وفات ابن الرضا يكسره غرق شيون و ماتم شد.

ترديدهايي پيرامون قصر حكومتي، در مورد وفات امام جواد دور مي زد تا آنجا كه نزديك بود آتش انقلابي نيرومند، عليه حكومت ستمكاره ي عباسي شعله ور گردد!

معتصم و ولي عهد او، الواثق بالله، بر آن حضرت نماز گزاردند، همچنين فرزند بزرگوار آن امام، حضرت امام علي النقي عليه السلام بر پيكر آن حضرت نماز گزارد. و سپس او را در آرامگاهش در كاظميه به خاك سپردند كه تا به امروز نيز مشتاقانش به زيارت او نايل مي شوند. (درود و سلام بر محمد بن علي عليه السلام).

در برخي از احاديثي كه درباره ي علت وفات امام جواد وارد شده، آمده است: معتصم برخي از وزيران خويش را فرا خواند و به آنها دستور داد كه عليه محمد بن علي شهادت دهند كه مي خواسته به همراه پيروان خود از شيعيان اماميه، انقلابي بر ضد حكومت به راه اندازد. معتصم قصد داشت بدين وسيله براحتي بر امام دست يابد و او را روانه ي زندان كند و يا به قتل برساند.

چون امام جواد را حاضر كردند معتصم به او نگريست و گفت: تو مي خواستي بر من خروج كني؟ امام پاسخ داد: به خدا قسم من چنين كاري نكردم. معتصم گفت: فلاني و فلاني بر اين امر گواهي داده اند. شاهدان را



[ صفحه 46]



حاضر كردند و آنها پاسخ دادند: بلي تو قصد خروج داشته اي و اين نامه هايي است كه از برخي از غلامانت گرفته ايم!

امام جواد كه در ايوان كاخ نشسته بود، دست خود را بالا برد و گفت: خدايا اگر اينان بر من دروغ مي بندند، به كيفرشان برسان.

راوي حديث گويد: ناگهان ما به ايوان نگريستيم كه چگونه مي لرزيد مي رفت و مي آمد و هر كس بر مي خاست، دوباره به زمين مي افتاد.

معتصم با ديدن اين صحنه گفت: اي فرزند رسول خدا من از آنچه كردم توبه مي كنم. پس از پروردگارت بخواه كه اين لرزه را آرام كند. آنگاه امام جواد گفت: خداوندا اين لرزه را آرام گردان تو خود مي داني كه اينان دشمنان تو و دشمنان منند.

چون سخن امام پايان يافت، ايوان از لرزش باز ايستاد. [5] .



[ صفحه 47]




پاورقي

[1] قريه اي در تركيه و جزو استان انطاكيه در آسياي صغير است.

[2] سوره ي مائده، آيه ي 6.

[3] سوره ي مائده، آيه ي 6.

[4] سوره ي جن، آيه ي 18.

[5] مختار الخرائج و الجرائح، ص 237.