بازگشت

ابن الرضا


در روز جمعه. نوزدهم ماه رمضان سال صد و نود و پنج هجرت دختري مصري كه «سبيكه» ناميده مي شد و از (نوبه ي) آفريقا به مدينه. به خاندان نبوت آمده بود نخستين و آخرين فرزند امام علي الرضا را به دنيا آورد و امام هشتم اسلام پسر خود را «محمد» ناميد. در آن شب كه محمد بن علي الجواد به دنيا آمد امام رضا تا صبح بيدار ماند و كنار گهواره ي پسرش نشسته بود و برايش ذكر خواب مي گفت و به اعتبار اين كه جد اعلاي او محمد بن علي الباقر صلوات الله عليهما (ابوجعفر) كنيه مي كرد اين محمد بن علي الجواد را نيز ابوجعفر كنيه كردند.

اين كنيه ي شريف يك ميراث مقدس بيش نبود زيرا در ميان پسران امام جواد عليه السلام هيچ كدام جعفر نام نداشتند. امام محمد بن علي الجواد علاوه بر لقب هاي جواد و تقي و منتخب و مرتضي ميان مردم به (ابن الرضا) معروف بود و عنوان (ابن الرضا) آن قدر مشعشع



[ صفحه 143]



و مشهور و محبوب بود كه فرزندان امام جواد و امام علي نقي را نيز به همين عنوان مي شناختند.

مثلاً به امام علي نقي عوض آن كه (ابن الجواد) گفته شود ابن الرضا گفته مي شود و نيز به امام ابومحمد الحسن العسگري عليه السلام نيز (چنانكه خواهيم تعريف كرد) لقب ابن الرضا داده بودند و عظمت مقام و شعشعه ي شخصيت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه آنقدر قوي و محيط و ثابت بود كه نام او را همچون نام رسول اكرم در دودمان نبوت برقرار داشت.

به همان ترتيب كه به فرزندان رسول الله نسلا بعد نسل يابن رسول الله خطاب مي دادند فرزندان رضا را هم (ابن الرضا) مي خواندند.

امام نهم و معصوم يازدهم اسلام ابوجعفر محمد النقي الجواد (ابن الرضا) پنج ساله بود كه پدرش ابوالحسن علي الرضا صلوات الله عليه از عربستان به ايران نزول اجلال فرمود و به سال دويست و سوم هجرت كه امام رضا عليه السلام در طوس به شهادت رسيد امام جواد كودكي هفت ساله بود.

وي هفت سال بيش نداشت كه مقام امامت را دريافت.

طايفه ي ناجيه ي اماميه اعلي الله كلمتها از حكومت تقدير عجيب و بعيد نمي داند كه پسري هفت ساله را به امامت امت برگزيند آنچنان كه يحيي مقدس را در كودكي به نبوت برگزيد.

و آيتناه الحكم صبياء

و نيز عيسي مسيح علي نبينا و آله و عليه الصلوات و السلام در آن لحظه كه از مادر به دنيا آمد به روايت قرآن كريم چنين گفت:

اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبياً و جعلني مباركاً اينما كنت و اوصاني بالصلات و الزكات مادمت حياً. وبراً بوالدتي و لم يجعلني جباراً شقياً. و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حياً



[ صفحه 144]



اين سخن سخن مسيح مقدس عيسي بن مريم عليهماالسلام است.

در آنجا كه به جاي مادرش با بني اسرائيل سخن مي گويد و از مقام مقدس و مطهر مادرش مريم در برابر تهمت هاي قوم دفاع مي كند خويشتن را نبي صاحب كتاب مي خواند. بنابراين طايفه ي اماميه ارشد اله امرها با گردن افراشته و اطمينان خاطر ابوجعفر محمد بن علي الرضا را امام نهم خويش مي داند و تاريخ ولايت مطلقه ي او را از ماه ربيع الاول سال دويست و سوم هجرت به حساب مي آورد.

ضرورتي نيست كه در اثبات امامت امام جواد سخني به ميان آيد زيرا وي تنها فرزند پدرش ابوالحسن علي الرضا بود.

برادري نداشت تا داعيه اي داشته باشد و در سايه ي اين داعيه ميان اماميه اختلاف پديد آيد.

اما نگارنده براي تبرك و ميمنت كلمه اي چند از امام همام ابوالحسن علي الرضا در اين يادداشت ايراد مي كند تا آنان كه عادت به استدلال و احتجاج كرده اند از اين حقير ناچيز رضا شوند.

و اكنون...

اصحاب ما سلام الله عليهم اجمعين در روايات خود از حكايتي تعريف مي كنند كه سيد شريف علي بن جعفر (عموي امام رضا) با حسن بن حسين بن علي (زين العابدين) عليه السلام حكايتي به ميان آورده بود.

علي بن جعفر در آن حكايت سخن خود را به اينجا رسانيده كه گفت:

-... از جايم برخاستم و دست ابوجعفر محمد بن علي «نواده ي برادرم» را گرفتم و گفتم اشهد انك امامي عندالله عزوجل در اين هنگام برادرزاده ام ابوالحسن علي الرضا به گريه افتاد و گفت:

- ياد داري عموجان كه پدرم از قول رسول اكرم صلي الله عليه و



[ صفحه 145]



آله و سلم چنين مي گفت:

بابي ابن خيرة الاماء النوبيه الطبيه.

رسول الله سبيكه ي مصري را (نوبيه ي پاك) مي خواند و وي را به نام بهترين كنيزان ياد مي كند و مي گويد پدرم فداي پسرش باد.

گفتم راست مي گوئي فداي تو شوم.

و اين محمد بن علي الجواد التقي همان پسر بهترين كنيزان است كه از (نوبه) ي افريقا به حجاز آمد و فرزندي مانند محمد بر دامن خويش پرورش داد. و هم اوست كه رسول الله پدر خود را قربان او مي سازد.

امام علي الرضا صلوات الله عليه تا سنين نزديك به پنجاه فرزندي نداشت اصحاب امام احتمال مي دادند كه بعيد نيست امام زمان عقيم باشد.

هر چند در مذهب اماميه كمال در صورت و معني از شرايط اساسي امامت است.

به همان ترتيب كه امام نمي تواند در خصائل معنوي ناقص باشد نمي تواند جسماً هم به نقصي آلوده گردد.

به همين جهت جمعي از رجال اصحاب حضور امامت را دريافتند و در اين ميان «ابن النجاشي» كه سخنگوي قوم بود گفت:

من الامام بعدك يابن رسول الله؟

و اين سؤال را باحدت محسوسي ادا كرد.

امام در جواب با خونسردي فرمود:

امام پس از من پسر من است.

اصحاب خاموش شدند. سخن نگفتند و در عين حال مي دانستند كه امام هنوز فرزندي ندارد.

چندان نگذشت كه مژده ي ميلاد امام ابوجعفر محمد الجواد در ميان ملت اسلام انتشار يافت.



[ صفحه 146]



«ابن قيام واسطي» به عرض امام كتباً رسانيد كه:

كيف تكون اماماً و ليس لكدول؟

تو كه پسر نداري چگونه خويشتن را امام مي داني؟

اين لحن هم لحن زننده اي بود.

امام در جواب مرقوم داشت.

و ما عملك ان لا يكون لي ولد

چه كسي به تو گفته كه من فرزندي نخواهم داشت.

و فرزندي كه از جانب پروردگار به امام علي بن موسي الرضا عطا شد محمد تقي صلوات الله عليه بود.

حسن بن جهم مي گويد:

در محضر امام علي الرضا صلوات الله عليه افتخار حضور داشتم.

به خدمتكارش فرمود:

محمد را به اينجا بياوريد.

امام جواد در آن هنگام خيلي كوچولو بود.

وقتي كه خدمتكار اين كودك نازنين را به حضور پدرش آورد. امام اشاره كرد.

حسن بن جهم! پسرم را از دست او بگير.

من برخاستم و امام محمد تقي را از بغل خدمتكار به آغوش خود گرفتم. و نشستم.

برهنه اش كن.

برهنه اش كردم. حتي پيراهن او را هم از تنش درآوردم.

امام رضا به من فرمان داد.

شانه هايش را درست تماشا كن.



[ صفحه 147]



بر يكي از شانه هاي امام جواد خال درشتي كه با گوشت آميخته بود يعني برجستگي نداشت ديدم.

امام رضا فرمود.

بر شانه ي پدر من هم يك خال به همين ترتيب قرار داشت و اين خال بر شانه ي تقي نشاني از جدش موسي بن جعفر است.

ابويحيي صنعاني مي گويد:

در محضر امام علي بن موسي الرضا شرفياب بودم ابوجعفر محمد بن علي كودك بود. خدمتكار حرم وي را به حضور پدرش آورده بود.

امام رضا اشاره به پسرش محمد كرد و فرمود:

- براي پيروان ما در ملت مولودي به بركت محمد نمي شناسم.

لم يولد مولد اعظم علي شيعتنا بركته منه

حيراني مي گويد:

- در خدمت امام علي بن موسي الرضا ايستاده بودم. در اين هنگام ابوالحسن رضا عنوان ولايت عهد داشت و در خراسان به سر مي برد. گوينده اي گفت:

يابن رسول الله ان كان كون فالي من؟

«اگر حادثه اي پيش آيد به سوي چه كسي روي آوريم؟

در جواب فرمود:

پسرم ابوجعفر.

مثل اينكه در آن محفل ابوجعفر را كم سال و كودك شمردند.

اما امام توضيح داد كه عيسي بن مريم در گهواره «رسول و نبي» ناميده شد و به فرمان الهي در جهان قيام كرد. عيسي بن مريم در آن وقت كه نبوت برخاست از پسرم ابوجعفر كوچكتر بود.



[ صفحه 148]



محمد بن عيسي بن زياد مي گويد:

من در دفتر ابوعباد به خاطر كاري كه با او داشتم نشسته بودم.

ابوعباد و منشي اش داشتند از روي نامه اي رونوشت برمي داشتند و تقريباً به اين رونويسي سرگرم شده بودند. حسن كنجكاوي من تحريك شد. گفتم:

- چكار داريد مي كنيد.

ابوعباد اندكي خاموش ماند و بعد توضيح داد كه ما داريم از نامه ي امام ابوالحسن علي الرضا رونوشتي برمي داريم.

با اشتياق پرسيدم:

اين نامه را امام به چه كسي نوشته بود.

- به فرزندش ابوجعفر محمد الجواد. در آن هنگام كه امام رضا در خراسان بسر مي برد. كاري كه در ديوان ابوعباد داشتم فراموشم شد گفتم:

- اجازه بدهيد من اين نامه را زيارت كنم.

ابوعباد امتناعي نكرد. عين نامه را به من داد.

چشمم به خط حضرت علي بن موسي الرضا افتاد. نامه كوتاهي بود كه به خط خود براي پسرش حضرت جواد نوشته بود.

اينك متن نامه:

بسم الله الرحمن الرحيم. ابقاك الله طويلا و اغاذك من عدوك يا ولد فداك ابوك. قد فسرت لك ما ليوانا حي سوي. رجاء ان ينميك الله بالصلة لقرابتك و لموالي موسي بن جعفر رضي الله عنهما. فاما سعيده. فانها امراة قوية الحرم في النحل و ليس ذلك. كذلك قال الله عزوجل من ذالذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافاً كثيره و قال عزو علالينق ذو سعة من سعتة و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اناه اليه و قدر اوسع الله تعالي عليك كثيراً. يا نبي فداك ابوك. لا تستردوني الامور لحبها فتحطي حظك و السلام.



[ صفحه 149]



به نام پروردگار بخشنده و مهربان. پروردگار مهربان تو را ديرباز زنده بدارد. از شر دشمنانت پناه دهد.

پدرت فداي تو باد اي پسرم. من در حيات خودم ثروت خود را به اختيار تو گذارده ام و دارائي خود را به تو باز نموده ام بدين اميد كه تو به وسيله ي ثروت من ارحام خود را از فقر برهاني و پيوستگان جدت موسي بن جعفر صلوات الله عليهما را خوشنود بداري و در عوض پروردگار مهربان به تو بركت عنايت كند.

اما (سعيده) اين زن موجودي است كه درباره ي مهريه ي بي نهايت احتياط مي كند. خداوند بزرگ و متعال در كلام كريم خود مي فرمايد:

آن كس كه به خداي خويش نيكو منشانه وام دهد خداي او اين وام را به جاي او به چندين برابر باز بگذارد.

و همچنان پروردگار عزيز و جليل مي فرمايد:

آنان كه زندگاني وسيع (ثروت) دارند از وسعت زندگاني خود حقوق همسر خويش را ادا كنند و آنكس كه تنگدست است تا آن اندازه كه خداي به وي داده دين خود را بگذارد.

و تو پسرم از آنان باشي كه پروردگار متعال زندگاني وسيع نصيبشان ساخته است. پسرم. پدرت فداي تو باد.

به هواي او از من رازي پنهان مدار تا آن آرزوي خويش را دريابي. و السلام.

امام ابوجعفر محمد بن علي در هفت سالگي پدر خويش را از دست داد. و در همان سنين مقام امامت را احراز كرد.

و به سال دويست و چهارم هجرت كه عبدالله مأمون از مرو به بغداد آمد (ابن الرضا) صلوات الله عليهما در مدينه به سر مي برد. و تا سال



[ صفحه 150]



دويست و يازدهم هجرت نامي از او در دربار مأمون به ميان نبود. ولي مأمون هميشه و همه جا از امام ابوالحسن علي الرضا ياد مي كرد و خود را مشتاق نشان مي داد كه (ابن الرضا) را ببيند.

مأمون بي نهايت مشتاق بود كه امام جواد را از نزديك بشناسد ولي به خاطرش از آل عباس نگران بود.

مي ترسيد به همان ترتيب كه پدرش را مسموم ساختند خود او را نيز از ميان بردارند و شايد گمان مي كرد كه اين كودك هفت هشت ساله هنوز شايسته ي ديدار ملوك نيست.

تا به سال دويست و يازدهم كه دستور داد امام ابوجعفر را از مدينه به بغداد بياورند.

مسلم است كه عزيمت امام جواد به بغداد مقرون با تجليلات و تشريفات ملوكانه بود.

مأمون ديگر تصميم خود را گرفته بود.

تصميمش اين بود كه دختر ديگرش ام الفضل را به عقد امام جواد دربياورد. همانطور كه دختر بزرگش حبيب را به شرف همسري با امام رضا مشرف ساخته بود.

امام تقي جواد در اين هنگام جواني پانزده شانزده ساله بود مقدم او در بغداد با احترامات بسيار استقبال شد.

رجال بني عباس و قضات و اشراف دولت از جواني امام جواد راضي بودند زيرا گمان نمي داشتند كه اين پسر كم سال بتواند شخصيتي خطرانگيز داشته باشد.

و بنا به همين گمان با مأمون در اين تجليلات و احترامات همصدا شده بودند.

يحيي بن اكثم قاضي القضات به تحريك جمعي از سادات عباسي



[ صفحه 151]



نقشه اي نقش بست كه عنوان «ابن الرضا» را در يك محفل علمي عمومي درهم بشكند و با همين ضربه ي كارگر از پيشرفت هاي وي در آينده جلو بگيرد.

به عرض مأمون رسانيد كه دستوري بدهد. از علماي اسلام دعوتي به عمل بيايد و در محضر اميرالمومنين گفت و شنودي از فقه و حديث دربگيرد تا اعيان مملكت از معلومات «ابن الرضا» بهره مند شوند.

مأمون... خدا مي داند دانسته يا ندانسته به اين پيشنهاد تسليم شد. علاوه بر اينكه در اينجا پاي سياست در ميان بود و ضرورت داشت كه اين مجلس معارفه در دربار خليفه تشكيل شود عبدالله مأمون شخصاً مردي دانشمند و دانش دوست بود.

عطش شديدي داشت كه با علما بنشيند و گفتگوهاي علمي و ادبي به ميان بياورد و ساعت ها به بحث و استدلال پردازد.

و بعيد نمي داند كه مأمون از نقشه ي يحيي بن اكثم و رجال قوم بي خبر بود و گمان مي داشت كه علماي محفل در ميان خود مباحث علمي را حل و عقد خواهند كرد.

بالاخره آن محفل كه بايد تشكيل شود تشكيل شد و چون به افتخار مقدم امام ابوجعفر محمد جواد صلوات الله عليه و انجام مراسم معارفه با علماي بغداد اين بساط پهن شده بود. امام جواد با اشتياق بسيار حضور يافت و بر مسندي كه در كنار مأمون ويژه ي او گذاشته بودند قرار گرفت امام خيلي جوان بود. تقريباً بچه بود اما ميان مردم محترم و محبوب بود.

فقها و دانشمندان مجلس از پيش پايش به حشمت او برخاستند و راهش دادند تا در كنار مأمون بر مقام خود قرار گيرد.

در اين هنگام يحيي بن اكثم رويش را به سمت مأمون كرد و گفت:

علماي بغداد از اين كه در محضر اميرالمؤمنين با ابوجعفر ابن الرضا



[ صفحه 152]



آشنا مي شوند بسيار خوشنود و اين موهبت را نيز از مواهب اميرالمؤمنين به خاطر خود سپرده مي دارند.

و اكنون اگر اميرالمؤمنين ارشد الله امره اجازت دهد و ابوجعفر ابن الرضا التفات فرمايد مسئله اي از مسائل دين به ميان آيد و در پيرامون آن كلمه اي چند گفته شود.

مأمون اندكي مكث كرد و گفت:

يا اباجعفر جعلت فداك. مي شنوي كه قاضي القضات چه تقاضائي دارد.

امام فرمود:

براي شنيدن و جواب دادن آماده ام.

علماي عصر حيرت كردند. يحيي بن اكثم به گمان اينكه اين علوي سياستمدار در عين عجز نمي خواهد خويشتن را فروبيندازد پيروزمندانه لبخندي زد و گفت:

پدر و مادرم فداي تو باد. يك انسان كه به خاطر ايفاي مناسك حج احرام بسته و شرعاً محرم شده صيدي را به قتل رسانيده.

در اين هنگام تكليف او چيست و چگونه اين جريمه را جبران كند. امام جواد در جواب فرمود:

بايد ابتدا شخصيت اين محرم را شناخت. اين محرم كي بود؟ مرد بود زن بود؟ اين صيد را در محيط حلال كشته بود؟ يا در محيط حرام؟ آيا با علم به حرمت اين گناه را مرتكب شده بود يا به مسئله جاهل بود.؟ آيا عمداً به اين كار اقدام كرد يا اشتباهاً صيدي را از پا درآورده؟ آيا اين انسان كه احرام بسته مرتكب قتل صيد شده بنده بود؟ يا آزاد بود؟ آيا كوچك بود يا بزرگ بود يعني صغير بود يا كبير؟ آيا اين نخستين بار بود كه به چنين معصيتي مي پرداخت يا معصيت را در ارتكاب اين جرم مكرر كرده بود. آيا پشيمان شده بود يا همچنان در خويش هوس اصرار



[ صفحه 153]



مي يافت.

و آيا در شب اين صيد را كشته يا در روز؟ آيا محرم به عمره بود يا محرم به حج؟

و اكنون بايد بدانيم كه آن صيد از چه گروه بود. آيا آن صيد پرنده بود يا چهارپائي دونده بود آيا اين صيد از حيوانات كوچك بود؟ بزرگ بود؟

يحيي بن اكثم يكباره از گفتار فروماند.

اين مرد كه آمده بود با يك مسئله ي فقهي پسر علي بن موسي الرضا را فروبشكند ناگهان خود را در غرقابي از سؤال هاي گيج كننده يافت.

زبانش بهم پيچيد. عجزش آشكار شد.

و علمائي كه افتخار حضور داشتند.. آنها هم با همه فضل و فقه خود نتوانستند در جواب «ابن الرضا» لب از لب بگشايند.

مأمون كه از شدت خوشنودي و مسرت در پوست نمي گنجيد فرصت را غنيمت شمرد و گفت:

الحمدولله علي هذه النعمه و التوفيق لي في الراي.

مأمون فكر خود را در انتساب و ارتباط با خاندان رضا تمجيد كرد و به درگاه خدا سپاس گذاشت كه وي را به تولاي آل عصمت و طهارت مفتخر و ممنون ساخته است.

و بعد رويش را به سمت اعيان بني عباس كه حضور داشتند و انتظار مي بردند عجز و سقوط ابن الرضا را تماشا كنند برگردانيد و گفت:

اعرفتم الان ما كنتم تنكرونه؟

اين ابن الرضاست كه نمي خواستيد بشناسيدش. آيا اين آشنائي كافيست.

مجلس معارفه ي آن روز به دين ترتيب پايان پذيرفت و مأمون كه از ديرباز مي خواست دخترش ام الفضل را به عقد امام جواد دربياورد



[ صفحه 154]



و بر افتخار خويش بيفزايد فرصتي از اين موزون تر نيافت.

شخصاً با امام جواد صحبت كرد و ميل او را به تأمين ساخت و بعد دستور داد محفلي شاهانه ترتيب دادند و همچنان ابن الرضا صلوات الله عليه را در كنار خود بر سريري ملوكانه نشانيد و آن وقت سخنان خود را با حمد و سپاس به درگاه پروردگار متعال آغاز كرد.

به درگاه پروردگار عزيز و جليل شكر و حمد گذاشت و نام مقدس الله صلي الله عليه و آله را با سلام و صلوات به زبان راند و بعد به سمت امام جواد برگشت و گفت:

دخترم را به همسري خود مي پذيري يا اباجعفر.

امام فرمود:

البته.

بسيار خوب. براي خود خطابه اي ايراد كن فداي تو شوم زيرا من تو را در ميان جوانان آل هاشم از همه شريف تر و سزاوارتر شناخته ام من تو را براي خودم انتخاب كرده ام. انا مزوجك ام الفضل بنتي و ان دهم قوم لذلك. من دخترم ام الفضل را براي تو عروس مي سازم. هر چند اين اقدام من قومي را به خشم و كدورت خواهد انداخت.

در اين هنگام نوبت به امام محمد تقي افتاد كه خطابه ي عقد را ايراد كند.

بارگاه سلطنتي مأمون از رجال و علما و امراي سپاه و شخصيت هاي برجسته ي قريش مالامال بود.

نفس ها در سينه ها خفه شده بود. همه سراپا گوش مانده بودند تا به گفتار ابن الرضا گوش كنند.

امام ابوجعفر صلوات الله عليه چنين گفت:

الحمدولله اقراراً بنعمته و لا اله الا الله اخلاصاً لوحدانيته و صلي الله



[ صفحه 155]



علي محمد سيد برييته و الاصفياء من عترته.

بدرگاه ايزد متعال سر بستايش فرود آورم و بدين ترتيب به نعماي بي انتهاي او شاكرانه اقرار مي كنم. و او را خداي يگانه و آفريدگار بي همتا مي دانم و با خلوص اعترافم را به توحيد ذات اقدس او ابراز مي دارم و صلوات و تحيات الهي را براي محمد رسول الله و عترت برگزيده ي او مسئلت مي كنم.

و بعد.

كان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و تعالي فانكو الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم.

اينهم از فضل و مرحمت پروردگار مهربان ماست كه بندگان خود را در سايه ي حلال از حرام بي نياز ساخت و در كتاب كريم خود فرمود:

«براي عزب هاي خانواده ي خود و بندگان و كنيزان صالح و شايسته ي خويش عروسي كنيد. اگر آنان از مال دنيا تهي دست باشند پروردگار نعمت بخش و دانا توانگرشان خواهد ساخت»

و بعد:

ثم ان محمد بن علي بن موسي يخطب ام الفضل بنت عبدالله المأمون فقد بذل لها من الصدق مهرجدته فاطمه بنت محمد صلي الله عليها و هو خمسماة درهم جياداً فهل زوجت يا اميرالمومنين بها علي هذا الصداق؟

امام ابوجعفر صلوات الله عليه در اين قسمت از خطابه ي خود روح صفا و سادگي و مساوات و حيوت اسلامي را طي چند كلمه همچون خورشيد درخشان آشكار مي دارد.

امام مي گويد:

- اينك محمد بن علي بن موسي ام الفضل دختر عبدالله مأمون را براي خود به نام همسري خطبه مي كند و مهريه ي او را به ميزان مهريه ي



[ صفحه 156]



جده ي خود فاطمه ي زهرا دختر رسول الله صلوات الله عليهما كه فقط پانصد درهم رائج است مقرر مي دارد.

به سمت مأمون نگاه كرد و گفت:

- آيا با اين مهر دخترت را به نام ازدواج به من مي سپاري.

مأمون گفت:

قبول كردم. رضايت دادم.

به دنبال اين عقد جشن عروسي برپا شد.

ريان بن شيب تعريف مي كند.

از راهروهاي كاخ خلافت سر و صدائي همچون همهمه ي ملاحان بگوش ما رسيد تا آنجا كه گمان كرديم هم اكنون قصر حمراي منصوري به صورت كشتي عظيمي بر امواج درياها شنا مي كند. در اين هنگام چشم ما به غلامان مخصوص خليفه افتاد كه از در درآمدند و به دنبال خود يك كشتي از نقره ي خام به تالار سلطنتي مي كشانند.

اين كشتي بزرگ كه از نقره ساخته شده بود لبريز از عاليه بود.

اين كشتي را بر چرخهاي ظريفي سوار كرده بودند و غلامان مأمون طناب هاي آن را كه از ابريشم بافته شده بود به دنبال خود مي كشيدند.

حضار آن جشن، همه ي موي خود را با اين غاليه خضاب و خويش را معطر ساختند.

وقتي خواص مجلس از اين غاليه استفاده كردند به فرمان مأمون اين كشتي را به طرف تالار ديگر كه مردم عادي در آنجا نشسته بودند بردند. تا همگان از اين انعام شاهانه بهره مند شوند.

و بعد سفره ها انداختند و هزارها انساني را كه از خاصه و عامه در آن جشن شركت يافتند خورانيدند و نوشانيدند و بدين ترتيب جشن عروسي را برگزار كردند.



[ صفحه 157]



وقتي كه تالارها از مردم عادي پرداخته شد و علما و اعيان محفلي خصوصي يافتند مأمون رويش را به سمت امام جواد برگردانيد و گفت:

فداي تو شوم، راستش اين است كه اين مسئله براي همه با يك اشكال عظيم درآميخته و همه ي ما تقاضا داريم هم خويشتن اين گره را با انگشت دانش و فضيلت خود بگشائي تا ما بدانيم محرم مجرم در اين شرايط گوناگون چگونه مي تواند خويش را تبرئه و تطهير كند.

امام ابوجعفر فرمود:

- گوش كنيد. محرم وقتي صيدي را در محيط حل به قتل برساند و آن صيد هم پرنده باشد و از پرندگان بزرگسال باشد مكلف است به كفاره ي اين گناه يك ميش در راه خدا قرباني كند.

و اگر در محيط حرم مرتكب اين جنايت شود و شرايط صيد بدين قرار باشد بايد دو ميش تصدق كند.

ولي در آنجا كه جوجه اي را در «حل» به قتل رساند. كفاره ي گناهش بره اي است كه تازه از شير باز شده باشد. و اگر همين جوجه را در حرم بكشد علاوه بر آن بره قيمت جوجه را نيز مكلف است بپردازد.

اين صيد اگر از چهارپايان دونده باشد مثلاً اگر گورخري باشد كفاره اش يك گاو ماده است و اگر شترمرغ باشد بايد شتري به كفاره نحر كند. اگر آهوئي را به قتل رسانيده بايد در عوض ميشي پيشكش كند و با امتياز «محل جرم» اگر اين جريمه را در محيط ارتكاب كند بايد كفاره را نيز به تكرار بپردازد.

دو گاو و دو ميش و دو شتر. و اين قرباني ها را در قربانگاه مكه قربان سازد. و در صورتي كه اين مجرم احرام به حج بسته باشد قربانيان خود را در مني قرباني كند وگرنه يعني اگر به عمره محرم باشد در محيط مكه وظيفه ي خود را انجام خواهد داد و كفاره گناه خويش را خواهد پرداخت.



[ صفحه 158]



در اين جريان علم و جهل مساوي است. محرم خواه عالم به مسئله و خواه جاهل به يك ترتيب كفاره خواهد داد. ولي آن كس كه عامد است خطاكار است اما در صورت سهو از پرداخت كفاره و آلايش گناه معاف خواهد بود. آن كس كه آزاد است شخصاً كفاره و آلايش گناه خواهد داد ولي كفاره ي بنده بر عهده ي مالك اوست.

اگر مرتكب اين جريمه كودك باشد كفاره به عهده ي او نخواهد افتاد و آن مجرم محرم كه از كردار خويش توبه كند عذاب آخرت را نخواهد ديد. و گناهش بخشوده خواهد بود. ولي آن مجرم كه به تكرار جريمه اصرار ورزد موجودي عامي و منحرف است و كيفر كردار خود را در آخرت خواهد يافت.

مأمون در پايان اين تحقيق و تحليل فرياد كشيد.

احسنت احسنت يا اباجعفر احسن الله اليك.

نيكو گفتي كه خداوند نيز با تو نيكوئي كند.

و پس از اين تحسين و تمجيد گفت:

حالا دلم مي خواهد از يحيي كه قاضي القضات ماست مسئله اي بپرسيد به همان ترتيب كه او از شما پرسيد.

امام به سمت يحيي بن اكثم نگاه كرد:

- آماده ايد كه جواب بدهيد؟

يحيي بن اكثم كه اندكي ناراحت شده بود گفت:

اين اختيار با شماست. فداي تو شوم. بپرسيد اگر از عهده ي جواب برنيامده ام همچنان از درياي دانش شما استفاده مي كنم.

فرمود:

- خوب. فكر كنيد. مردي در طليعه ي خورشيد به زني نگاه كرد كه آن نگاه بروي حرام بود و وقتي روز چاشت شد بر همان زن نگاه كرد اما در اين هنگام نگاهش حلال بود. در زوال آفتاب نگاه اين مرد بر آن زن دوباره حرمت يافت ولي به وقت نماز پسين اين نگاه از



[ صفحه 159]



نو حليت گرفت. در غروب آفتاب ديگر نتوانست آن زن را ببيند زيرا نگاهش بر او حرام شد و آزاد شد در نيمه شب اين زن. همين زن براي مرد زني بيگانه و محرم از كار درآمد ولي در سپيده دم اين حرمت محو شد و جاي خود را به حيلت داد. اين زن ديگر بر او حلال درآمد و جاي خود را به حليت داد. اين زن ديگر بر او حرام درآمد.

اين زن و مرد در چه شرايطي اين نسبت هاي گوناگون را با يكديگر يافتند. اين زن كه بود كه چهار بار بر آن مرد حرام شد و چهار بار حليت يافت..؟

يحيي بن اكثم كه در خلال طرح مسئله به عجز خود پي برده بود بي درنگ گفت:

- نمي دانم يابن رسول الله. نمي دانم. لا اهتدي الي جواب هذا السوال.

به جواب راهي نمي يابم.

و پس از اندكي مكث گفت:

- چه خوب بود يابن رسول الله كه اين مسئله نيز با بيان شيواي تو توضيح و تعريف مي گرفت.

امام فرمود:

- مسئله ي ساده اي است. اين زن كنيز مردم بود. مردي در آغاز روز نگاهش كرد. طبعاً اين نگاه حرام بود. وقتي آفتاب به چاشت رسيد اين مرد آن را از مالكش خريد. در اينجا چون خود مالك او بود مي توانست نگاهش كند. اين نگاه حلال بود. به هنگام ظهر اين مرد مالك كنيز خود را آزاد ساخت نگاهش از نو حرام شد ولي زنش بود و نگاهش بر او حلال بود.

به وقت نماز شام اين مرد زن خود را «ظهار» كرد (يعني. به او گفت تو به جاي مادر من هستي) و هنگام نماز عشا براي اين «ظهار»



[ صفحه 160]



كفاره داد براي بار سوم بر او حلال شد اما نيمه شب طلاقش داد و اين چهارمين بار است كه بر او حرام مي شود و همين كه در سپيده دم به همسر طلاق داده ي خود رجوع كرد براي چهارمين بار او را بر خود حلال يافت.

مأمون در اين فرصت هاي مشعشع از آل عباس غفلت نداشت.

گفته ايم كه اين مرد با خاندان نبوت عالم ديگري داشت و نسبت به بني فاطمه بويژه نسبت به امام علي الرضا مهر ديگري مي ورزيد.

مأمون به آل عباس «بني اعمام خود» گفت:

- آيا سزاوار است كه از يك چنين شخصيت عليا بگذريم. آيا خيانت نيست كه گوهري به دين ارزندگي و تابندگي را بر خاك بگذاريم و از وي ديده برگيريم.

گفته شد:

لا يا اميرالمومنين لا والله. و اميرالمومنين اعلم بما راي.

همه گفتند كه تشخيص اميرالمؤمنين صحيح و صائب و مستقيم است.

اما در عين حال احتياط مي كردند كه مأمون حوادث سال دويست و يكم را تكرار نكند.

فرداي آن شب كه شب زفاف امام ابن الرضا بود امر او اعيان و علما و رجال براي عرض تهنيت به قصر سلطنتي افتخار يافتند.

در آن روز مأمون بر سر داماد دانه هائي ساخته از مشك و زعفران نثار كرد كه هر دانه ي آن قباله اي از املاك يا وثيقه ي مالكيت غلامان و كنيزان و گنج ها و ثروت ها بود.

داخل هر كدام از آن دانه هاي نقل مانند كه از مشك و زعفران



[ صفحه 161]



ساخته شده بود تكه ي كاغذي قرار داشت و روي آن تكه ي كاغذ نامي از دهكده اي يا غلام و كنيز و گنج و ذخيره اي نوشته شده بود.

هر كس يك يا چند دانه از آن نثار به چنگ مي آورد به يك لحظه از تهي دستي به توانگري مي رسيد. و بايد دانست كه مأمون اين روش را در پذيرائي از حسن بن سهل آموخته بود.

حسن بن سهل وقتي پوراندخت «دخترش» را براي مأمون عروس مي كرد بر سر داماد از اين نقل ها نثار كرده بود.