بازگشت

احمد بن ابي داود


او هم عالمي ديگر و قاضي القضاة بغداد و او نيز كسي بود كه جان و مال و ايمان و دانشش را در خدمت زر و زور و تزوير نهاده بود، او هم دانش آموخته اي بي تقوا بود كه وجودش براي مردم جز زيان چيزي نداشت! و همان دزد با چراغ كه گزيده تر برد كالا، و همه چيزش در اختيار خليفه، مثل باز شكاري خليفه، اسب سواري خليفه، بوزينه خليفه [1] الاغ خليفه! مسلما آن حيوانات دست آموز تا اين حد مطيع و منقاد نبودند كه ابن ابي داود بود، و امثال اين عناصر خطرناك بودند كه پايه هاي حكومت ستم را بر دوش مي كشيدند و پيوسته آن را تقويت مي كردند و مردم را نيز به اشتباه مي انداختند. براساس آن روايت مشهور كه: «اذا فسد العالم فسد العالم» چون دانشمندي فاسد شد، جهاني در فساد افتد و دنيايي را تباه مي سازد.



دزد جاهل گر يكي ابريق برد

دزد عارف دفتر تحقيق برد



دزد اگر شب گرم يغما كردن است

دزدي حكام روز روشن است [2]



[ صفحه 264]



اين مرد آنقدر در دستگاه خلافت نفوذ پيدا كرده و قدرت مي يابد كه به نام خليفه پيام جعل مي كند، او براي نجات يكي از سرداران و بزرگان عرب، ابودلف عجلي از مرگ، كه افشين تصميم داشت او را بكشد، پيامي جعل مي كند و آنگاه خليفه كار او را تأييد مي نمايد. [3] .

او روزي با معتصم گفت كه نيابت ابوجعفر منصور با يكي از نزديكان خود در خصوص ابومسلم خراساني رأي خواست، اشاره به اين آيه قرآن كرد: «اگر در جهان خداي ديگري جز پروردگار باشد فساد ايجاد مي شود» [4] منصور گفت بس كن و پس از آن ابومسلم را كشت. معتصم به پسر ابي داود گفت: تو نيز بس كن، و پس از آن درصدد كشتن افشين برآمد، [5] و نوشته اند كه در اثر نفوذ اين پيشواي معتزلي در خليفه بود كه جاه و مقام افشين از او گرفته شد و به اشاره ي او بود كه معتصم سپاهش را به دو دسته كرد نيمي را به اشناس سردار ترك و نيمي را به افشين سردار ايراني داد، [6] و او در محاكمه افشين قاضي بود تا به اصطلاح حكم شرع را جاري كند، شگفت آنكه گوشت را به گربه سپرده بودند، بالاخره حكم قاضي فرمايشي به مرگ افشين منجر شد.

احمد بن ابي داود از پيشوايان معتزلي بود، در دوران مأمون نيز مدتي منصب قضاوت داشت و نفوذ او نزد مأمون و معتصم باعث شد كه طرز فكر و عقيده ي اعتزاليها همه جا شايع گردد و معتزليان بر همه ي امور مسلط شوند و همانها بودند كه مسأله محنه و خلق قرآن را پيش آوردند. [7] در خصوص ابن ابي داود داستانها آورده اند كه مردي نيك نفس و بامحبت بوده است!!! چون «ابودلف عجلي» سردار عرب را از زير شمشير افشين نجات داد و محمد بن جهم برمكي را از سخط معتصم رهانيد، ولي امام محمدتقي عليه السلام را به دست جلاد سپرد! در خصوص معتزله و عقيده اعتزال كتابهاي بسيار نوشته شده كه مشهورترين



[ صفحه 265]



آنها كتاب «المعتزله» حسن جارالله مصري است. [8] .

و او نيز خليفه معتصم را براي كشتن حضرت جواد عليه السلام تحريك مي كند، با اينكه امام با او در مقامش تضاد و تعارضي ندارند، كاري هم به كار او و سخنانش نداشتند، حضرت نه مقام و موقعيت آنها را نزد خليفه مي خواست تصاحب كند، نه ادعا داشت كه در چنان وضعي كارمندي شود و كاري بخواهد، ولي روي همان حساب الخائن خائف، امثال ابن ابي داود تحمل وجود شخصيت هاي برتر از خود را ندارند، و اينها به عنوان اينكه ما دانشمنديم، هر مسأله اي را به نام اسلام پاسخ مي دادند و اكثر سليقه هاي شخصي شان را بيان مي كردند، نه احكام الهي را! از آن جمله روزي در مجلس معتصم همه به اصطلاح علماء گرد بودند، حضرت امام محمدتقي عليه السلام را هم حاضر كرده بودند. دزدي را به آن مجلس آوردند كه به جرم خود اعتراف داشت، خليفه از همه ي حاضران در خصوص مجازات او سؤال مي كند، هر كس حرفي مي زند و ابن ابي داود اظهارنظري مي كند و چون از امام سؤال مي شود، حضرت بياني دارند خلاف ساير گفته ها كه فقط انگشتان دزد بريده شود، و دلايلي مي آورند، شنيدن اين دلايل براي خليفه پسنديده تر اتفاق مي افتد و دستور اجراي حكم را مي دهد، و همين امر باعث كينه ي بيشتر احمد بن ابي داود نسبت به امام نهم عليه السلام مي شود، كه چرا نظريه او پذيرفته نشده، سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفته و مي گويد: «اي أميرالمؤمنين آمده ام تا تو را نصيحتي بكنم و به خاطر محبتي كه به ما كرده اي به تو اندرزي بدهم و اگر نگويم مي ترسم كفران نعمت كرده باشم و به آتش جهنم بسوزم» [9] راستي چقدر بشر پست و رذل و بي تقوا مي شود كه حاضر است به بزرگترين جنايتها دست بزند، با سوءاستفاده از مقام علمي و شخصيت روحاني اش، معتصم مي گويد: آن نصيحت چيست؟ ابن ابي داود گفت: «چون شما مجمعي تشكيل مي دهيد، تا



[ صفحه 266]



يك امر مهم ديني را طرح كنيد در آن مجلس خوانندگان و نوازندگان، وزراء و امراء، سرداران سپاهي و كشوري، خدمتگزاران و دربانان همه حاضر و ناظرند، مذاكرات اين مجلس در خارج بيان مي شود، چون ببينند كه رأي محمد بن علي الجواد را بر همه ي آراء علما و فقهاء ترجيح دادي، كم كم مردم به آنها توجه پيدا مي كنند و از بني عباس منصرف مي شوند و امامت و خلافت را از تو مي گيرند و به آنها مي دهند، و حكومت و خاندانت سقوط مي كند. معتصم سخت تحت تأثير اين رياكاري و اين فتنه گري و اين تزوير، قرار گرفت و به اين فقيه حنفي مسلك گفت: خدا به تو پاداش خير بدهد كه به ما نصيحت نيكويي كردي، و پس از گذشت چند روز مقدمات شهادت امام را فراهم كرد و آنچه اين عالم نما و اين آخوند درباري مي خواست انجام شد» [10] در برخي كتابها نوشته شده كه در چند مورد حكم فقهي امام مورد توجه قرار گرفته بود و نظريه ابن ابي داود رد شده بود كه علت كينه او شده بود، [11] نوشته اند كه ابن ابي داود فقه را از يحيي بن اكثم فراگرفته [12] و در مشرب سياسي و بي تقوايي و دنيادوستي نيز تابع استاد خود بود!

در برخي نوشتجات نام داوود را دواد [13] آورده اند، و اشاره كرده اند كه او در زمان مأمون، معتصم، الواثق و متوكل قضاوت مي كرد، او هم در پايان عمر مثل ديگر دريوزگان و فرومايگان با نكبت دوران روبرو شد و در نهايت فلاكت و بيچارگي مي زيست، باشد كه به عقوبت جنايتش دچار گردد.



آن قدر گرم است بازار مكافات عمل

ديده گر بينا بود هر روز، روز محشر است



كدام كس تاكنون از عقوبت جنايتهايش فرار كرده است؟ كدام ستمكاري را سراغ داريم كه آسوده سر بر بستر مرگ نهاده باشد؟ مگر از دست انتقام الهي مي توان گريخت؟ چه در اين جهان و چه در عالم ديگر، بايد مكافات حق كشي ها، ستمكاري ها، خيانتها، و بي عدالتي ها را چشيد، اين مردك كه روزگاري قدرتمندترين، بانفوذترين مرد زمان بود به نكبتي دچار شد كه از پايين ترين فرد اجتماع پست تر باشد، در آخر عمرش مانند همه ي



[ صفحه 267]



سرسپردگان، مثل همه كساني كه براي غير خدا تلاش مي كنند و ستمكارند خوار و ذليل شد، نه مالي داشت و نه احترامي، اموالش را كه طي سالها حق كشي به چنگ آورده بود كه شانزده ميليون درهم بود در سال 237 هجري مصادره كردند. [14] تنها باري از گناه بر دوش وجدانش سنگيني مي كرد، بالاخره دست انتقام طبيعت آخرين ضربه را بر سر او فرود آورد و دست اجل پسر جوانش را ربود، و داغي بر دل سياهش نهاد، به كيفر آن داغها كه بر دلها گذاشته بود، اين مشكل را نتوانست تحمل كند، سختي هاي زندگي براي كساني كه مدتي را در رفاه و خوشي گذرانده باشند، خيلي سخت تر و طاقت فرساتر است. [15] .

مرگ فرزند براي ابن ابي داود سخت شكننده بود، چون ايماني در كار نبود كه بتواند صبر و بردباري داشته باشد، بالاخره بعد از بيست روز كه از مرگ فرزند جوانش گذشت در سال 240 از پاي درآمد و دچار عقوبتهاي آن جهاني شد [16] در زمان متوكل عباسي بود كه او نيز در سال 236 دستور خراب كردن قبرهاي مطهر شهداي كربلا را داد و در سال 247 كشته شد. (الا لعنة الله علي القوم الظالمين). پروين اعتصامي چه زيبا مي سرايد:



شكست پنجه و منقار من و ليك چه باك

پلنگ حادثه را نيز چنگ و دنداني است



گرفتم آنكه به پايان رسيد فرصت ما

براي فرصت صياد نيز پاياني است



[ صفحه 268]



مرا هر آنكه در افكند همچو گوي به سر

خبر نداشت كه در دست دهر چوگاني است



حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد

زمانه را سند و دفتري و ديواني است



كسي زدرد من آگه نشد و ليك خوشم

كه چند قطره ي خونم به دست و داماني است



هزار كاخ سفيد ار بنا كند صياد

بهاي خار و خس آشيان ويراني است



زدهر گر دل تنگم فشار ديد چه غم

گرفته دست قضا هر كجا گريباني است [17]



[ صفحه 269]




پاورقي

[1] هارون الرشيد، بوزينه اي داشت كه سخت به او علاقه مند بود و او را امارت داد، بر او جامه مي پوشانيد و افرادي را در خدمتش گمارده بود.

[2] از ديوان پروين اعتصامي.

[3] تاريخ بيهقي، ص 174.

[4] سوره انبياء، آيه 22.

[5] اخبار الطوال، به نقل از ديدگاهها، ص 25.

[6] دو قرن سكوت، ص 282.

[7] محنه قرآن، مفتشان و آزمون كنندگان و شهود و محدثين در امر مخلوق بودن قرآن، و محدث بودن و ازلي بودن آن به روزگار مأمون و معتصم و واثق بودند تا سال 232 ادامه داشت.

[8] مرحوم استاد علامه محمدتقي جعفري دانشمند معاصر در مجلدات پانزده گانه تفسير و نقد و تحليل مثنوي در خصوص اشاعره و معتزله بحثهاي جامعي دارند مخصوصا در جلد سوم از ص 477 به بعد، و ما پيش از اين روي اين مكاتب بحثي داشتيم.

[9] چهارده معصوم، عمادزاده - كتاب زندگي امام جواد عليه السلام، مدرسي چهاردهي، به نقل از شرح مناقب محي الدين اعرابي و تفسير عياشي.

[10] بحارالانوار، ج 12، ص 91.

[11] سرور الفؤاد.

[12] تاريخ سياسي اسلام.

[13] مثل سعال، از كتاب انوار البهيه، ص 134.

[14] شذرات الذهب، ص 87.

[15] اكنون در سال 56 كه مشغول تدوين اين يادداشت ها هستم دو تن از بزرگان ما فرزندان جوان و برومند و دانشمند و آگاه خود را از دست دادند يكي مرجعي بود بزرگ كه روح خدا در او دميده شده بود حضرت آيت الله العظمي امام خميني، و ديگري محققي فرزانه و اسلام شناسي عاليقدر استاد محمدتقي شريعتي، اين دو انسان فرهيخته فرزندان خود كه پايگاه تقوي و فضيلت و دانش و خداپرستي بودند از دست دادند، يكي آيت الله سيد مصطفي خميني و ديگري دكتر علي شريعتي، خدايشان رحمت كند كه شهادت اين دو تن مبناي حركت در ايران شد. و نقطه ي عطف انقلاب اسلامي، پدران بزرگوارشان با نهايت ايمان و خلوص در برابر اين مصيبت ها كه براي جهان اسلام نيز فاجعه بود صبر كردند و اشكي نريختند و غم هاي مردم را بر غم خويشتن ترجيح دادند و حتي در رثاي فرزندانشان از رنج هاي مردم سخن مي گفتند، براي اولين بار پس از 15 سال اختناق مردم نام امام خميني را آشكارا بردند و ساواك با همه ي تلاشش نتوانست جلوي مردم را بگيرد، مرگ شريعتي اولين جرقه ي حركت در ايران بود و مرگ سيد مصطفي خميني دومين جرقه را روشن كرد، اميد است كه آغازي باشد براي رهايي.

[16] تاريخ طبري، ج 11، ص 1379 و 1402 و 1407 - انوار البهيه، ص 134 - شذرات الذهب، ج 2، ص 87 تا 93 - ناسخ التواريخ (زندگاني حضرت جواد عليه السلام) ، ج 1، ص 393 - بحارالانوار، ج 50 - منتهي الامال و ديگر كتابهاي تاريخي شرح حال اين مرد را آورده اند.

[17] برگزيده از ديوان پروين اعتصامي.