بازگشت

معتصم


نامش محمد و به قولي ابراهيم، سومين فرزند هارون الرشيد خليفه ي عباسي بود در سال 180 هجري به دنيا آمد از مادري ترك نژاد زاده شده بود. او مردي ستم پيشه و ظالم و از



[ صفحه 246]



علم و دانش بهره اي نداشت و هم او بود كه باعث قتل امام نهم عليه السلام شد و دستور شهيد كردن آن امام بزرگوار را داد. دو سال از حكومتش مقارن با زندگي حضرت جواد عليه السلام بود و او بيش از هشت سال نتوانست بر گرده ي مردم سوار شود و جنايات برادران و پدران خود را دنبال كند، او را ابراهيم ثماني يا ابوالثماني مي گفتند (يعني هشتي) زيرا عدد هشت در زندگي او نقش عجيبي داشت چون در سال 180 هجري متولد شد، و روز هجدهم ماه بود، او هشتمين خليفه ي عباسي و هشتمين كس از اولاد عباس عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. هشت پيروزي به دست او انجام گرفت. هشت كس از ملك زادگان عجم به خدمت او كمر بستند، چهل و هشت سال و هشت ماه و هشت روز عمر كرد، هشت پسر و هشت دختر از او به جا ماندند، متروكات و ارث او از طلا هشت ميليون دينار بود، و از نقره هجده ميليون دينار و هشتاد هزار اسب از وي ماند، و استر و قاطر همين مقدار، او هشت هزار غلام و هشت هزار كنيز داشت و گويند كه هشت هزار قصر بنا كرد [1] در زمان او بود كه بابك و مازيار و افشين سه تن سردار ايراني كه بر خليفه عصيان كردند و شورش به راه انداخته بودند كشته شدند. شهر سامرا و قصرهاي مخصوص آن را او بنا كرد و در زمان او بود كه تركها در دستگاه خلافت نفوذ پيدا كردند، خاقان ترك كه پدر فتح و عبدالله كه از شخصيت هاي سرشناس دوران عباسيان هستند در زمان او به مقام صدارت رسيدند. [2] عموريه يكي از متصرفات اروپاي جنوبي به دست او فتح شد، او مردي خون ريز و سخت دل بود و مثل ديگر كسانش براي حفظ حكومتش از هيچ جنايتي خودداري نمي كرد، حتي پسر برادرش عباس بن مأمون را كه احساس كرده بود مخالف اوست در بدترين شرايط زنداني كرد. او را غذاي بسيار داد و آبش نداد تا مرد، در سال 224 هجري، [3] در همان اوايل خلافتش بود كه امام محمدتقي عليه السلام را شهيد كرد، سوادي نداشت و برخلاف برادرش مأمون كه استعداد فوق العاده اي در فراگيريها و دانش داشت، معتصم حتي از مسائل اوليه بي اطلاع بود، نوشته اند: در كودكي همراه غلامي به درس مي رفت، تا



[ صفحه 247]



اينكه غلام مريض شد و از دنيا رفت، هارون وقتي احوال او را از معتصم پرسيد جواب داد كه غلام از رنج درس آسوده گشت، هارون فهميد كه پسرش از درس خواندن ناراحت است و لذا او را به حال خود گذاشت و بدين سبب بود كه او بدون سواد و معلومات بار آمد، [4] دو تن از پسران معتصم خليفه شدند كه هر كدام خبيث تر از ديگري و سخت آلوده دامن بودند، و در زمان حكمراني شان جز شهوتراني و آدم كشي كار ديگري انجام ندادند، يكي هارون واثق بود كه مصاحبش هميشه زنان بدكاره بودند و شراب و ديگري جعفر متوكل كه او هم به شراب دلبسته بود و به مردان نيرومند كه از وجود او تمتع مي گرفتند و متوكل بدين وسيله آرامش مي يافت، و اين مردك بسياري از علويان را كشت، زيارت شهداي كربلا را ممنوع كرد و دستور داد كه به مزار شهيدان كربلا آب ببندند و آنجا را زمين كشاورزي كنند، شيعيان از دست ستمكاري او آسوده نبودند و پيوسته جانهايشان از دست متوكل و عمالش در خطر بود.

معتصم در سال 220 بر وزيرش فضل بن مروان خشم گرفت و از او ده هزار دينار گرفت و او را تبعيد كرد و محمد بن عبدالملك بن زيات را وزير خود نمود. [5] گويند معتصم چهار هزار غلام ترك داشت كه همه با لباسهاي ديبا و كمربند طلا مشخص بودند، شهر سامرا را براي سكونت آنها بنا كرد و آبادش نمود، دربارش مركز رقابت سرداران عرب و ترك و ايراني شد و او ميان آنها اختلاف ايجاد كرده بود تا بهتر بتواند حاكميت كند و سواري بگيرد، اعراب كم كم زمينه را خالي كردند و ميدان را براي ايراني ها و تركها باز گذاشتند. [6] ايراني ها با كشته شدن بابك، مازيار و افشين و بدسابقه بودن اين سردارها و رفتار نادرست آنها اصلا از شورش بيزار شدند و تا مدتي خاموش نشستند. معتصم در ظرف اين هشت سال خلافت با حوادث و اتفاقاتي روبرو شد كه در تاريخ آورده شده است، از جمله كارهاي او دامن زدن به فتنه ي خلق قرآن و ادامه ي راه مأمون بود. هر كسي را كه به مخلوقيت قرآن معتقد نبود آزار و اذيت مي كرد، حتي احمد بن حنبل امام يكي از



[ صفحه 248]



فرقه هاي اهل تسنن را به خاطر اين مخالفت تازيانه زد و به زندان انداخت، و چه بسيار عالمان ديگر، كه تازيانه خوردند و به زندان رفتند تا به هر خليفه مي گويد معتقد باشند. گرچه خودش فلسفه خلق قرآن را نمي فهميد، اما وصيت مأمون بود كه بايد اجرا كند. معتصم در اواخر عمرش به فكر تسخير اندلس افتاد كه موفق نشد، درباره ي قدرت او مي نويسند: [7] معتصم خيلي نيرومند و قوي بود، هزار رطل بار برمي داشت و چند قدم مي برد، مسعودي مي نويسد: [8] امام نهم را به خاطر آن كشت كه مبادا از ام الفضل دختر مأمون فرزندي به دنيا آيد و داعيه ي خلافت كند، زيرا از طرف پدر علوي و مورد احترام مردم و مخصوصا اينكه امام رضا عليه السلام وليعهد مأمون شده بودند و از طرف مادر هم كه به مأمون متصل مي شود.

از جمله علوياني كه سخت معتصم را رنج مي دادند محمد بن قاسم بود كه در بسياري از نواحي ايران از جمله خراسان شورشهايي به راه انداخت، بالاخره معتصم او را شهيد كرد و عده اي معتقد شدند كه محمد بن قاسم كشته نشده بلكه غايب شده و منتظر ظهور او بودند. آشوب هندوان معروف به زط كه راه بصره را بسته بودند و از كشتي ها باج مي گرفتند و مانع ورود كالا به بغداد مي شدند از مشكلات دوران معتصم بود. تعداد اين افراد بيست و هفت هزار نفر بود كه معتصم به كمك عجيف بن عنبسه سردار عربش آنان را اسير كرد و به آسياي صغير تبعيدشان نمود، در سال 240 و 241 هجري بود كه اروپايي ها آنها را مجددا اسير كرده و به اروپا برده و به كوليان اروپا مشهور شدند. [9] .

تاريخها از دوران معتصم سخنهاي بسياري آورده اند كه ما به مختصري از آنها اشاره مي كنيم: [10] .

معتصم همين عجيف و عباس پسر مأمون را و چند تن ديگر از سرداران عرب را كه به اصطلاح قصد كودتا داشتند، و در حال مستي راز خود را بيان كرده بودند، همه را كشت.



[ صفحه 249]



يكي ديگر انقلاب ابي حرب مبرقع يماني بود كه قبلا بدان اشارتي شد، كه او خود را از اولاد بني اميه مي دانست او هم با طرفدارانش كشته و اسير شدند. شورش كردهاي موصل كه ايتاخ سردار ترك به نبرد آنها رفت و در آن جنگ كشته شد.

مسعودي مي نويسد: [11] «معتصم مهربان و باشفقت بود و استقامت رأي داشت و بسيار بخشش مي كرد.» با آن همه آدم كشي و جنايت اگر مختصر كمكي به نيازمندي كرده او را بخشنده و مهربان قلمداد مي كنند. مثلا روزي به پيرمردي كه الاغش در گل مانده بود كمك كرد تا از جوي بيرون آمد و مقداري پول به صاحب الاغ داد، ولي همين خليفه مهربان... شهر عموريه را كه دويست هزار نفر جمعيت داشت و ثروتش به ميليونها مي رسيد قتل عام كرد. [12] .

در زمان معتصم بود كه فساد علني شد و رشوه و ظلم و ناامني رواج كامل پيدا كرد، تركها حتي كارهايي مرتكب مي شدند كه خود خليفه هم حتي نمي توانست جلوي آنها را بگيرد. پيش از اين آورديم كه روزي معتصم در راه زني را ديد كه سخت مي گريد و پيوسته مي گويد: پسرم پسرم، يكي از لشگريان كودك او را ربوده بود، معتصم آن مرد را خواند و گفت پسر زن را به او برگرداند، مرد ابا كرد، معتصم او را پيش خواند و دستش را چنان فشار داد كه استخوانش شكست و مرد بيفتاد، پس گفت تا پسر را به مادرش برگرداندند، [13] تا معتصم زنده بود چون تركان درم خريدگان او بودند از او فرمانبرداري مي كردند، اما پس از او ديگر از هيچ خليفه اي اطاعت نكردند و پيوسته باعث وحشت و نگراني خليفگان بعدي بودند. [14] .

نمونه اي از فساد دستگاه بني عباس مخصوصا در دوران معتصم كه نسبتا قدرتمند بود داستاني است كه نقل كرده اند [15] به اختصار بيان مي كنيم: قبلا هم اشاره داشتيم كه



[ صفحه 250]



نويسنده اي در زمان معتصم هر روز قصه اي مي نوشت و به در سراي معتصم مي آمد و آن را مي خواند و ضمن آن مي خواست كه كاري به او رجوع شود تا به قول خودش، خدمت پسنديده اي به جاي آورد و خزانه را پر كند و ناني بخرد، پس از مدتي كه معتصم توجه نمي كرد، بالاخره دستور داد شغلي كه رونقي نداشته باشد به او واگذارند، او را گفتند كه مسجد جامع بصره را سنگ فرش كند تا به وقت باران گل نشود، آن مرد راهي بصره شد، در راه سنگي جالب و خوشرنگ يافت آن را با خود برداشت، از پيش غلامي فرستاد تا او را استقبال كنند، آن سنگ را به استقبال كننده ها نشان داد كه از اين سنگ مسجد را بايد فرش كرد، بالاخره به اين عنوان مال بسياري از مردم گرفت، سپس با يك نوع سنگ كه فراوان بود مسجد را فرش كرد و بقيه پول را كه مبلغ زيادي بود برداشت و نزد معتصم آمد، معتصم پرسيد كه اين چه مالي است؟ گفت اين توفير شغل فرش كردن مسجد بصره است كه مرا فرموده بودند، مثل دوران ما كه كارمند ساده اي كه مثلا فقط برگهاي عوارض دوچرخه را بايد ثبت كند، پس از مدتي پس انداز چند صد هزار توماني دارد و امثال آنها كه با حقوق مختصري زندگي مجللي ترتيب مي دهند و... آيا جز از راههاي نامشروع امكان چنان درآمدهايي هست؟ معتصم گفت: مردي كه از شغلي كه هيچ رونق نداشت چندين مال حاصل كرد او مستحق همه قسم اعمال خطير باشد، پس فرمود تا او را در عداد نويسندگان ديواني درآوردند و كارش روبراه شد.

عاملان براي آنكه خزينه سلطان را پر كنند و خود بهره برند در حق مردم ظلم بسيار مي كردند و مقام و منصب خود را نيز با رشوه به دست مي آوردند. خود وزير هيچ كس را به كاري نمي گماشت جز آنكه مبلغي از او به رشوت مي گرفت و اين رشوه را «مرافق الوزراء» مي گفتند، و مرتب افراد را عوض مي كردند تا رشوه ي بيشتري بستانند، اگر كسي نمي توانست آن رشوه را بپردازد، باز مدتي او را به كار ابقاء مي كردند تا بدهي خود را بپردازد و خلفا آن را كاري ناپسند و ظالمانه نمي دانستند. [16] .



زمام قافله اي چون فتاد در كف دزد

از آن مخواه متاعي به غير آه و فسوس [17]



[ صفحه 251]



در ضمن داستاني يادآور شده اند: [18] كه وقتي يك مرد عربي نزد معتصم آمد، معتصم او را از مقربان و نديمان خويش قرار داد، به قدري آن عرب مورد وثوق معتصم شده بود كه بدون اجازه او داخل حرم وي مي شد، وزير معتصم بر آن عرب رشك برد، حيله اي به كار برد تا او را در نظر معتصم حقير گرداند، يك روز آن وزير، عرب را به خانه ي خود دعوت كرد و غذايي كه سير و پياز داشت به خورد او داد، آنگاه به او گفت: مبادا با اين دهاني كه سير و پياز خورده اي نزد خليفه بروي، زيرا خليفه از بوي سير و پياز خيلي ناراحت مي شود، وزير پس از انجام اين كار نزد معتصم رفت و از قول آن عرب گفت: كه دهان خليفه بوي متعفني دارد و من از بوي گند دهان خليفه متأذي و ناراحت هستم، خليفه از اين سخن ناراحت شد و عرب را حاضر كرد، آن عرب در حضور خليفه پيوسته آستين را جلوي دهان گرفته بود كه مبادا بوي دهانش به خليفه برسد، خليفه هم گمان كرد كه حرف وزير صحيح بوده است و با اين عمل، عرب مي خواهد كه بوي دهان خليفه را استشمام نكند، معتصم ناراحت شده و نامه اي براي يكي از عمالش نوشت كه هر كس اين نامه را نزد تو بياورد فورا گردن او را بزن، آنگاه آن نامه را به آن عرب داد و گفت اين نامه را نزد فلان كس مي بري و جوابش را مي آوري، عرب نامه را گرفته و متوجه آن كس شد كه خليفه گفته بود، وزير در راه او را ديد و چون از جريان آگاه شد، دو هزار اشرفي طلا به عرب داد و نامه را گرفت تا به طرف مقابل برساند و گمان مي كرد كه حواله ي جايزه اي است، نامه را به سرعت نزد عامل خليفه برد و او هم فورا وزير را كشت، معتصم پس از چند روز آن عرب را ديد و از حال پرسيد، عرب هم همه چيز را بيان كرد، معتصم گفت: خدا صفت حسد را بكشد كه باعث كشتن وزير گشت و از آن پس وزارت را به آن عرب داد.

معتصم در سال 227 روز پنج شنبه دوازدهم ربيع الاول بيمار شد و جامعه اي را از رنج وجود خود آسوده ساخت، هفت سال بعد از شهادت امام جواد عليه السلام، و زمام اختيار مسلمانان به دست پسر جنايتكارش الواثق افتاد. [19] .



[ صفحه 252]



هنگامي كه خبر مرگ معتصم به دعبل شاعر معروف و صحابي امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام رسيد كه در آن موقع در شهر صيمره [20] بود اشعاري گفت كه از آن جمله است [21] .



الحمد لله لا صبر و لا جلد

و لا عزاء اذا اهل البلا رقدوا



خليفة مات لم يحزن له احد

و اخر جاء لم يفرح به احد



خداي را سپاس، در اين هنگام كه همه خفته اند، آنها كه بايد آزمون شوند نه براي كسي شكيبايي مانده و نه تحمل، و نه كسي را حال عزاداري هست، خليفه اي از دنيا رفت و هيچ كس براي او غمگين نشد و خليفه ي ديگري آمد و كسي شادمان نگشت.


پاورقي

[1] تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 472.

[2] چهارده معصوم، جواد فاضل.

[3] تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 266.

[4] تتمة المنتهي از محدث قمي - ستارگان درخشان، ج 11.

[5] شذرات الذهب، ج 2، ص 47.

[6] دو قرن سكوت، ص 244.

[7] تاريخ سياسي اسلام، به نقل از الفخري.

[8] مروج الذهب.

[9] تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 87. از سازمان انتشارات جاويدان.

[10] تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 468 - تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 264 - شذرات الذهب، ج 2، ص 63 - تتمة المنتهي - ستارگان درخشان، ج 11، ص 152 - تاريخ سياسي اسلام، ج 2، از ص 85.

[11] مروج الذهب.

[12] سر ويليام موير در تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 89 - عموريه، شهري بوده در كنار آنكارا، در تركيه امروز كه معتصم در سال 223 هجري آن را فتح كرد.

[13] تاريخ بغداد، ج 3، ص 346 به نقل از دو قرن سكوت، ص 244.

[14] نقل به اختصار از مروج الذهب، ج 2، ص 428 - الفخري، ص 221.

[15] جوامع الحكايات، عوفي، به نقل از دو قرن سكوت، ص 348.

[16] نقل به اختصار از جوامع الحكايات عوفي.

[17] از ديوان گلزار اصفهاني.

[18] ستارگان درخشان، ج 11، ص 161، به نقل از نفحة اليمن.

[19] تتمة المنتهي، ص 218 و 228 - تاريخ طبري، ج 11، ص 1322 - الكامل في التاريخ، ج 6، ص 523 و ... در احوالات معتصم مفصلا بحثهايي دارند.

[20] صيمره: ناحيتي است به بصره بر دهانه ي نهر معقل و در آن چند قريه است (معجم البلدان).

[21] دو قرن سكوت، ص 244.