بازگشت

مأمون


چند سال آخر عمر مأمون مقارن اوايل زندگي امام جواد عليه السلام بود، عبدالله مأمون دومين فرزند هارون الرشيد و در سال 170 هجري از مادري ايراني زاده شد، گرايش او به ايراني ها و توجه او به اينان بيشتر به خاطر نيمه ايراني بودنش مي باشد. هارون اين پسر را حكومت نواحي خراسان بخشيد، پس از مرگ پدرش كه در خراسان اتفاق افتاد، او همچنان در ولايت خراسان باقي ماند و برادر بزرگش امين كه وليعهد بود رسما در بغداد خليفه شد. بين اين دو برادر بر سر قدرت و حاكميت بر مردم، اختلاف افتاد و مأمون با كمك ايراني ها با فرماندهي سر سلسله ي طاهريان، برادر را از ميان برداشت و خود مدعي خلافت شد. برخي مورخين به خصوص مستشرقين علل پيروزي مأمون را بر امين يكي اين دانسته اند



[ صفحه 228]



كه مأمون شيعه مسلك بوده و ايرانيان نيز كه حاميان علويان و شيعه بودند از او حمايت كردند، تا بر برادرش امين پيروز شد و خلافت را به چنگ آورد. [1] .

مأمون براي اينكه از ايراني ها دلجويي كرده باشد و در ضمن بهانه هاي شورش را از دست مردم و علويها بگيرد و نيز محبوبيتي براي خود دست و پا كند، حضرت رضا عليه السلام را با تجليل و تبليغ و جنجال، و با اين عنوان كه امام را براي خلافت و واگذاري اين مقام به او به اين سرزمينش فراخوانده ايم، از مدينه به خراسان فراخواند، اما امام كه از پيش فكر مأمون را خوانده بود چنانكه در تاريخ آمده از قبول مقام خلافت سرباز زد و وسيله ي سوءاستفاده ي مأمون قرار نگرفت، اما بدون اينكه حضرت رضايت داشته باشند مقام ولايتعهدي را به زور و براي سياسي كاري بر او تحميل كرد و اجازه نداد كه امام اعتراضي بفرمايند، مأمون كار خود را انجام داد، نيروها و افكار مردم را به نفع خود جلب كرد، مأمون تصميم داشت، خلافت را براي چند روزي هم كه شده رسما به نام مبارك حضرت رضا عليه السلام نمايد و خود وليعهد امام و همه كاره ي كشور باشد، و چون آبها از آسياب ريخت و همه ي سر و صداهاي انقلابيون در گوشه و كنار سرزمينهاي اسلامي خاموش شد با يك ترور مخفيانه كار حضرت را بسازد، و خود نيز با عوام فريبي بيشتر و محبوبيت كار را دنبال كند. اينجا ديگر جانشين امام معصوم و فرزند پيامبر مي شد، هر كار و هر سخني را به نام اسلام و امام زمان مي توانست انجام دهد، كه چقدر وحشتناك مي شد و چه بسيار جنايتهايي كه مي خواست مرتكب شود، ولي امام آگاهتر از آن بودند كه مأمون فكر مي كرد، حتي وقتي حضرت را مجبور به پذيرفتن وليعهدي كرد فرمودند: به شرطي كه هيچ گونه دخالتي در امور نداشته باشم و هيچ كس را از مقامي عزل يا به مقامي نصب نكنم و اگر زنده باشم با بني عباس بر مبناي اطاعت از خدا رفتار خواهم كرد. مثل آنكه امام از همه ي برنامه ها و اهداف مأمون آگاهي دارند و نقشه هاي خائنانه او را از پيش خوانده اند، در هر صورت امام وسيله اي براي اجراي مقاصد ستمكاراني مانند مأمون آن طوري كه او مايل بود نشدند، برنامه ها و روشهاي امام هشتم آنقدر عميق و حساس و حساب شده و براي جامعه ي اسلامي داراي



[ صفحه 229]



اهميت بود كه اگر مورد تحليل و تفسير قرار گيرد از جهاتي شايد اثرش براي دنياي اسلام كمتر از نهضت امام حسين عليه السلام نباشد، و متأسفانه در جامعه ي شيعي ما پس از دوازده قرن هنوز نسبت به آن تلاشها شناختي پيدا نشده است و شايد بيشتر به خاطر درگيري عالمان و محققان شيعه با مخالفان و معاندان بوده است. الله اعلم.

مأمون نيز مانند پدران زشت طينت خود در سال 202 هجري امام هشتم را در راه بازگشت به بغداد شهيد مي كند و براي آنكه خويشتن را در اين كار نادرست بي گناه جلوه دهد سر و پاي برهنه، بر سر زنان و مويه كنان دنباله جنازه امام حاضر مي شود و باز چه رياكاريها و عوام فريبي ها كه انجام مي دهد! امام را پهلوي پدرش هارون دفن مي كند، كه آنجا قبله گاهي ديگر و پناهگاهي براي توده هاي مردم شد، مأمون بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام نامه اي براي عباسيان بغداد كه عليه او به خاطر وليعهدي امام رضا عليه السلام شورش كرده بودند نوشت و به آنان يادآور شد كه: [2] «ان عليا الذي اظهروا سخطهم و تبرمهم من اسناد ولاية العهد له قد قضي فلا شيي ء اذا يمنعهم الان من العودة الي طاعته و موالاته» آن علي كه به خاطر وليعهدي او شما ناراحتي خود را ابراز مي داشتيد درگذشت، ديگر چيزي نيست كه مانع شما از بازگشت به اطاعت و دوستي من باشد، با تمام اين ظاهرسازيها و حمايت از امامان و ديگر علويان، مورخين نوشته اند: [3] كه مأمون به علويان سخت بدبين بود، همان طور كه علي بن موسي الرضا عليه السلام را مسموم كرد، و زيد بن موسي بن جعفر عليه السلام را كشته و خانه بسياري از آنها را آتش زد... چه بسياري از فرزندان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و دوستداران آنها كه در زمان او و به دستور او شهيد شدند. [4] .

مأمون پس از آنكه حضرت رضا عليه السلام را مسموم و شهيد كرد، به عراق رفت و فضل بن سهل را كه علاقه مند به شيعيان بود كشت، بعد هم براي اغفال مردم قاتلان او را به كيفر



[ صفحه 230]



رسانيد. [5] نوشته اند كه مأمون امام رضا عليه السلام را به مجلس خود دعوت كرد، امام هشتم پيش بيني كرده بودند مأمون قصد شهيد كردن ايشان را دارد و حضرت به برخي ياران خود از پيش فرموده بودند. حضرت رضا عليه السلام در منزل مأمون سه دانه انگور و يا مقداري انار مسموم شده تناول فرمودند و باقي را انداختند و برخاستند مأمون پرسيد كجا مي رويد؟ حضرت جواب دادند: به آنجايي كه مرا فرستادي، و عبا بر سر كشيدند و از منزل مأمون بيرون آمدند. [6] .

مأمون هنگامي كه در مرو بود همه ي اولاد عباس را دور خود جمع كرد و گويند كه سي هزار كس شدند، [7] بيشتر براي آن بود كه خيالش از طرف آنها آسوده باشد و در گوشه و كنار داعيه اي به پا نكنند، با اين حال آنهايي كه در بغداد بودند او را از خلافت خلع كردند و ابراهيم بن مهدي بن منصور عباسي را به خلافت برگزيدند و او خود را مبارك ناميد و عباسيان بغداد و عده اي از مردم با او بيعت كردند و اين نيز به خاطر توجه ظاهري مأمون به حضرت رضا عليه السلام بود. [8] بيچاره ها مي ترسيدند كه خلافت از دست غاصبان عباسي بيرون شود و ديگر نتوانند سربار اجتماع باشند و اموال مردم را تاراج نمايند.

گويند كه مأمون بسيار دانا و زيرك بود، درس خوانده و علم آموخته بود. از همه خلفاي عباسي سياستمدارتر و نسبت به اوضاع زمان و نياز مردم و خواستهاي آنها آگاه تر بود، از اموال بيت المال بي مهابا مي بخشيد و اموالي را كه مي بايست صرف نيازهاي جامعه ي اسلامي شود، به هر شاعر مداح، متملق و چاپلوس و خدمتگزاران شخص خودش و درباريانش مي بخشيد.

در زمان او در جامعه ي اسلامي علم و دانش به اوج ترقي و تعالي خود رسيد، و دربار خلافت او مركز تجمع دانشمندان بزرگ جهان از اديان و ملل مختلف شده بود. اجازه مي داد كه هر كدام بدون ترس و واهمه افكار و عقايد خود را مطرح سازند. امام هشتم در زمان مأمون بزرگترين شخصيت علمي جهان بودند، و در چند سال آخر عمر شريفشان كه



[ صفحه 231]



در خراسان حضور داشتند بر مسير علمي زمان نظارت مي نمودند، و پشتوانه ي محكمي براي نهضت علمي موجود به حساب مي آمدند. در آن دوران چه بسيار اختراعات و اكتشافات و انديشه هاي تازه اي كه پيدا شد و مأمون پيوسته مشوق اين كارها بود.

مأمون را مردي شجاع، خوش بيان، نويسنده، بخشنده، اديب، باهوش دانسته اند خودش ادعا مي كرد كه هزارها حديث پيامبر صلي الله عليه و آله را از حفظ دارد. [9] خويشتن را طرفدار علي عليه السلام و از پيروان حضرتش قلمداد مي كرد، از بني اميه مخصوصا معاويه سخت بيزار بود. در سال 211 دستور داد كه در تمام شهرهاي مسلمان نشين ندا در دهند كه كسي معاويه را به نيكي ياد نكند و برترين كس بعد از پيامبر علي عليه السلام بوده است، [10] و حتي اعلام كنند كه هر كسي معاويه را به نيكي ياد كند، يا او را بر ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله ترجيح دهد، امنيتي ندارد و بري ءالذمه است [11] و در سال 212 بود كه گفتار در خصوص خلق قرآن را آشكار كرد و در همان سال بيان داشت كه حضرت علي عليه السلام بهترين مردم بعد از پيغمبر بوده است، و اين تحقيق برخي مورخين است. [12] .

و شايد روي همين عقيده، حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به مرو كه محل حكومتش بود فراخواند. بعضي نوشته اند كه مأمون داراي تأليفاتي نيز در دلايل نبوت و در وصف خلفاي جانشين پيغمبر دارد. [13] با تمام اين رياكاريها و تظاهرات در باطن از مجاهدان و مبارزان شيعه و فرزندان علي عليه السلام كه تلاشگران زمان محسوب مي شدند و مدعيان خلافت بودند، سخت نفرت داشت، كه دليل آن روشن است، و ما به چند مورد آن اشاره مي كنيم:

شايد اين جنايات را هم به حساب زيركي و دانايي و سياستمداري خود مي گذاشت كه با برداشتن اين مخالفان از ميان پايه هاي حكومت خود را محكم تر سازد، وقتي تقوي و ايمان به خدا در كسي نباشد هر جنايتي، هر گناهي، هر كار خلافي امكان پذير مي گردد و توجيهي براي آن هست، و امروز مشاهده مي كنيم كه سخت ترين شكنجه ها در دخمه هاي



[ صفحه 232]



ساواك شاه عمل مي شود، زندانها و تبعيدهاي غيرقانوني و بي حساب انجام مي گردد و مردم را در شهرهاي مختلف ايران به رگبار مسلسل مي بندند باز هم دم از دين و آزادي و حقوق بشر و امثال اينها مي زنند، و گمان مي كنند كه مردم فريب مي خورند! [14] .

مأمون يك روز ادعا مي كند كه علي عليه السلام بهترين افراد است، و سنگ علي عليه السلام را به سينه مي زند و در همان حال دستهاي آلوده اش از خون شيعيان علي عليه السلام رنگين است از يك طرف، اشعاري در مدح علي عليه السلام مي سرايد و با علماي سني مسلك درباره ي شخصيت و حقانيت علي عليه السلام بحثهايي دارد و اثبات مي كند كه حضرت علي عليه السلام از هر لحاظ صلاحيت خلافت و وصايت پيغمبر را داشت و شايسته ي آن مقام بود و از لحاظ عقل و نقل، قرآن و حديث اين مطلب را اثبات مي نمايد [15] و در پايان سخن مي گويد: خدايا شاهد باش كه فضيلت علي بن ابيطالب را اثبات كردم و مردم را به طريق حق دعوت نمودم ولي تو هادي هستي، و از طرف ديگر فرزندان علي عليه السلام را در زندان نگاه مي دارد شكنجه مي كند و آنها را به خاك و خون مي كشاند، با همه ي اين درايت و زيركي، آگاهي و دانش، خود نيز خلافت پيغمبر را غصب كرد، امام هشتم را شهيد نمود و ديگر فرزندان علي عليه السلام را آزرد. [16] .

«بسم الله الرحمن الرحيم و العصر، ان الانسان لفي خسر، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» ، به نام خداوند بخشنده ي مهربان، قسم به عصر، همانا انسان در خسران و زيان است، مگر آن كساني كه به خداوند ايمان آورده اند و كار نيك انجام مي دهند و يكديگر را به حق و پايداري وادار مي كنند.

واي كه اين بشر اگر ايمان به خدا نداشته باشد و متقي و نيكوكار نباشد چقدر خطرناك مي شود! چقدر بدبخت است! چقدر در معرض فنا و نابودي است! «يقولون بالسنتهم ما ليس في قلوبهم» [17] مردم گاهي آن اندازه منحط و بدبخت مي شوند كه به زبانشان سخني مي گويند كه در دلهاشان نيست و قلبها و دلهايشان غير آن را گواهي مي دهد، مأمون



[ صفحه 233]



سؤالهاي بسياري از محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام نموده و استفاده هاي شاياني مي برد، موقع را مغتنم مي شمرد و تا حد امكان از محضر مبارك امام استفاده مي كند. [18] .

و باز از امتيازات مأمون آن دانسته اند كه به بردباري و گذشت و كرم شهره بود. ديد سياسي وسيعي داشت و مسائل را مي توانست به خوبي پيش بيني كند، بسيار خويشتن دار بود و به علم و ادب و بحثهاي علمي اشتياق وافر داشت، و يكي از علل تحولات علمي در زمان او را همين علاقه او به دانش گفته اند. [19] .

وقتي از استاد پورداود [20] پرسيده شد در صورتي كه غالب نسكهاي اوستا در عهد مأمون موجود بود و براساس آنها مجموعه ي ديگري تنظيم و تدوين شد، مسلم است كه غلبه ي اسلام موجب منع استعمال اوستا نبوده و نسخه هاي آن از ميان نرفته بود، در اين صورت چه پيش آمد كه بعدها از شماره ي نسكهاي موجود اوستا كاسته شد، تا به صورت زننده ي اوستاي موجود درآمد؟ پورداود جواب داد مسامحه و بي علاقگي كساني كه بايستي نگهبان و ناقل آن با ديگران باشند در ضبط و نقل حفظ متون، چنين وضع اسفباري را به وجود آورد. [21] .

مأمون پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام متوجه حضرت امام محمدتقي عليه السلام شد، باز همان برنامه هاي علمي و همان بحث و جدلها را دنبال مي كند، با يك تير چند نشان مي زند، مشغول كردن همه مخصوصا روشنفكران را تنها به مسائل علمي و تحقيقي، زيرنظر داشتن و كنترل كامل امام، تظاهر به دوستي آل علي عليه السلام و طرفداري از آنها و در نتيجه كشتن انقلابها و ...

او برحسب ظاهر امام جواد عليه السلام را مورد مهر و محبت خود قرار مي دهد، حضرت را از مدينه به بغداد فرامي خواند، دختر خود را به عقد امام درمي آورد، در اين ميان تنها برخي از بني عباس كه بقايشان را در فناي آل علي عليه السلام مي دانستند با اين رفتار مأمون مخالف بودند،



[ صفحه 234]



زيرا آنها درك سياسي و روشن بيني عميق مأمون را نداشتند، بيچاره ها گمان مي كردند اظهار علاقه ي مأمون به امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام واقعي است، و سلطنت و موقعيت خود را در خطر مي ديدند، غافل از آنكه مأمون با اين اعمال و رفتار پايه هاي حكومت بني عباس را محكم تر مي كند و انقلاب واقعي مردم را به عقب مي اندازد.

در حدود سال 209 هجري بود كه مأمون خيالش از بسياري جهات مخصوصا از نظر شورشيان آسوده بود، به فكر ازدواج با پوراندخت دختر فضل بن سهل وزير ايراني اش افتاد [22] اين دختر از نظر دانش، سياست، زيبايي و... فوق العاده بود، جشن ازدواج مأمون را با اين دختر در تاريخها عجيب نوشته اند، اين مراسم عروسي در تاريخ بي نظير است، آنها كه مي خواهند روي انحرافهاي خلفا از مسير اسلام و منحرف كردن مسير اسلام مطالعه كنند، و كساني كه مي خواهند از درآمد سرشار دار و دسته خلافت آگاه شوند، و آنها كه معني ثروت اندوزي و سرمايه داري را مي خواهند بدانند و به اسراف و افراط پي ببرند، لازم است روي اين قسمت دقت بيشتري بنمايند كه مسلمان هيچ، بلكه كافرترين افراد اگر وجدان داشته باشد تا اين حد افراط كاري نمي كند، راستي كه اسراف و انحراف بزرگي بود ... اكنون به گوشه هايي از اين برنامه توجه كنيد: [23] .

حسن بن سهل در جشني كه براي عروسي دخترش با خليفه برپا كرده بود براي نخستين بار از زغفران و مشك دانه اي براي نثار ساخت و توي آن دانه ها نام املاك و غلامان و كنيزان را نوشته بود هر كس آن دانه را برمي داشت صاحب آن مي شد، وقتي عروس و داماد دست به هم دادند، روي حصيري ايستاده بودند كه از طلاي ناب ساخته و بافته شده بود، و حسن بن سهل مرواريد نثار سرشان مي كرد كه هر كدام به درشتي تخم گنجشك بود، درختها و سبزه هايي از طلا و جواهر درست كرده بودند و چراغهاي عجيب و غريب و رنگارنگ كه چشم از ديدن آن خيره مي شد، مأمون مست شراب و شهوت بود، قهقهه مي زد، شعر مي خواند كه چگونه دانه هاي مرواريد بر فرش طلا مي غلتيد و چه



[ صفحه 235]



منظره ي بديعي ايجاد مي كرد، فرشها، و لباسها كه ديگر عجيب تر، چه بسيار قريه ها و ده ها كه بخشيده مي شد و... از مال چه كسي؟ معلوم نيست. مسلم از بيت المال مسلمين، خود كشاورزي كه در آن روستا كار مي كند و صاحب و مالك اصلي زمين است، در سرما و گرما زحمت مي كشد هيچ محلي از اعراب ندارد، سرنوشت او را براي عروسي دخترشان مفتخورها دست به دست مي گردانند، واي به حال اين سردمداران كه بدين سان به اسلام و مسلماني و سرنوشت مردم دهن كجي مي كنند و كسي هم اعتراضي ندارد و بلكه به صورت داستان و افسانه براي يكديگر بيان مي كنند و از آن لذت مي برند!! آيا پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام هم بدين سان رفتار مي كردند؟ بدا به حالشان كه هم در اين دنيا و هم در دنياي ديگر بايد پاسخگوي اين اسرافكاريها و بي بند و باريها باشند! نوشته اند: پنجاه ميليون درم مخارج اين جشن شد [24] با اين تشريفات پوراندخت را به كاخ خليفه آورده و در آغوش آلوده ي مأمون انداختند، تا وقتي مأمون زنده بود اين زن نفوذ بسياري در او و دستگاه خلافت داشت و خليفه را مطيع خود ساخته بود و با طنازي و دلبري سرنوشت مردم و جامعه ي اسلامي را تعيين مي كرد، بدا به حال مردم و جامعه ي اسلامي كه بدين سان سرنوشتش تعيين گردد، پس از مرگ مأمون اين زن از قدرت و اعتبار افتاد و عمرش طولاني نشد و اندكي بعد از مأمون مرد.

مأمون نخستين كس بود كه دستور داد كتابهاي فلسفي يوناني را به عربي ترجمه كنند و حتي كتابهاي رياضي و پزشكي را به عربي برگردانند، به دستور او كتاب اقليدس را از روم آوردند و ترجمه كردند. [25] .

و دستور داد كساني كه به مخلوق بودن قرآن اعتقاد ندارند مسلمانشان ندانند و به مسجدها راهشان ندهند، (روي اين مطلب پيش از اينها بحث داشتيم) در هر صورت اين برنامه هم يكي ديگر از عوامل سياستمداري مأمون بوده است كه اختلاف بيندازد و آقايي كند، مردم را، عالمان را، آگاهان را به اين مسائل مشغول كند تا براي بيداري مردم نكوشند



[ صفحه 236]



و جامعه متوجه نشود كه مأمون چه مي كند؟ چكاره است؟ و چرا بايد چنين كرد؟ مگر نيست كه در روزگار ما از طرف عوامل طاغوت مستقيم و غيرمستقيم هر روزي به نوعي بانگهاي مشابهي بلند مي شود كه مثلا امام علم غيب مي داند يا نمي داند؟ چه كسي داراي ولايت است و چه كسي ولايتش ضعيف است؟ چه كسي وهابي است و چه كسي مرتجع؟ و...

چنانكه يادآوري شد مأمون به ظاهر از شيعيان حمايت مي كرد، رهبران آنها امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام را به ظاهر مورد احترام قرار مي داد، بحثهاي ولايتي مي كرد، از افكار شيعيان دفاع مي نمود، متعه را كه عمر حرام كرده بود حلال كرد، گرچه ديري نپاييد، همه جا از دوستي علي عليه السلام و فرزندانش دم مي زد، از دشمنان علي عليه السلام مخصوصا از معاويه اظهار بيزاري مي كرد، برحسب ظاهر باغ فدك را كه مزرعه اي در كنار شهر مدينه بود و پيغمبر آن را به دخترش زهرا (س) هديه كرده بود و توسط خلفاي نخستين گرفته شده بود، به فرزندان زهرا (س) بازگردانيد، كه البته در زمان او ديگر مورد لزوم نبود! و اينها برخي عواملي بودند كه عده اي بر آن باور شدند كه مأمون در سلك شيعيان است، [26] عده اي گفته اند چون مأمون معلمي شيعه مذهب داشته است به اين راه كشيده شد، و برخي گفته اند چون به مقام والاي امام موسي بن جعفر عليه السلام پي برده بود و پدرش هارون در بدترين شرايط امام را شهيد ساخت و اين باعث توجه مأمون به امامان شيعه شد، اينها همه اش عوام فريبي بود! حقه بازي! به نعل و به ميخ زدن بود! دروغ بود! ريا بود! چه بسيار لشگرياني كه براي سركوب و نابودي شيعيان ايران، يمن، آفريقا بسيج كرد، و تا حد امكان جلوي نفوذ تشيع را گرفت، در هر گوشه اي شيعه اي آگاه و مبارز مي يافت بلافاصله مي كشت، اين همه امام زاده كه از اولاد و ذريه موسي بن جعفر عليه السلام و وابستگان به آنها كه در گوشه و كنار ايران و ساير بلاد اسلامي شهيد شده اند در زمان چه كسي و به دستور چه كسي بود؟ به شرح حال و بيوگرافي هر كدام نظر بيندازيد، زندگاني هر كدام را كه مطالعه كنيد از شرح حال امام هشتم عليه السلام و حضرت احمد شاهچراغ در شيراز و ديگر كسان جز



[ صفحه 237]



ظلم و جنايت و خونريزي ايادي و عمال مأمون چيزي نخواهيد ديد، تظاهر مأمون به شيعه بودن و طرفداري از شيعيان و آل علي عليه السلام و حمايت از امام هشتم و امام نهم يكي آن بود كه مبارزين و مجاهدين شيعه از پناهگاهها بيرون شوند، و آفتابي گردند، با مردم رفت و آمد عادي پيدا كنند تا اولا از معنويت و روحانيت آنها كاسته شود و مردم براي آنان شخصيت فوق العاده قايل نباشند و ثانيا در موقع لزوم دستگيري آنها و كشتنشان آسان باشد، ثالثا در اثر تماس با خلفا و درباريان، كم كم آلوده به مال و جاه و مقام بشوند و از خداپرستي و انسان دوستي به دنياپرستي و مال اندوزي روي آورند، و خواهي نخواهي توجه مردم از آنها برگردد، چون مي دانستند كه نزديك شدن به دستگاه خلافت باعث آبروريزي و كم ارج شدن نزد مردم مي شود، در آن صورت پايگاهي در ميان مردم نخواهند داشت، و نه اتكايي بر آنها، و اگر دستگاه بتواند از وجود برخي از اين علويها سوءاستفاده اي هم بكند كه كاملا به هدف خودش رسيده و يك باره آنها را تباه كرده، ديگر نه خدا را دارند و نه خلق را، بايد سر خويش گيرند و راه جهنم را در پيش، و مأمون مي خواست چنين كند، البته تا حدي هم موفق بود، و كار خود را انجام داد.

بعضي از تاريخ نويسان معتقدند كه در زمان عباسيان، مخصوصا دوران مأمون انقلابها و شورشها بيشتر به خاطر فشاري بود كه بر قشرهاي پايين اجتماع مثل كشاورزان و خرده مالكين وارد مي آمد و مردم براي نجات از اين همه ستم، حاكمي عادل مي خواستند و چه حاكم عادلي ارزنده تر و شايسته تر از اولاد علي عليه السلام بود؟ گرچه عمال حكومت هر انقلابي را با وحشيانه ترين روش سركوب مي كردند، مثلا يزيد بن مهلب پس از آنكه قيام گرگان را فرونشانيد براي اينكه مردم را بترساند، دستور داد از خون مردم بي دفاع آسياب بگردانند [27] ، در سال 201 هجري بود كه بابك خرم دين عليه خليفه قيام كرد، و گويند كه حاتم بن هرثمة چون پدرش كشته شد از تمام آزاديخواهان و پادشاهان نواحي خواست كه عليه مأمون قيام كنند، بابك نيز به اين ندا جواب مساعد داد و در اولين مرحله شهر «بذ» را گرفت (در سواحل غربي درياي خزر مابين آران و آذربايجان «منتهي الارب») كه مأمون



[ صفحه 238]



سپاهي به فرماندهي يحيي بن معاذ براي جلوگيري او فرستاد ولي كاري از پيش نبرد. [28] و در احوالات بابك به برخي از آن نبردها اشاره كرديم.

در دوران مأمون بود كه نصر بن شبث [29] يكي از عربهاي متعصب براي حمايت از ناسيوناليسم عربي قيام كرد (همان برتري نژاد عرب) و مدتها مزاحم خودكامگي خليفه بود. نصر بن شبث العقيلي، [30] ، در ولايت كيسوم در شمال حلب اقامت داشت، و چون هارون الرشيد درگذشت و بين امين و مأمون نزاع برخاست و امين كشته شد، نصر از بيعت با مأمون سرباز زد و در كيسوم قيام كرد و بر بلاد مجاور خود استيلا يافت و گروه كثيري از اعراب بر او جمع آمدند و او از رود فرات گذشت و به طرف مشرق پيش رفت، وي نه به آل علي عليه السلام ارادتي داشت و نه مايل به بيعت با امويان بود و نه به عباسيان تسليم مي شد، بيعت مأمون را هم نمي پذيرفت به بهانه ي آنكه عباسيان عجم را بر عرب مسلط كرده اند. مأمون به سال 206 هجري قمري عبدالله طاهر را به سركوب نصر فرستاد و عبدالله وي را در كيسوم محاصره و سرانجام اسيرش كرد و او را به بغداد نزد مأمون فرستاد (به سال 210 هجري قمري) بعد از اين سال ديگر از سرگذشت وي خبري در دست نيست. [31] گروه زط دسته اي ديگر از غاصبان زمان مأمون بودند كه خليفه را آسوده نمي گذاشتند، و اينها آوارگان و كوليان جنوب ايران و عراق بودند و گويند كه نژادشان اصلا هندي بوده است. [32] .

در سال 210 مصريها شورش كردند و عبدالله طاهر به فرمان مأمون به جنگشان رفت و موقتا آرام شدند، پس از مدتي دوباره سر به عصيان برداشتند كه افشين آرامشان كرد، ابوالسرايا نيز در اطراف كوفه به حمايت از علويان قيام كرد و مدتها فكر خليفه را مغشوش



[ صفحه 239]



داشت كه در جاي ديگر به مناسبت، در خصوص هر كدام از اين شورشها و حركتها مطالبي آورده شد.

با همه ي اين كشت و كشتارها مأمون را مردي ملايم و باگذشت توصيف كرده اند، چون در مقابل آن همه كشتار يكي دو نفر را شايد بخشوده باشد.

طبق نظر اكثر تاريخ نويسان مأمون در فقه و حديث كاملا وارد بود و اطلاعات وسيعي داشت، به شاعران و اديبان احترام فوق العاده اي مي گذاشت، او با معتزليان هم عقيده بود، و در زمان او بود كه علماي عقلي پديد آمدند كه عقل را مبناي استنباطهاي خود قرار مي دادند، و ديگران نيز هر چه خليفه مي گفت، چشم بسته و گوش بسته، بدون درك، همان را مي گفتند، در خصوص وابستگي مأمون به معتزله يكي از نويسندگان مي نويسد: [33] در زمان مأمون هفتمين خليفه ي عباسي مذهب معتزله رسميت يافت و مذهب دولتي خلافت گشت، انگيزه ي مأمون در اين اقدام علل سياسي بود. اكثر سنيان و بر روي هم اعراب، از استقرار مأمون كه برادر خويش امين را به ياري بزرگان ايراني سرنگون و مقتول ساخته بود، ناراضي بودند. مأمون خواست كه به شيعيان ميانه رو تكيه كند، ولي اين امر با مخالفت و مقاومت شديد سنيان و حتي قيام مسلحانه آنها در بغداد و ديگر نواحي عربي مواجه شد، بدين سبب مأمون به اجبار روش خويش را به يك باره تغيير داد و اتحاد با شيعيان را برهم زد و به بغداد بازگشت. مأمون مي كوشيد تا مذهبي واحد و اجباري براي همه ي مسلمانان مقرر سازد، اين روش به ويژه بدان سبب ضرورت داشت كه مخالفان سياسي خلافت در زير لفافه ي دين اقدام به مبارزه مي كردند و نهضت هاي خلقي كه نيمه دوم قرن اول هجري به بعد هرگز متوقف نشده بودند، در زير لواي خوارج و يا شيعيان و گاه هم خرم دينان وقوع مي يافتند. خليفه معتقد بود كه براي فرونشاندن نهضت هاي مردم و پايان بخشيدن به مخالفت بخشي از بزرگان فئودال استقرار مذهب واحد دولتي ضرورت دارد و ... خليفه مأمون تعليمات معتزله را همچون مذهب دولتي بدان سبب پذيرفت كه مدون ترين و منظم ترين مكتب الهيان بوده و از ديگر مذاهب دقيق تر و با روح انديشه هاي



[ صفحه 240]



فلسفي كه در قلمرو خلافت انتشار يافته بود سازگارتر به نظر مي رسيده ... مأمون تعليمات معتزله را برحق تر از ديگر مذاهب دانسته، ايشان را تحت حمايت دولت قرار داد و به مردم توصيه كرد كه اصول معتزله را بالتمام يا لااقل اصل توحيد را كه حاوي روحانيت مطلق خداوند و غيرقديم بودن و مخلوقيت قرآن است، بپذيرند ... فرمان مربوط به مخلوقيت قرآن را در سال 218 هجري صادر كرد و... [34] .

در سال 200 هجري بود كه مأمون دستور قتل مردي به نام يحيي بن عامر بن اسماعيل را صادر كرد زيرا او برخلاف همه ي تبليغات و ظاهرسازيها و بله قربان گوها و چاپلوسها هر روز خليفه را با عنواني تازه مخاطب قرار مي دهند، به مأمون خطاب كرد «يا امير الكافرين» [35] و اين براي مأمون خيلي گران بود، زيرا از شروع كار خلفا به بعد نهايت سعي شده بود كه عنوان أميرالمؤمنين در غير موضع خودش به كار برده شود، حالا يك نفر با نهايت شهامت همه ي آن ساخته ها را خراب كرده و به خليفه مي گويد: اي پيشواي كافران، آيا نبايد او را كشت؟

در سال 210 هجري بود كه مأمون بر ابن عايشه (ابراهيم بن محمد بن عبدالوهاب بن ابراهيم) پيروز شد و چون او و يارانش را دستگير كردند، با بدترين وضعي آنها را كشتند. [36] اين مرد از بني عباس بود و داعيه ي خلافت داشت و هم در اين سال بود كه ابراهيم بن مهدي كه در حال فرار بود در جامه ي زنان دستگير شد و مدتي زندان بود و بالاخره به شفاعت پوراندخت همسر جديد مأمون از زندان آزاد گشت و به سلك مداحان و ريزه خواران خوان مأمون درآمد و اين همان كس بود كه عباسيان بغداد در آن هنگام كه مأمون در مرو بود به خلافتش برگزيده بودند. [37] .

در روزگار مأمون دامنه ي فتوحات اسلامي پيشرفت بسياري داشت، مخصوصا شرق و جنوب اروپا به دست مسلمانها افتاد، در سال 218 كه مأمون براي آرام كردن شورش منطقه ي آسياي صغير بدانجا رفته بود، و جنگي نيز با روميان داشت، هنگام بازگشت



[ صفحه 241]



سرمست از باده ي پيروزي در محل زيبايي به نام بدندون، [38] ، حدود و نواحي طرطوس، [39] مدتي اقامت كرد و در آنجا به تفريح و خوش گذراني پرداخت، نوشته اند: [40] روزي به سرچشمه اي كه آنجا بود رفت، آب چشمه بسيار سرد بود، مأمون ماهي سفيد و بزرگي را در آب ديد، گفت تا ماهي را گرفتند، ماهي از دست خادم پريد و خود را در آب انداخت، آب به سر و روي مأمون پاشيده شد، خادم به آب رفت و ماهي را گرفت، مأمون گفت تا آن ماهي را برايش كباب كنند، پيش از آنكه ماهي سرخ شود، لرزه بر اندامش افتاد، چندين لباس به او پوشانيدند باز فرياد مي زد كه سردم است، او را به خيمه بردند، آتش روشن كردند ولي فايده اي نداشت و مأمون از سرما مي لرزيد، ماهي پخته را پيش او آوردند، ولي نتوانست حتي به آن نگاه كند، طبيباني را به بالينش حاضر كردند، پس از معاينات لازم، همه از او قطع اميد كردند و مرگش را نزديك اعلام نمودند، مأمون چون دانست كه مرگش فرارسيده است گفت: «يا من لا يموت ارحم من يموت» اي كسي كه مرگ نداري رحم كن به آنكه مي ميرد. با همه ي قدرت و توانايي كه در برابر مظلومان داشت اكنون كه خود را اسير چنگال مرگ مي ديد با نهايت ضعف و زبوني و پشيماني از گذشته سياهش و در خلال وصيتنامه اش مي نويسد: [41] «مرا ببينيد، من كه در عزت خلافت آن چنان شريف و منيع مي زيستم و آن همه شوكت و حشمت داشتم، به چه روزي افتاده ام، آيا آن همه شرف و مناعت و حشمت و شوكت در چنين روزي به چه كارم مي آيد؟ و چه سودي به من رسانيده است؟ جز مسئوليت شديد و رنج حساب چه حاصلي از عزت خلافت و شوكت سلطنت مي برم؟ اي كاش عبدالله پسر هارون، اصلا انسان نبود، بلكه اي كاش به وجود نمي آمد، اي كساني كه بر بستر من حاضريد از سرنوشت من درس عبرت بگيريد...» سپس



[ صفحه 242]



به برادرش معتصم كه وليعهدش نيز بود، سفارش مردم را مي كند و مي گويد: آيا مي داني كه خلافت حق فرزندان علي عليه السلام است كه من به تو مي سپارم؟ و... بالاخره آن خليفه ي بزرگ و به اصطلاح أميرالمؤمنين! در نهايت زبوني و ضعف و منتهاي پشيماني جان مي سپارد و بار سنگين گناهان خود را با خويشتن براي عقوبت به جهاني ديگر مي برد، جهنم او را به سوي خود مي كشاند، و كيفر ستمهايش و حق كشي هايش را مي بيند. او را در طرطوس به خاك سپردند. او 48 سال عمر كرد و بيست و پنج سال خلافت داشت و هفتمين خليفه از بني عباس بود.

از شخصيت ها و رجالي كه در زمان مأمون بودند و او را در كارش تقويت مي كردند، عبارت بودند از حسن بن سهل، احمد بن ابي خالد، احمد بن يوسف، عباس بن مسيب بن زهير (رئيس شرطه)، طاهر بن حسين، عبدالله طاهر، اسحاق بن ابراهيم كه اين چند نفر هر كدام مدتي مقام رياست پليس زمان او را دارا بودند، شبيب بن حميد بن قحطبه، قومس، هرثمة بن اعين، عبدالواحد بن سلامة الطحلاوي، علي بن هشام و ولي بن عنبسه كه اين چند نفر هر كدام مدتي رياست نگهبانان مأمون را برعهده داشتند، به اصطلاح گارد محافظ او بودند، احمد بن هشام و علي بن صالح و پسران او هر كدام تا شانزده نفر و چند نفر ديگر پرده داري او را مي كردند. [42] و برخي رياست حرمسرا را به عهده داشتند و هر وقت جناب مأمون اراده مي فرمودند شكار جديدي در اختيارشان مي گذاشتند! واليان و حكام و به اصطلاح استان دارانش عبارت بودند از مالك بن دلهم، حاتم بن هرثمه، جابر بن اشعث، عباد بن محمد، مطلب بن عبدالله، عباس بن موسي، سري بن حكم، سليمان بن غالب، محمد بن سري، عبيدالله بن سري، عبدالله بن طاهر، عيسي بن يزيد، عمر بن وليد و عبدويه بن جبله. [43] .

چهار چيز را بدعت مأمون در حكومت عباسي ها نسبت به خلفاي پيشين مي دانستند، يكي پوشيدن لباس سبز به خاطر گرايش به علويان و پيشنهاد حضرت رضا عليه السلام، دوم مطرح كردن فتنه ي خلق قرآن، سوم، گرفتن سپاهيان را با گفتن تكبير پس از نماز جمعه و



[ صفحه 243]



نمازهاي روزانه، و چهارم اينكه متعه را مباح دانست، پس از آن كه عمر بن خطاب تحريم كرده بود. [44] به اراده ي خود در احكام اسلامي دخالت مي كرد و حلال و حرام تعيين مي نمود، مگر نيست؟ «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرامه حرام الي يوم القيامة» [45] هر چيزي را كه پيامبر گرامي حلالش دانسته تا قيامت حلال است و هر چه را او حرام دانسته براي هميشه حرام خواهد بود.

از وزيران مأمون كه مملكت پهناور او را اداره مي كردند از اين كسان نام برده شده است: فضل بن سهل و حسن بن سهل، احمد بن ابي خالد، احمد بن يوسف، يحيي بن اكثم، اباعباد ثابت بن يحيي، و اباعبدالله بن يزداد و عمرو بن مسعده. [46] .

حقوق سپاهيان جزء در ابتداي كار مأمون 240 درهم بود كه هنگام پيش آمدن جنگ بر اين مبلغ افزوده مي شد، كه تا 60 و 80 دينار نيز مي رسيد، و اين بستگي به آن داشت كه تا چه اندازه مي خواستند از آنها بهره كشي كنند، [47] ، و اين مبلغ علاوه بر غنايم جنگي بوده كه به دست مي آمده، و مي گويند هر گوسفند را ده درهم مي دادند كه تقريبا به بهاي امروز در اين نوشته بررسي مي شود بهاي هر گوسفند تقريبا هفتصد تومان است و چون در اين زمان هر ساعت و هر لحظه قيمتها تغيير مي كند، بهاي ثابتي را نمي توان در نظر گرفت و با آن زمان مقايسه كرد، به طوري كه گاهي افزايش قيمتها نسبت به سال قبل و ماه قبل چند درصد مي باشد، [48] ، در مقام مقايسه با پول ايران در اين زمان حقوق هر سرباز ماهيانه تقريبا 000 / 168 ريال مي شده و مسلم است كه در آن زمان پول ارزش داشته و گراني تا اين حد نبوده است!

در بررسي كليات زمان بني عباس آورده شد كه، در آن دوران مخصوصا زمان مأمون به مسائل قضاوت و دادرسي اهميت بسيار مي دادند. به همه مسائل توجه مي شد جز همان



[ صفحه 244]



امامت و سرپرستي اسلامي كه اصل كار بود. ديوان قضا، ديوان مظالم، ديوان حسبه، شايد تا حدي وسيع تر از برنامه هاي زمان ما كه گاهي ماهها و سالها متهمي در بند و زندان مي ماند تا وقتي از همه چيز ساقط شد آنگاه معلوم مي شود كه بي گناه بوده يا گناهكار، و شعاع و وظايف كار هر كدام از اين دادگاهها مشخص بود و نوشته اند كه: [49] حقوق قاضي در زمان مأمون چهار هزار درهم بوده است كه البته برحسب درجه و مقام افراد كم و زياد مي شد.

گرفتن ماليات در زمان مأمون بسيار دقيق انجام مي شد و ابن خلدون در تاريخ خود مفصلا در اين خصوص بحث كرده است. به طوري كه مردم كليه كشورها و شهرهايي كه زير نظر اين حكومت بود تماما از پول نقد و اجناس موجود در كشورشان ماليات مي پرداختند. [50] .

آنها نيز در ميان مردم جاسوسهايي داشتند و از افكار و انديشه هاي مردم آگاهي پيدا مي كردند و در موقع لزوم اقدام مقتضي به عمل مي آوردند. مخصوصا مأمون در اين خصوص كارش كامل و دقيق بود و اسرار حكومتي چه در مسائل اجتماعي و چه در مسائل سياسي يا نظامي كشور كاملا محفوظ بود. [51] و مأمون اين را براي كشورداري يك نوع موفقيت مي دانست كه اسرارش كاملا پوشيده و پنهاني بماند و چنين مي كرد، و به شكايات رسيدگي مي شد. و از گفتار مأمون است كه پادشاهان در برابر سه كار تحمل ندارند، يكي آنكه اسرارشان فاش گردد، دوم آنكه به مملكتشان تجاوز شود و سوم آنكه به حرم آنها تعرض بشود. [52] و باز بدانسان كه نوشته آمد، از لحاظ علمي و تحقيقات وسيع در فلسفه و حكمت و رشته هاي مختلف علمي زمان مأمون واقعا بي نظير بود، و با آنكه در زمانهاي بعد از او برخي امكانات فراهم تر بود، ولي اصلا پيشرفتي بدين صورت پديد نيامد و اين دوران از هر جهت زبانزد شد و چه بسيار از مورخين كه در تاريخهايشان مفهوم اين جمله را آورده اند كه «ان عصر خلافته كان بوجه الاجمال من ازهي عصور التاريخ الاسلامي» [53] زمان مأمون مجملا آنكه از درخشانترين دورانهاي تاريخ اسلامي



[ صفحه 245]



است. در تواريخ مخصوصا نويسندگان، كتابها، ترجمه ها، تحقيقهاي آن روزگار را با جزئيات آن آورده اند. [54] حتي يادآور شده اند كه چگونه مأمون روي آن نظارت داشت؟ چگونه از گوشه و كنار جهان كتاب و نويسنده جمع آوري مي كرد، به كتابهاي اديان مختلف توجه خاصي مي كرد، و اگر امروز چيزي از آن كتابها به جا مانده به خاطر فعاليت مأمون بوده و حتي كتابهايي كه منسوب به ايرانيان پيش از مسلمان شدنشان است، حمايت مأمون بود كه هنوز آثاري از آن كتابها وجود دارد، برخي از لحاظ علمي دوران مأمون را با رنسانس اروپا در قرنهاي اخير مقايسه مي كنند.

عده اي علاقه مأمون را به مذهب معتزله به خاطر آن دانسته اند كه مدتي معلم او يحيي بن مبارك زيدي، بوده است كه از معتزله بوده و باز افرادي چون ثمامة بن اشرس، ابي الهذيل علاف و ابراهيم بن سيار و چند نفر ديگر كه همه از پيشوايان معتزله بودند، با او مراوده و مباحثه داشتند [55] و از اين لحاظ مأمون برخي نظريات خود را بر اساس عقيده ي معتزله ابراز مي داشت.

خراج و ماليات در زمان مأمون از مردم بسيار زياد و كمرشكن بود، قبلا به گوشه هايي از آن اشاره كرديم [56] تا جايي كه ديگر مردم تحمل نداشتند، در نهايت رنج و سختي به سر مي بردند، و متأسفانه يك باره فرياد برنمي آورده و ريشه طاغوت را از بن برنمي كندند و نهضت هاي موضعي و كوچك هم با آن قدرت عجيب دستگاه حكومتي هميشه منكوب و مغلوب مي شد. بالاخره هزينه ي خودكامگي ها، مسافرتها ريخت و پاشها، جشنها و عروسي ها با آن مخارج سنگين از جايي بايد تأمين شود!


پاورقي

[1] عصر المأمون، ص 218 - شذرات الذهب، ج 2، ص 39 و در اينجا او را معتزلي نيز گفته است.

[2] عصر المأمون، ج 1، ص 368.

[3] چهارده معصوم، عمادزاده، ج 2، ص 434 به نقل از عصر المأمون - ابوالفداء، ج 2 - تاريخ طبري، ج 2 - تذكره ي ابن جوزي، ص 198 - مطالب السؤل، محمد بن طلحه شافعي، ص 85.

[4] الحياة السياسيه للامام الرضا عليه السلام، جعفر مرتضي العاملي از ص 401 در اين خصوص بحث كاملي دارد.

[5] چهارده معصوم، عمادزاده، ص 470 - و ديگر مدارك.

[6] همان، ص 472.

[7] تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 458.

[8] شذرات الذهب، ج 2، ص 53.

[9] عصر المأمون، احمد فريد رفاعي، بحثهاي وسيعي از اين گونه درباره ي مأمون دارد.

[10] شذرات الذهب، ج 2، ص 25 - مروج الذهب، مسعودي، ص 330 - تذكرة الخواص، ص 201.

[11] تاريخ طبري، ج 11، ص 1098 - كامل، ابن اثير، ج 6، ص 406.

[12] تاريخ طبري، ج 11، ص 1099.

[13] چهارده معصوم، عمادزاده، ص 435.

[14] در سالهاي 1356 و 1357.

[15] چهارده معصوم، عمادزاده، به نقل از عقد الفريد، كامل بهايي، احتجاج طبرسي.

[16] در كتاب ناسخ التواريخ (زندگاني حضرت امام محمدتقي) ج 3، مطالب بسياري در احتجاجات و سخنهاي مأمون آورده شده است.

[17] سوره فتح، آيه ي 11.

[18] عيون اخبار الرضا، ص 110 - احتجاج طبرسي، ص 243.

[19] عصر المأمون، ج 1، ص 218.

[20] از اساتيد فقيد دانشگاه تهران كه تحقيقات وسيعي در متون قديم ايران داشت.

[21] به نقل از روزنامه اطلاعات شماره 15139، مقاله مرحوم استاد محمد محيط طباطبايي.

[22] عقد الفريد، ابن عبدربه.

[23] چهارده معصوم، جواد فاضل، معصوم يازدهم، ص 190 - تاريخ سياسي اسلام، شذرات الذهب، ج 2، ص 23 - تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 262 - تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 263.

[24] تاريخ سياسي اسلام- در ناسخ التواريخ (حضرت جواد) ص 314 مخارج جشن را بيش از اينها نوشته است.

[25] تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 455.

[26] الامام الرضا عليه السلام، ص 91 - تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 308 - عصر المأمون و تواريخ ديگر.

[27] بابك خرم دين، م. پرمون، ص 46 - اسلام در ايران - پطروشفسكي (مخصوصا انقلاب كشاورزان!!!).

[28] بابك خرم دين، م. پرمون، ص 46.

[29] شبث، در لغت نوعي عنكبوت است.

[30] شبث در اينجا به معني مردي كه خوي وي تشبث يافته باشد، مرد چسبان (اقرب الموارد و منتهي الارب).

[31] الاعلام، زركلي، ج 8، ص 342 - الكامل، ابن اثير، ج 6، ص 101.

[32] بنا به نوشته ابن خلدون و دهخدا در لغت نامه آورده كه: گروهي از هنديان كه از اعقاب كوليها باشند، بهرام گور دوازده هزار تن از اين نوازندگان را از هند به ايران آورده بود و هنوز در دمشق اين نام را براي خود حفظ كرده اند... آنها حفاظ طرق باشند و از جنس سند هستند، به آنها لوري، لولي، غربتي، غربالبند، كولي، قرشمال، غره چي، چينگانه هم گويند و....

[33] اسلام در ايران، پطروشفسكي، ص 223 (كه توجيهاتي مادي براي وقايع آن زمان است).

[34] اسلام در ايران، پطروشفسكي، ص 224.

[35] كامل ابن اثير، ج 6، ص 320.

[36] كامل ابن اثير، ج 6، ص 392 - شذرات الذهب، ج 2.

[37] كامل ابن اثير، ج 6، ص 392 - شذرات الذهب، ج 2.

[38] بدندون، دهي است از بلاد تغر، نزديك طرطوس (در فلسطين اشغالي) كه مأمون خليفه ي عباسي در آنجا مرد، و جنازه اش به طرطوس منتقل شد. (مجمل التواريخ و القصص، ص 355).

[39] طرطوس شهري بوده در شام مشرف بر دريا، نزديك مرقب و عكا (معجم البلدان) امروز اين شهر جزو اراضي اشغال شده ي فلسطين است.

[40] شذرات الذهب، ج 2، ص 43 - مروج الذهب، وقايع سال 218 هجري - تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 464.

[41] كامل ابن اثير، ج 6، ص 428 - تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 263 - شذرات الذهب، ج 2 - تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 465 و....

[42] عصر المأمون، ج 1، ص 292 و 294.

[43] همان.

[44] همان.

[45] بصائر الدرجات، حديث شماره 7، ص 168 - بحارالانوار، ج 89، ص 148.

[46] عصر المأمون، ج 1، ص 308-296 شرح حال بعضي از افراد به تفصيل ذكر شده و در كتاب شذرات الذهب درباره ي رجال زمان مأمون مطالب بسياري آورده شده است.

[47] عصر المأمون، ج 1، ص 309.

[48] و هنگام ويرايش چاپ دوم كتاب در سال 1381 قيمت هر گوسفند معمولي هفتاد هزار تومان است.

[49] عصر المأمون، ج 1، ص 309.

[50] همان، ص 320.

[51] همان، ص 327.

[52] همان، ص 328.

[53] همان، ص 374.

[54] مخصوصا در كتابهاي عصر المأمون، تاريخ طبري و تاريخ كامل ابن اثير - تاريخ حبيب السير، ج 2 - تاريخ روضة الصفا، ج 3 - شذرات الذهب، ج 2.

[55] عصر المأمون، ج 1، ص 397.

[56] زندگاني حضرت رضا عليه السلام، عمادزاده اصفهاني، از ص 464 مفصلا در اين قسمت بحث كرده است.