بازگشت

طاهريان


اينها نيز گروهي از ايراني ها بودند كه حول و حوش زمان امام نهم ما حضرت امام محمدتقي عليه السلام در ايران در حوالي خراسان و ماوراءالنهر از طرف خليفه حكومت يافته بودند و مترسكي از سوي خليفه براي جلوگيري از انقلابها و شورشهاي مردمي بودند. اكثر انقلابيون آن زمان در ايران كه نهضتي راه انداختند به دست اينان ورافتادند، سر سلسله شان طاهر ذواليمينين بود، او اصلا خراساني بود و در يك نبرد كه نزديك ري با علي بن عيسي بن ماهان سردار امين پيش آمد شمشير را با دو دست گرفته بود و مي جنگيد و بدين سبب صاحب دو دست راستش (ذواليمينين) گفتند، او به فرمان مأمون پسر هارون و جانشين دومش، مأموريت يافت كه خليفه اصلي، امين را از ميان بردارد و مسير را براي خلافت مأمون هموار سازد. طاهر پس از نبردهايي كه انجام داد بالاخره بر امين برادر مأمون پيروز گشت و شاهد خلافت را بدون معارض و مزاحم در آغوش مأمون انداخت، و خلافت از چاله به چاه افتاد. اين طايفه با آنكه خود فرمانبر و دست به سينه ي خليفه بودند ولي آغازي شدند براي حركتهاي استقلال طلبانه ي ايراني ها، پس از آنها صفاريان، سامانيان، غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان و... روي كار آمدند و بالاخره استقلال كامل پيدا شد، گرچه حكومتهاي شاهي همه گرگهايي براي دريدن مردم بودند، و براي آدمها فرقي نمي كرد، كه چگونه بر سرشان كوبيده شود، چه عرب و چه ايراني و چه ترك! با كشته شدن امين از نفوذ و موقعيت اعراب در دستگاه خلافت كاسته شد و خود خليفه آنها را كنار گذاشت، و ايراني ها و تركها جاي آنان را گرفتند. شايد دو قرن در رفاه زيستن و خوشگذراني كردن، علتي شد كه عربها قدرت را از دست بدهند، بلكه منكوب ديگر ملتها شوند و قرن سوم اسلامي را مي توان قرن زوال عرب و طلوع ايراني ها و تركها به حساب آورد، و البته درخشش بهتر مسلماني؛ طاهريان مي خواستند، حكمراني را از عربها بگيرند و تا حدي گرفتند اما نه براي مردم ايران، بلكه براي منافع خودشان و خاندانشان، ايراني و ايران براي اينان هم وسيله بود، چه بسيار نهضت هاي كوچك و بزرگ را كه در گوشه و كنار ايران منكوب كردند مثل شورش مازيار، و مدتها در سيستان و



[ صفحه 217]



بلوچستان با خوارج جنگيدند، خوارج هم يك گروه تروريستي تشكيل دادند و به خاطر انتقام از طاهريان، و هر چند وقت يك مرتبه از گوشه اي سر به در مي آوردند و مردم بي دفاع را قتل عام مي كردند، طاهريان از بس مردم خراسان و سيستان را كشتند (البته ايراني ها را نه عربها را، بلكه به دستور خليفه ي عرب) آن مناطق به ويرانه اي تبديل شده بود، و به بهانه هاي گوناگون مردم را از بين مي بردند و باز هر روزي از گوشه اي ستمديدگاني سر برمي آوردند، [1] و عمال خائن ضد ايراني طاهريان آنان را ريشه كن مي كردند و چه بسيار جناياتي كه مرتكب شدند كه انسان از نوشتن آن شرم دارد. چقدر مشكل است ما پايه ي استقلال ايران را بر نهضت آنان بنا گذاريم! كه عليه ظلم اعراب و خليفه هاي غاصب قد علم مي كردند! در حالي كه، خودشان ظالم و ستمگر و ضد مردم بوده اند، بابك، مازيار، افشين، طاهريان اينها هر كدام جنايتكاري بودند كه بر هيچ مبنا و عقيده اي پاي بند نبودند، و اگر به دنبال اقدام اينان استقلالي به دست آمد جبر زمان بود و ضعف خليفگان، و الا مردم كوچه و بازار و توده ي واقعي اجتماع از اين سفاكان سخت بيزار بودند و تاريخ گواه زنده اي بر اين مدعاست، حتي اكثر مردم آرزو مي كردند كه همان عمال عرب بر آنها حكمراني داشته باشند، مسلما عربها تا اين حد جنايتكار و آدمكش نبودند، مگر هدف از استقلال چيست؟ يكي آنكه ممكن است بيگانه به شرف و ناموس و مال انسان رحم نكند، اگر خودي و بومي بدتر از اين كند چه بايد كرد؟ و آيا عاقلانه است كسي از اين گونه استقلال حرفي بزند؟ و از بس درآمد منطقه ي خراسان سرشار بود، امثال افشين هم بدان شتر قرباني چشم طمع دوخته بودند.

مازيار كه از ابتدا خراجگزار خليفه بود و مي بايست خراج خود از مازندران را به عبدالله طاهر برساند، زير بار نرفت و همين باعث شد كه بين طاهريان و مازيار كدورت ايجاد شد و هنگامي كه با داعيه ي تازه خروج كرد، طاهريان از راه رسيدند و كارش را ساختند، همان طور كه هر ايراني ديگري را، و همين ها بودند كه بر مبناي منافع خويش، به اصطلاح استقلال ايران را پايه ريزي كردند و راه را براي ديگر سرداران ايراني باز



[ صفحه 218]



نمودند، كه آنها هم بگويند: اسلام آري و عرب ستمكار نه، و در آن زمان هم تنها از اسلام اسمي بود و از قرآن درسي.

عده اي طاهريان را شيعه گفته اند و نوشته اند كه اينان با مبارزان شيعي و علوي درگير نمي شدند. [2] و كشتن امين توسط طاهريان براساس همين مرام بود. گرچه ظلم و ستم شيعه و سني ندارد، هر كه ستمكار است مطرود است.

با ضعيف شدن خليفه هاي عباسي، پشت سر هم در ايران و در ساير بلاد اسلامي كه فرمان خلفا برده نمي شد، مردم ادعاي استقلال داشتند و هميشه با خليفه ي بغداد و ايادي او درگيري داشتند تا جايي كه دستگاه خلافت سخت از كار افتاد و تابع اميران ايراني يا ترك شد.

و گاهي تعويض خليفه هم به اراده ي آنان عملي مي شد، ولي براي همه آش همان آش و كاسه همان كاسه بود، براي شلاق زدن چه ترك و چه تازي و چه فارس، همه سر و ته يك كرباس بودند، همه به فكر خود و طايفه و قبيله و پدران و نياكان و فرزندان و منافع خود بودند، پدرانشان براي ايران چه كرده بودند كه اينها بكنند؟ يكي از يكي بدتر، مردم را از همه چيز حتي از زندگي سير كرده بودند، مي گويند بيشتر گرايش ايراني ها به صوفي گري به خاطر بدبيني نسبت به امثال اين حكام داخلي و خارجي، مسلمان و غير مسلمان بود و آن روز هم از اسلام جز نامي نبود، تا آنكه لشگر مغول و تاتار چون سيلي خروشان به همه ي اين بازيگريها پايان دادند و يك باره همه چيز را تباه كردند.

در سال 205 بود كه عبدالله طاهر از طرف مأمون به حكومت مصر و شام گماشته شد، پدرش طاهر كه حكومت شرق را داشت نامه اي براي پسرش نوشت كه آداب سياست و حكومت به طور كامل در آن درج شده بود، بعدها كه مأمون آن نامه را ديد گفت طاهر چيزي از امر دنيا و دين و تدبير و رأي و سياست و اصلاح ملت و رعيت و حفظ قدرت و طاعت خلفا و استوار داشتن مباني خلافت باقي نگذاشته و راجع به همه ي اين ابواب سفارش كرده است.



[ صفحه 219]



و فرمان داد كه از روي آن نامه براي همه ي حكام و عمال بفرستند. [3] .

طاهر در سال 207 هجري درگذشت و علت مرگ او را گفته اند: يك روز جمعه هنگامي كه براي خطبه ي نماز جمعه در مرو به منبر رفته بود، از ذكر نام مأمون و دعا در حق او كه مرسوم بود خودداري كرد كه آغاز تمرد و سركشي بود و شايد خلع خليفه كه نوشته اند «وز آن پس طاهر بن حسين به خراسان مأمون را خلع كرد، اندر خطبه روز آدينه در سال 207 « . [4] .

روز جمعه طاهر چنين كرد و جمعه شب از دنيا رفت و صبحگاهان او را مرده يافتند، و نوشته اند كه: «چون مأمون طاهر را حكومت خراسان داد خادمي را كه خود تربيت كرده بود به وي اختصاص داد و به او آموخت كه اگر از طاهر امري كه مايه شك باشد سر زند وي را مسموم سازد و او چنين كرد و زهر در كامخ [5] ريخت و او را مسموم ساخت و معروف است كه غلام طاهر در شب فوت او مي شنيد كه وي اين سخنان را بر زبان مي آورد «اندر مرگ نيز مردي بايد» . [6] .

بدين ترتيب يكي ديگر از قهرمانان ايران تباه شد، با اينكه تنها اقدام انقلابي اش همين نام نبردن يك روزه بود و دعا نكردن به طاغوت.

پس از مرگ طاهر، پسر دومش طلحه در حكومت خراسان جانشين پدر شد و بعد از هفت سال در سال 213 مرد و عبدالله برادر بزرگ او كه حكومت مصر و شام را داشت به ولايت خراسان برگزيده شد، تا سال 230 فرمانروايي داشت و همچنان پسرش طاهر و بعد از او محمد بر آن منطقه بزرگ ايران مسلط بودند تا اينكه در سال 259 يعقوب ليث صفاري خاندانشان را برانداخت.

از اين سلسله هيچ حركت و يا گامي عليه دستگاه خلافت ديده نشد و غلامان حلقه به گوشي آماده به فرمان خليفگان عباسي بودند، و حتي كارهاي ضد ايراني و ضد مردمي از



[ صفحه 220]



آنها بيشتر ديده مي شد و باز نوشته اند كه بسياري از نسخ كتب پهلوي را كه در خراسان بود نابود كردند [7] با اين حال باز هم برخي مورخين دولت آنها را طلايه دار استقلال ايران مي دانند. [8] .


پاورقي

[1] تاريخ سيستان، ص 189.

[2] جهاد الشيعه، ص 352، به نقل از كامل ابن اثير.

[3] كامل ابن اثير - تاريخ الرسل و الملوك طبري - مجمل التواريخ - دليران جانباز، ص 169.

[4] مجمل التواريخ و القصص، چاپ تهران، ص 354 - به نقل از دليران جانباز، ص 170.

[5] كامخ يا كامه، نان خورشي بوده كه از شير و ماست و تخم سپند و خمير خشك و سركه مي ساختند.

[6] وفيات الاعيان، ج 1، چاپ تهران، ص 258 - ناسخ التواريخ، ص 263، امام جواد.

[7] دولتشاه سمرقندي، به نقل از دليران جانباز، ص 173.

[8] كليه تواريخ ايران بعد از اسلام در خصوص اين سلسله مطالبي نوشته اند. مثل تاريخ طبري، تاريخ كامل ابن اثير، تاريخ سيستان، و شذرات الذهب، ج 2، ص 16 و....