بازگشت

افشين


خيدر پسر كاوس، او هم مردي ديگر از ايران زمين بود كه از چاكري مي خواست منافعي براي خود و شايد استقلالي براي ايران زمين پديد آرد، و اين هم خود راهي بود، او نيز طالب قدرت و ثروت بود، سوداي سلطنت خراسان را در سر مي پروراند، و در اين راه حتي پدر و مادر خود را فدا كرد، به همه حتي به نزديكترين دوستان خود خيانت كرد، و در اين مسير حتي از وجدان خود مايه مي گذاشت، [1] او خليفه را عليه پدر و برادرش برانگيخت و فرمان حكومت اشروسنه (در ماوراءالنهر ميان سيحون و سمرقند) را از



[ صفحه 210]



خليفه دريافت كرد كه حاكم آنجا پدرش بود. [2] چه خوش خدمتي ها كه براي خليفه انجام داد و فتوحات و كشورگشايي هاي وسيعي در اطراف و اكناف عالم به دست او عملي شد، چه بسيار شورشها و نهضت هاي مردمي ضد ستمكاري خلفا را سركوب كرد، آيا ممكن است كه بابك را قهرمان ملي بدانيم و افشين را نيز كه باعث نابودي بابك و طرفدارانش شده بود قهرمان ملي به حساب آوريم؟ افشين براي دستگيري بابك يك ميليون درهم جايزه مي گيرد، افشين پولها و غنيمت هاي جنگي و جوايز خود را به طلا تبديل مي كرد و به زادگاه خود مي فرستاد، ولي طاهريان كه از طرف خليفه حكومت خراسان را داشتند و رقيب او بودند، آسوده اش نمي گذاشتند و اموال كاروانيانش را مصادره مي كردند. رنجهايش بدو مي ماند و منافعش از آن طاهريان مي شد و معتصم خليفه عباسي هم از هر دو سواري مي گرفت، و ايراني ها را بر ضد هم برمي انگيخت، ميان آنها اختلاف مي انداخت و به اختلافهايشان دامن مي زد، افشين و بابك و مازيار كه هم پيمان بودند و هم عهد كه حكومت عرب را براندازند. آنها را به طوري عليه هم برانگيخت، چنانكه خوانديم افشين به نبرد بابك آمد و دستگيرش كرد و به تيغ جلادش سپرد.



شغال بيشه مازندران را

ندرد جز سگ مازندراني



و مثل آنكه خليفه به اين راز پي برده و اين دست را خوانده بود، كه خود ايراني ها يكديگر را كفايت مي كنند، در اين تشنگان قدرت كه ايمان به دين و ميهن و مبارزه وجود ندارد چه آسان مي شود آنها را فريب داد و ارزان خريدشان! افشين دلش مي خواست روزي خليفه حكومت خراسان را بدو سپارد تا داد خود از طاهريان بستاند، ولي مازيار هم پيمان خيانتكار ديگرش او را لو داد، هنوز از تقديرها و تشويقهاي پيروزي بر بابك فارغ نشده بود كه چنگال اتهام بر او فرورفت كه افشين با استقلال طلباني چون بابك و مازيار همدست بوده است. [3] .

مگر از خيانت پيشگي جز اين انتظار است؟ چقدر اين سخن پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله



[ صفحه 211]



بر آگاهي مي افزايد كه فرمود: «من حفر بئرا لاخيه وقع فيه» آن كس كه براي برادرش چاه مي كند، خودش نيز در آن سقوط خواهد كرد، [4] و آتشي كه افشين براي سوزاندن ايراني هايي چون بابك و مازيار و طاهريان و شيعيان ايران و علويان افروخته بود خود نيز در آن افتاد و سر تا پا وجودش را سوزاند، كسي كه به معناي واقعي در تمام نبردها و جنگها پيروز شد خليفه بود و عواملش، نه افشين، نه بابك، نه طاهريان، و نه... چون خليفه بود كه همه ي دشمنانش نابود مي شدند.

راستي چرا در ميان انسانها افرادي پيدا مي شوند كه برادركشي مي كنند، و انساني را به خاطر منافع خود از بين مي برند؟ آيا اينها انسانند؟ هرگز.

افشين كه به خاطر منافع خودش، در انديشه اش فكر استقلال ايران زمين بود ولي عمرش را به خوش رقصي و خوش خدمتي گذراند، آخر كار مشتش باز شد كه او هم، پيمان استقلال ايران بسته بود، گرچه هرگز به اين پيمان عمل نكرد و نمي كرد، ولي خود برگه ي جرمي بود كه خليفه و اطرافيانش روي آن تكيه داشتند، افشين فكر كودتا داشت، ولي كارش نافرجام ماند، مي خواست يك شب در يك مهماني كار خليفه را تمام كند، اما خليفه از پيش به نقشه ي او آگاه بود، هم پيمان خائنش مازيار در حالت مستي همه ي اسرار را در اختيار عبدالله طاهر دشمن ديرين افشين مي گذارد و او هم خليفه را آگاه مي كند، افشين از همه جا بي خبر ترتيب مهماني مخصوص را مي دهد كه زهر به مهمانان بخوراند و به ايران فرار كند، خليفه هم دورادور همه چيز را زيرنظر داشت و در هنگام ارتكاب جرم دستگيرش مي كنند و همه ي اسرار رو مي شود و افشين شكست خورده، وحشت زده و مبهوت كه اينها را از كجا دانسته اند؟ نمي دانست كه دست انتقام طبيعت سزاي خيانتهايش را در كنارش مي گذارد، همان شب بازداشتش مي كنند، به پاي ميز محاكمه اش مي كشانند، در ضمن محاكمه ها اراده ي خود را از دست مي دهد، سخنان بي پايه اي بيان مي دارد، دل به مرگ نهاده از اوج قدرت به زير افتاده، نه شهامتي مي نمايد و نه رشادتي نشان مي دهد، با بي تفاوتي به سؤالات قاضي القضاة و ديگران پاسخ مي دهد، جوابهاي ضد و نقيض دارد،



[ صفحه 212]



از هيچ چيز دفاع نمي كند، حتي تهمت نامسلماني و گبري به او مي زنند، حرفي براي گفتن ندارد، برخي حرفها از مسلماني دارد و گاهي از جاهاي ديگر، بالاخره شبي در زندان او را مي كشند (در سال 226 در ماه شعبان) اين هم پايان كار عمري چاكري، بردگي و بندگي، خاكساري، جان نثاري، با خفت مردن و در نامرادي و بدنامي و بي نامي جان سپردن. [5] .

نه اسلامي و نه ايماني و نه وطني كه شهيد باشند و نه هدفي كه فدايي راه حق و انسانيت شوند و نه انديشه ي مردمي كه قرباني جامعه و خلق گردند، فداي پول پرستي و قدرت طلبي و كينه ورزي خود مي شوند.

افشين با اينكه با بابك و مازيار براي استقلال ايران پيمان بسته بود ولي هر دو را فريب داد، هر دو به پشتگرمي او، و اعتماد به او پيش مي رفتند كه در حين كارزار حتي با دغل و فريب اسيرشان كرد و به دست خليفه ي خون آشامشان سپرد، به مازيار مخصوصا مي نويسد: «آنگاه اگر مرا به سوي تو گسيل دارند به تو خواهم پيوست». [6] .

و در مورد بابك مي نويسد: «چون افشين ديد كه اگر طاهريان بر بابك چيره شوند باز بر نيرويشان در دربار خليفه خواهد افزود، براي اينكه اين توانايي نصيب رقيبان طاهري او نشود و خود از اين كار بهره يابد ناچار بابك را فداي توانايي خويش و ناتوان كردن رقيبان خود كرد» [7] افشين شايسته افتخار قهرمان ملي نيست، چگونه ممكن است هم بابك را قهرمان ملي بدانيم و هم دستگير كننده ي او را؟ قاتلي كه هم وطن و هم كيش و هم پيمان او نيز بوده است؟ [8] .

خليفه هم در برابر اين برادركشي هاي افشين پاداشهاي بسياري به او مي دهد و براي افراد بي هدف مقدار زيادي است، مثلا: حكمراني همه ي جبال را (آذربايجان و طبرستان) به او داد و وظيفه ي او را چنين مقرر كرد كه هر روز كه سوار شود ده هزار درهم و هر روز كه سوار نشود پنج هزار درهم به جز روزي و جيره و معادن و آنچه از حكمراني جبال به او مي رسد، بگيرد، و هنگامي كه مي رفت هزار هزار درهم به او بخشيد» [9] «در سال 222



[ صفحه 213]



معتصم در آغاز سال خزاين اموال را براي افشين فرستاد كه در آنجا نيرو بگيرد و آن سي هزار هزار درهم بود» [10] «تا افشين بازگشت و به سامره شد هر روز به منزلي او را خلعتي از أميرالمؤمنين مي رسيد.» [11] .

«در سامره معتصم پايه ي افشين را بالا برد و تاج به او بخشيد و دو گردنبند آراسته به مرواريد و گوهر و دو بازوبند و بيست هزار هزار درهم به او داد و سرايندگان را فرمان داد كه او را بستايند.» [12] «تاج اهدايي خليفه از زر مرصع به يواقيت احمر و زمرد اخضر بود كه مقومان از قيمت آن عاجز آمدند» [13] «لشگريان افشين نيز ده هزار هزار درم جايزه گرفتند» [14] ... هر چه فكر شود و هر چه امكان داشت، (به ناني نان بده از در برانش) دستگاه خلافت را از ناراحتي بزرگي نجات داده بود و يكي از دشمنان خطرناك خليفه را از پا درآورده بود.

افشين در ميان درباريان خليفه دشمناني داشت، كه هر كدام رقيب يكديگر بودند و در خوش خدمتي بر هم پيشي مي گرفتند و در دشمني با مردم سعي بيشتري مبذول مي داشتند، و چه سعايتها كه عليه يكديگر انجام مي دادند و چه كارشكني ها كه براي هم مي كردند. احمد بن ابي داود قاضي القضاة يكي از آنها بود و ابودلف عجلي يكي ديگرشان، اشناس و بغاي ترك هم دست كمي از عربها نداشتند. افشين كينه ي آنها را در دل داشت و آنها كينه ي افشين را، و شايد تنها آرزوي افشين آن بود كه روزي بر ابي دلف دست يابد و نابودش كند، و روزي طاهريان را از ميان بردارد كه بالاخره عمرش كفاف نداد و روزگارش برگشت و همين ابن ابي داود بارها شكايت او را نزد معتصم برده بود و بدبيني هايي ايجاد كرده بود و معتصم را براي كشتن افشين تحريك كرده بود، همان طور كه معتصم را براي كشتن امام جواد عليه السلام برانگيخت، «الا لعنة الله علي القوم الظالمين» سرانجام



[ صفحه 214]



همين دشمنان براي افشين به اصطلاح دادگاهي تشكيل دادند، و براي عوام فريبي او را نامسلمان معرفي كردند و تهمت هايي به او زدند، و بالاخره كشتندش، و با مرگ افشين گامي ديگر براي مبارزه با موانع استقلال ايران ناكام ماند، ولي قدمي بود كه ديگران دنبال كردند، و باز فريادهايي كه از گوشه و كنار شنيده شد و مرداني پيدا شدند كه هر يك در راه به ثمر رساندن انقلاب ايران سهمي داشتند، [15] با اينكه پس از محاكمه، از زندان تقاضاي بخشودگي كرد و خواست معتصم را قانع كند كه توطئه اي در كار نبوده است، ولي در زندان مسمومش كردند و آنگاه جنازه اش را بر دار زدند و سپس سوزانيدندش و خاكسترش را به آب ريختند، مگر ستمگر جز اين كاري ديگر مي تواند؟ درباره ي او نوشته اند: «افشين كافر و منافق نبود بلكه مردي از ايرانيان بود كه معتصم بر اثر حسن طاعت و خدمت او را بركشيد و در امور مهم كشور بدو اعتماد كرد تا آنجا كه جنگ با بابك خرمي را برعهده ي وي گذاشت و او با هزاران سپاه به جنگ بابك رفت و او را اسير كرد، اما حاسدان ميان او و معتصم نقار افكندند و به معتصم گفتند كه او نهاني راه مخالفت با تو مي سپارد و به افشين گفتند كه معتصم قصد دارد تو را مقيد و محبوس سازد و افشين از او بيمناك و رنجيده خاطر گشت و معتصم چون رنجش او را ديد بر آنچه سخن چينان گفته بودند يقين و اعتماد كرد و از اين روي او را مقيد ساخت، كشت و بر دار كشيد و سوزاند، و گويند مسبب اين كار ابن ابي داود بود كه بر اثر دشمني خود با او بدين كار مبادرت ورزيد» [16] «اللهم اشغل الظالمين بالظالمين و...»

يكي از نويسندگان آورده كه: [17] خيانت آشكاري كه افشين به بابك و مازيار و حتي پدر و برادر خود كرد همه براي جمع مال و ثروت و رسيدن به مقام بود. روي اين حساب به



[ صفحه 215]



همه حتي به لشگريان و دوستانش خيانت مي ورزيد و براي آنكه به آرزوهاي خود برسد حتي از فدا كردن وجدان خود نيز دريغ نمي كرد. حب جاه و مال او را مجبور به خدمتگزاري خليفه كرده بود، براي خاطر خليفه به هر كاري تن درمي داد، و حتي دوستي او با مازيار دسيسه اي براي مبارزه با طاهريان بود، و سرانجام به خدعه مازيار را قرباني اين دوستي كرد، و بابك را نيز و ديگر ايرانيان وطن پرست و شيعيان پاك نهاد را و مسلمانان مبارز را و...

و امروز مگر افشين هاي زمان ما، همان سرداران نشان دار خليفه يا شاه، كه خود را ايراني و مسلمان مي دانند مردم را به گلوله نمي بندند؟ حمام خون راه نمي اندازند؟ كشت و كشتار وسيع ايجاد نمي كنند؟ در روز هفده شهريور 1357 طبق نوشته جرايد ايران دهها هزار تن از مردم بي گناه را به خاك و خون كشيدند، مردمي كه تظاهرات آرام و سالم راه انداخته بودند، زن و مرداني كه براي هديه به سربازان گل همراه آورده بودند، همه در ميدان شهداي تهران (ژاله) به خون درغلتيدند و سرخي خونهايشان با گلهايي كه همراه آورده بودند درهم آميخت و برگي ديگر بر تاريخ جانفشاني هاي مردم اين سرزمين افزوده شد، مردمي كه حمايت خود را از رهبران انقلابي اعلام مي كردند و به ستمكاران دشنام مي دادند، و نزديك يك سال تا اين روز در گوشه و كنار مملكت هر روز در شهري يا روستايي همان افشين ها به جان مردم مي افتند و با رگبار مسلسل به زندگي صدها نفر خاتمه مي دهند، و از زيستن افشين و خيانت او به مسلمانان و ايراني ها نبايد تعجب كرد، لااقل او براي پول و مقام بود و اينها براي هيچ، مثل سگهاي زنجيري، به هر سويي كه رهايشان كنند، حمله مي كنند، و تا آنجا كه مي توانند مي زنند، مي كشند، دستگير مي كنند، مجروح مي كنند و شايد با اين اعمال مي خواهند محبت و دوستي مردم را نسبت به خود جلب كنند! شايد مي خواهند ملت را بترسانند...! «و لا يزيد الظالمين الا خسارا» براي ستمكاران جز خسران و بدبختي چيزي به همراه ندارد. [18] .



مردم چشمم به خون آغشته شد

در كجا اين ظلم بر انسان كنند [19]



[ صفحه 216]




پاورقي

[1] دو قرن سكوت، ص 226.

[2] ديدگاهها، ص 41.

[3] ابرمرد، ابر حماسه بابك خرم دين، م - پرمون - بابك خرم دين، نفيسي.

[4] بحارالانوار، ج 75، ص 321 - ج 77، ص 236.

[5] بابك خرم دين، ص 154 و همه تاريخهاي بني عباس در اين خصوص مطالبي دارند.

[6] تاريخ طبري.

[7] بابك دلاور آذربايجان، سعيد نفيسي.

[8] ديدگاهها، ص 45.

[9] تاريخ طبري.

[10] شذرات الذهب، ابوالفلاح عبدالحي بن عماد حنبلي.

[11] تاريخ طبري.

[12] البدء و التاريخ، مطهر بن طاهر مقدسي.

[13] روضة الصفا، ميرخواند.

[14] تاريخ طبري، ج 11، ص 100 - بابك دلاور آذربايجان، به قلم سعيد نفيسي دقيقا جوايز پيروزي افشين را آورده است.

[15] در كتابهاي تاريخ طبري - تاريخ ابن اثير - دليران جانباز، ص 225 - دو قرن سكوت، ص 278 - ديدگاهها ص 41 - زبدة التواريخ، حافظ ابرو - مروج الذهب - تاريخ بيهقي و... بيش از اينها در خصوص افشين سخن به ميان آمده است.

[16] ضحي الاسلام، احمد امين، ج 1، ص 51، از قول تبريزي، و در اين كتاب در خصوص حوادث اين دوران بحثهاي جامعي آورده شده است - بابك دلاور آذربايجان، سعيد نفيسي - شذرات الذهب، ج 2، ص 158 - تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 472 - تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 267.

[17] دو قرن سكوت، ص 91 - سرخ جامگان، ص 35.

[18] اين قسمت مربوط به ايام نوشتن كتاب است.

[19] حافظ.