بازگشت

مازيار


او هم مردي ديگر از ايران زمين، و سدي ديگر در برابر خودكامگي خلفا بود، كه سالها موي دماغ ستمكاران شده بود. مازيار پسر قارون ونداد و هرمزد سپهبدزاده ي طبرستان بود. پدرش از طرف خليفه والي طبرستان بود، و عمويش جانشين او شد. مازيار پس از مرگ پدر به بارگاه خليفه رفت، مأمون نام او را محمد كرد و ولايت طبرستان و رويان و دماوند را به وي تسليم كرد، وقتي به طبرستان رسيد با حيله عموي خود را كشت، [1] در زمان معتصم كه قرار شد ماليات طبرستان به طاهريان داده شود، مازيار را خوش نيامد كه تابع ايراني ديگري باشد، لذا ماليات خود را مستقيما براي خليفه مي فرستاد و خليفه نيز در بين راه آن را گرفته به عبدالله طاهر برمي گردانيد. افشين كه از اين اختلاف آگاه بود پنهاني مازيار را عليه عبدالله تحريك كرد، و چون افشين آرزوي ولايت خراسان را در سر مي پرورانيد، از اينجا بود كه مازيار عليه دستگاه خلافت و حكومت عباسيان ياغي شد و او هم طرفدار يك نوع طرز فكر ارتجاعي گرديد، يعني خود را پيرو ساسانيان و كسراها قلمداد كرد، با اينكه مردم ايران خاطره ي خوشي از حكومت ساسانيان نداشتند. تبليغ آنها را



[ صفحه 206]



مي كرد، و بدين وسيله مي خواست از اعراب و دين آنها و طاهريان جدا باشد، بالاخره براي پيشبرد عقايد خويش دست ستم از آستين بيرون كرد و به جان مسلمانها افتاد، هر كس حاضر به همكاري با او نبود مورد آزارش قرار مي داد، و همه ي مسلمانها را زنداني مي كرد، انواع و اقسام شكنجه ها را روا مي داشت، گاهي نمك نمي داد، گاهي از حمام منع مي كرد، و يك وقت جمع زندانيان او را بيست هزار نفر نوشته اند [2] ، حتي براي برزيگران كه مالكان آنها زنداني شده بودند نوشت « كه من منزلها و حرم صاحبان املاك را بر شما مباح كردم مگر دختران زيباي آنان را كه تعلق به شاه دارد (يعني خودش) برويد و نخست خود ايشان را در زندانها بكشيد سپس منازل و حرمشان را كه به شما بخشيده ام متصرف شويد، لكن كشاورزان از مبادرت به اين كار ترسيدند و آنچه را او گفت نكردند» [3] ناگفته نماند كه قبلا اگر مالي در اختيار آن مالكان بود همه دريافت شده بود و ديگر آهي در بساط نداشتند، نه تنها مالكان زنداني او بودند بلكه هر كس را كه احتمال داده مي شد مختصر چيزي دارد اموالش گرفته مي شد، يك مرتبه برادرش كوهيار، اعتراض مي كند كه «اين بيست هزار نفر مسلمان كه در زندان تواند همه كفشگر و خياط و جولاه و پيشه ورانند كه تو بيهوده خويش را پاي بند ايشان كرده اي و... » [4] مازيار دستور مي دهد در قلمرو او مسجدها را خراب كنند [5] خون مسلمانها را مباح مي كند، تنها در انديشه پول و مال بود و بس، به زندانيانش پيام مي دهد «من در حالي كه شما پشت سرم هستيد به جنگ با خليفه اقدام نخواهم كرد، خراج دو ساله را به من بپردازيد تا شما را آزاد كنم». [6] يكي از زندانيان به فرستاده مازيار مي گويد: «اگر امير شما احتمال مي داد كه از ما يك درهم به دست توان آورد، حبسمان نمي كرد، ما را وقتي به زندان و بند گرفتار كرد كه هر چه مال و ذخيره داشتيم از ما گرفته بود. اگر در مقابل اين وجه نقد از ما ملك بخواهد حاضريم و خواهيم داد» [7] و جواب فرستاده اين است كه «املاك مال شاه «مازيار» است نه مال شما» [8] ديگري



[ صفحه 207]



مي نويسد: كه مازيار «خراج يك سال را در دو ماه به زور و فشار از مردم بستد» [9] باز نوشته اند: «در كار اين فرمانروا نوعي بي تدبيري شگفت ديده مي شود كه در همه ي ممالك كسي را نگذاشت كه به معيشت و عمارت ضياع خود مشغول شوند، الا همه از براي او قلعه ها و قصرها و خندقها زدند به كار گل كردن گرفتار بودند» [10] و بيش از همه ستمكاري اش، مردم را با او بد كرد و طرفداري اش از ساسانيها و اينكه از مسير آنها كه هيچ چيزي نداشت دفاع مي كرد و از علل شكستش يكي همين بود، و براي مردم چه فرقي مي كند كه تازيانه چه كسي بر پشت آنها فرود آيد، ايراني يا عرب؟ اشتباه بزرگ او هم اين بود كه ضد عرب مسلط بودن را با ضد مسلمان بودن يكي دانست. [11] چه بسيار مسلمانها را كه زندان كرد و از گرسنگي كشت. متجاوز از دهها هزار نفر را [12] و از آنها باج مي خواست، چه باجهاي كلان، مسجدها را خراب مي كند و خون مسلمانها را مباح مي داند و زندگي او روي اخاذي از همه حتي كارگران ضعيف و بينوا بنا شده بود، او عاشق پول بود نه عاشق ايران و استقلال آن، اگر كسي ايران را دوست بدارد براي او چه فرق مي كند كه مردم آن مسلمان باشند يا زردشتي؟ او مي خواست خودش تنها از منافع بهره برداري كند، به طوري كه يكي از برادرهايش به خليفه پناهنده مي شود و به سپاه دشمن مي پيوندد، و برادر ديگرش او را تسليم مي كند و مسخره تر آنكه چون دستگير مي شود از همان پولها به پاي سردار خليفه مي ريزد كه جان او و زن و فرزندش را ببخشد و اجازه دهد كه به مزرعه ي پدرش برود [13] و كاري به كار خليفه و دار و دسته اش نداشته باشد، از آن مردم بدبختي كه جانشان را به خاطر او به خطر انداخته بودند حرفي نمي زدند، سردار خليفه پسر ذواليمينين كه او هم ايراني است ولي مسلمان، خواهش او را نمي پذيرد، مازيار اينجا يك خوش رقصي ديگري دارد، به اميد آنكه شايد خليفه او را ببخشد، پيمانهاي سري خود با ديگر سران ايران را در اختيار سردار خليفه مي گذارد، [14] و افشين را بدين وسيله مطرود خليفه



[ صفحه 208]



مي كند و خليفه را از انجام توطئه اي آگاه مي سازد، هنگامي كه او را نزد خليفه مي برند باز هم مسأله داد و ستد را براي خودش پيش مي كشد، البته نه براي پيروانش! به خليفه پيشنهاد پول مي كند، در برابر آزادي خودش، اما كسي گوش به حرفش نمي دهد، و در همان مجلس او را محاكمه مي كنند و به مرگ محكومش مي كنند و در نهايت خفت و فرومايگي او را مي كشند و اين مرگ در سال 255 هجري اتفاق افتاد، و در تاريخ، خيانتهاي او به مردم ايران سخت چشمگير است و دلگير، و هر ايراني را سرافكنده مي كند، كه اين عصيانگر مثل بسياري ديگر از ديكتاتورها، بيش از هر چيز به فكر خودش بود تا جامعه و مردمش. [15] .

درباره او نوشته اند: مازيار نماينده ي اشرافيت زخم خورده و متلاشي شده ايراني و سخنگوي نژادگان و بلندتباران بود كه قصد داشت كيش و عادات ايراني را زنده كند و آب رفته را به جوي بازآرد. [16] گويند: مازيار قرباني فزون خواهي افشين شده بود، مازيار برخلاف بابك تباري بلند داشت و نسبش به سوخرا مي رسيد كه سركرده خاندان كارن (قارن) بود. خاندان كارن يكي از هفت خاندان اشرافي ايراني در عهد ساسانيان محسوب مي شدند كه در غارتگري و ستم به مردم بي پروا و بي باك بودند به ويژه با رژيم فئودالي ساساني جوش خورده در فروكوفتن و سركوب كردن نهضت مزدكيان كوشش پيگيري به كار بردند. اين خانواده در دوران اسلامي نيز موقعيت خود را حفظ كرده و از دسترنج مردم سفره ي خود را رنگين نگاه مي داشتند، مازيار در چنين خانداني چشم به جهان گشود و وارث ميراث اشرافي طبقه و دودمانش شد. [17] مازيار به خاطر مقاصد خودپرستانه و مطالبات ضد اجتماعي خود محكوم و مردود است. او از حكومت خلفا بيزار و متنفر بود و مي خواست يوغ چيره دستي و برتري جويي تازيان را درهم شكند و به سيادت و سياست آنان پايان دهد و در عين حال قصد داشت حكومت مستقل و خودفرمان خود را به روش ساسانيان بگرداند و سامان دهد، و شيوه هاي مطرود تئوكراتيك و اريستوكراتيك اشراف و شاهان ساساني را جان دهد و زنده كند، به همين دليل از زورگويي و ستم مالياتي



[ صفحه 209]



و چاپيدن و چپاول كردن اموال مردمان زحمتكش و پيشه وران و سوداگران شهر و روستا پروايي نداشت. [18] و حتي مردم را به كار اجباري مي گماشت. [19] و هنگامي كه مازيار دستگير و اسير شد آنچه از اموال خويش با خود داشت شش هزار دينار زر نقد بود و هفده دانه زمرد و شانزده پاره ياقوت سرخ و هشت بار صندوقهاي محتواي جامه ها و پارچه هاي گوناگون و... [20] .

اموال مازيار منحصر به اينها نبود و بسياري از دفاين او كشف ناكرده ماند، از آن جمله است دفاين قلعه طاق، كه ياقوت حموي در معجم البلدان به آن اشاره مي كند، مسلم است كه اين همه مال و گنجهاي طلا و نقره از ثمره ي كار و رنج و زحمت مازيار به چنگ نيامده بود، همه ي اين پولها و مالها را از طبقات زحمتكش و بازرگانان كم مايه گرفته بودند و در اختيار مازيار براي مبارزه با اسلام و ايران گذاشته بودند. [21] و نام انقلابي شايد براي بابك و مازيار و افشين صحيح نباشد، زيرا اينها بيش از آنكه با خليفه، طاغوت زمان جنگ داشته باشند، با مردم مي جنگيدند و خلق بي دفاع را مي كشتند و خود عذابي بودند براي مردم، بدتر از خليفه و دار و دسته اش، و مهمترين علت شكستشان نيز ضد مردمي بودن آنها بود.


پاورقي

[1] فتوح البلدان، بلاذري، ص 334 - تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 203.

[2] مازيار، هدايت و مينوي، ص 11 - بابك خرم دين، ص 32.

[3] همان، ص60-50.

[4] همان، ص 60-50.

[5] همان.

[6] همان.

[7] همان.

[8] همان.

[9] كامل ابن اثير، ج 6، ص 168.

[10] تاريخ طبرستان، ج 1، ص 211 - به نقل از ديدگاهها.

[11] ديدگاهها، ص 36.

[12] مازيار، هدايت و مينوي.

[13] همان.

[14] الكامل في التاريخ، ج 6، ص 510 و 495؛ بحث كاملي در خصوص مازيار آورده است.

[15] دو قرن سكوت - دليران جانباز - تاريخ طبري - بابك خرم دين، ص 153 - شذرات الذهب، ج 2، ص 52 و 58.

[16] سرخ جامگان و نمدپوشان، ص 33.

[17] سرخ جامگان، به نقل از تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ج 1، ص 211.

[18] ايران امروز ما به همين سرنوشتها دچار است به روزنامه هاي از 10 شهريور 57 به بعد مراجعه شود.

[19] نقل از تاريخ طبرستان - سرخ جامگان، ص 37.

[20] مازيار، ص 71.

[21] سرخ جامگان، ص 37.