بازگشت

عباس بن مأمون


در سال 223 بود كه همراه عده اي از سرداران معتصم از جمله عجيف بن عنبسه، قصد كودتا داشت، معتصم را نالايق دانسته و خود را از او برتر مي شمرد. عباس پسر مأمون مدعي خلافت شده بود و يارانش با او بيعت كردند، و قصد داشتند در سفري كه معتصم براي فتح روم رفته بود در مسير بازگشت كارش را بسازند و برخي ديگر از سرداران وفادارش مثل افشين و اشناس را به او ملحق سازند. ولي شبي ضمن مستي اسرار خود را فاش كردند و خبر از توطئه اي دادند كه در حال شكل گرفتن بود و از هر جهت امكانش فراهم شده بود. در هر صورت معتصم از آن راز آگاه شد و علاج واقعه را پيش از وقوع كرد. ابتدا همه ي توطئه گران را شناسايي و سپس هر كدام را به نوعي سر به نيست نمود. معتصم، عباس را، ملعون خواند و دستور داد همه او را لعن كنند و ناسزا گويند. [1] و اين يك اصل كلي شده است، افرادي كه بر خر مراد سوار مي شوند، اغلب زمامداران پيش از خود را نادرست و نالايق مي خوانند، و اين نيز از خودخواهي بعضي انسانها سرچشمه مي گيرد. و يا اگر شخصيت افراد پيشين آنقدر تثبيت شده باشد كه



[ صفحه 183]



نتوانند به او خرده بگيرند كسان و اطرافيان او را متهم به عدم لياقت و خيانت مي نمايند و در همه جاي دنيا اين مسأله به چشم مي خورد، در هند، چين، آمريكا، كشورهاي اروپا، و در روسيه شوروي از همه جا بيشتر [2] و در همين دوران كه مشغول نوشتن اين كلمات هستم چندي است كه مائوتوسه تونگ رهبر چين مرده و آن كسي كه جانشين او شده اطرافيان و حتي همسر او را خائن دانسته و هر روز عليه آنها تظاهراتي راه مي اندازند و حتي براي همسر او تقاضاي اعدام مي كنند و...

عباس پسر مأمون هم به همين سرنوشتها دچار شد، تاريخ طبري و تاريخ ابن اثير در خصوص او و اطرافيانش بحثهاي مفصلي دارند.


پاورقي

[1] همان، ص 489، تاريخ طبري، ج 11، ص 1256.

[2] كتاب به زمامداران شوروي، نوشته سولژ نيتسين، ترجمه، عنايت الله رضا، بررسي جامعي در اين خصوص دارد.