بازگشت

معتزله


معتزليان يا قدريان گروهي بودند كه سياست اسلامي را طبق نظريه ي خود توجيه مي كردند. اينها بيشتر در سرزمين عراق كه مركز تمدن سامي و پارسي بود جاي داشتند. اينها به آزادي اراده ي انسان معتقد بودند - از اين لحاظ به اينها قدري نيز گفته مي شود - اصول عقايد ايشان يگانگي خدا و عدالت او و عذاب آخرت و اعتقاد به وجود مرحله اي ميان ايمان و كفر و امر به معروف و نهي از منكر بود. معتزلي ها برعكس شيعيان و خوارج و مرجئه در آغاز كار يك فرقه ي مذهبي بودند كه در كار سياست دخالت نمي كردند ولي به مرور زمان به ميدان سياست كشيده شدند. كم كم درباره ي امامت و شرايط امام بحث كردند. در آزادي اراده از عقايد شيعيان برداشت مي كردند. امامان شيعه بنيانگذار آزادي اراده بودند. گرچه امام صادق عليه السلام با صراحت مي فرمايد: «لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الأمرين» [1] نه زندگي بر مبناي جبر قرار دارد و نه تفويض (اختيار مطلق) بلكه امري است ميان جبر و تفويض. معتزلي ها مانند شيعه ها پيشوايان خود را امام مي خواندند. در بسياري موارد ميان عقايد شيعيان و معتزله وجه اشتراك وجود دارد. آنها هم انتظار دارند كه امام مهدي منتظر (عج) ظهور كند و در سرتاسر جهان عدالت برقرار نمايد. در برخي عقايد با زيديها اشتراك نظر دارند و گاهي با خوارج هم عقيده مي شوند، مثلاً مي گويند: لزومي ندارد كه امام از قريش باشد برخلاف فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمودند: جانشين هاي من دوازده نفرند و همه از قريشند. [2] خوارج هم كه در گوشه و كنار سرزمينهاي اسلامي



[ صفحه 43]



شورش به پا مي كردند و خونريزي بسيار مي نمودند زيربناي فكري و فلسفه ي ايدئولوژي خود را از معتزله برداشت مي كردند. بني اميه سخت جبري مسلك بودند و مي خواستند مردم را با اين طرز فكر مأنوس كنند كه هر چيز به اراده و خواست خداست تا تلويحاً حكومت ظلم را بپذيرند. ولي طرز فكر معتزله و خوارج غير از اين بود و اراده ي انسان را در تغيير سرنوشت مؤثر مي دانستند و همين ها باعث زوال دولت بني اميه شد. اينها پيكار با بني اميه را به منزله جهاد مي دانستند و دليل آنها كشتن امام حسين عليه السلام توسط بني اميه و عدم توجه به مبادي اسلام و كشتن مردم، و خود را از مردم و جامعه دور كردن و براي خود دربان و مقصوره و كاخ پديد آوردن و هزاران جنايت ديگر مي دانستند و جنگ و مبارزه عليه بني اميه را بر خود واجب مي دانستند. معتزلي ها اصول عقايد خويش را به حضرت علي عليه السلام منسوب مي كردند و علم كلام را كه بسيار مورد توجهشان بود، به حضرت علي عليه السلام نسبت مي دادند. ابن ابي الحديد معتزلي (شارح نهج البلاغه) مي نويسد: «حكمت و گفتگو از الهيات مخصوص يونانيها بود و نخستين كس از عرب كه در اين باب سخن گفت علي عليه السلام بود و مباحث دقيق درباره ي توحيد و عدل خدا در سخنان وي هست كه در سخن اصحاب و تابعان يك كلمه از آن نيست كه تصور آن نتوانستند كرد. بدين جهت متكلمان كه در مسائل معقول سخن رانده اند وي را پيشوا و استاد خويش دانند، مگر نداني كه ياران ما همه به واصل بن عطا منتسب اند و واصل شاگرد ابي هاشم پسر محمد حنفيه است و او شاگرد پدر خويش است و محمد بن حنفيه شاگرد علي عليه السلام است.» [3] .

معتزلي ها در ذكر طبقات خويش حضرت علي عليه السلام را در طبقه ي اول قرار مي دهند و اين داستان را بيان مي كنند كه هنگامي كه حضرت علي عليه السلام از جنگ صفين برمي گشت پيرمردي از آن حضرت درباره ي قضا و قدر سؤال كرد و گفت: آيا حركت ما به سوي صفين



[ صفحه 44]



به قضا و قدر خدا بود؟ امام جواب دادند: به خدا قسم قدمي جز به قضا و قدر خدا برنداشتيم. پيرمرد گفت: پس زحمت بيهوده كشيديم و نزد خدا پاداشي نداريم، حضرت علي عليه السلام فرمودند: هم براي رفتن و هم براي برگشتن پاداش داريد كه در هيچ يك از اعمال خود مجبور نبوديد. پيرمرد گفت: اگر قضا و قدر ما را بدين كار رانده پس اين چگونه است؟ امام فرمودند: مگر پنداشتي كه قضاي محتوم بود؟ اگر چنين بود ثواب و عقاب باطل مي شد و وعده و وعيد بيهوده بود، و ملامت گنهكار و مدح نكوكار روا نبود، كه نكوكار به ثواب عمل خويش بيش از گنهكار حق نداشت و گنهكار به مجازات كار خويش شايسته تر از نكوكار نبود، اين گفتار پيروان شيطان و بت پرستان و دشمنان خداست كه قدريان و گبران اين امت هستند، كه خدا تكليف به اختيار كرد و نهي براي خودداري از ناصواب فرمود. تكليف به جبر نكرد و پيغمبران را بيهوده نفرستاد. اين پندار كافران است. واي به حال كافران از عذاب جهنم. پيرمرد گفت: پس اين قضا و قدر كه ما را راه بود، چيست؟ امام فرمودند: اين فرمان خدا بود (و اين آيه را قرائت فرمودند) «و قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا» [4] و حكم كرده است خداي تو كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي نماييد. پيرمرد كه اين سخنان بشنيد برخاست و خوشدل برفت و شعري در ستايش امام خواند. [5] .

معتزلي ها در طبقه ي دوم خود از حضرت حسين عليه السلام و حضرت علي بن حسين عليه السلام و محمد بن علي ياد مي كنند. محمد بن علي بن ابي طالب عليه السلام، همان محمد حنفيه است كه واصل بن عطا پيشواي معتزليان خدمت او مي رفت. از ابوهاشم فرزند محمد حنفيه درباره ي علم پدرش پرسيدند. گفت، اگر مي خواهيد وسعت علم وي را بدانيد به واصل بن عطا بنگريد. برخي معتقدند روي اين حسابها خاندان علوي در مذهب اعتزال نفوذ داشتند و معتزلي ها در مبادي انديشه هاي خودشان از اينان الهام مي گرفتند.

معتزلي ها با فرقه هاي شيعه برخي موافق و برخي مخالف بودند. با زيدي ها بيش از



[ صفحه 45]



همه نزديكي داشتند. چون معتقد بودند كه زيد بن علي شاگرد واصل بن عطا بوده و اصول اعتزال را از او گرفته و زيدي ها معتزلي اند. در زمان مأمون مخصوصاً در كاخ ويژه ي او بحثهاي كلامي معتزله با مخالفانشان گرمي خاص داشت و خود مأمون به اين گونه درگيريهاي علمي علاقه مند بود، شايد بيشتر به خاطر مشغول كردن مردم، خود مأمون بيشتر طرفدار معتزلي ها بود. چون از آزاد فكر كردن و صاحب اختيار بودن حمايت مي كردند.

در دوران مأمون معتزله در بغداد نفوذي فراوان پيدا كردند. آنها نيز با قديم بودن قرآن كه مسأله زمان بود، مخالف بودند و مانند مأمون قرآن را مخلوق خدا مي دانستند، كه در آينده روي اين مطلب بيشتر سخن خواهيم داشت.

همان طور كه يادآور شديم معتزله به پنج اصل پاي بند بودند: اول توحيد و يكتاپرستي، كه خداوند نه جسم است و نه عرض، بلكه خالق اعراض و جواهر است. و به هيچ يك از حواس درنيايد و در دنيا و آخرت ديده نشود، مكان ندارد و لم يزل و لا يزال است، او واجب الوجود است و ديگران ممكن الوجود، وجود او به خود او وابسته است و وجود غير او به او، او خالق موجودات است و قديم است و ديگر موجودات همه حادثند. [6] .

دوم عدل يعني خداوند شر و فساد را دوست ندارد و افعال بندگان را خلق نمي كند، بلكه بندگان هستند كه افعال خود را به وجود مي آورند، از اين جهت مسئول رفتار و كردار خويشند. اوامر الهي براي مصلحت خلق و نواهي او براي جلوگيري از فساد و كارهاي ناپسند مي باشد. خداوند تكليف مالايطاق به بندگان نمي كند، زيرا فرموده: «لا يكلف الله نفسها الا وسعها» [7] و هيچگاه از ميزان عدل و داد خارج نمي شود و اوامر او به محال تعلق نمي گيرد زيرا او عادل است و خلاف عدل رفتار نمي كند.

سوم وعد و وعيد؛ وعد يعني مژده دادن به بهشت و وعيد به معناي ترسانيدن از عذاب



[ صفحه 46]



دوزخ. وعد و وعيد خداوند ثابت است مگر اينكه گناهكاران در اين دنيا توبه كنند، بنابراين خداوند از گناه ايشان درمي گذرد.

چهارم المنزلة بين المنزلتين؛ يعني مرتكبان گناهان كبيره نه كافر مطلق اند و نه مؤمن مطلق، بلكه در منزلت ميان دو منزلت هستند. ميان دو مرحله ي كفر و ايمان قرار دارند.

پيدايش معتزله از همين جا شروع شد، كه حسن بن يسار بصري [8] كه درس مي داد، كسي درباره ي اين مسأله از او سؤال كرد، زيرا خوارج معتقد بودند كه هر كس گناه كبيره اي مرتكب شود مشرك است و قتل او واجب است. حسن بصري هنوز جوابي به اين سؤال نداده بود كه واصل بن عطا كه در بين شاگردان حسن بود، گفت: به عقيده ي من مرتكبان گناهان كبيره نه كافر مطلق اند و نه مؤمن مطلق، همان منزلت ميان دو منزلت است، سپس از نزد استاد خود برخاست و دورتر به ستوني از ستونهاي مسجد تكيه كرد. حسن گفت: (اعتزل عنا واصل) واصل بن عطا از ما كناره گرفت. از آن روز واصل بن عطا و پيروانش را معتزله ناميدند. [9] .

پنجم امر به معروف و نهي از منكر؛ واداشتن مردم به كارهاي نيك و بازداشت آنها از اعمال زشت كه جهاد جزو هر دوي آنهاست. يعني بر هر فرد مسلمان واجب است كه امر به معروف و نهي از منكر را درباره ي فاسق و كافر اجرا كند.

معتزله به مرور زمان به فرقه هاي مختلف تقسيم شدند كه برخي از آنها را نام مي بريم: [10] .

1- واصليه كه پيروان واصل بن عطا بودند.

2- هذيليه - پيروان ابوالهذيل محمد بن هذيل العلاف (135 تا 235)

3- نظاميه - پيروان ابراهيم بن سيار نظام كه در سال 231 درگذشت.

4- خابطيه - پيروان احمد بن خابط.



[ صفحه 47]



5- معمريه - پيروان معمر بن عباد سلمي كه در سال 215 درگذشت.

6- مرداريه - پيروان عيسي بن صبيح ابوموسي مردار كه در سال 226 هجري از دنيا رفت.

7- ثماميه - پيروان ثمامة بن اشرس او نيز در سال 313 هجري درگذشت.

8- هشاميه - پيروان هشام بن عمرو الفوطي.

9- جاحظيه - پيروان عمرو بن بحر الجاحظ كه در سال 163 هجري متولد شد و در سال 255 مرد.

10- خياطيه - پيروان ابوالحسين عبدالرحيم بن محمد بن عثمان الخياط كه در سال 300 هجري درگذشت.

11- جبائيه - پيروان ابوعلي محمد بن عبدالوهاب جبايي متولد 235 و متوفي در سال 303 هجري.

12- بهشميه - پيروان ابوهاشم عبدالسلام بن ابي علي جبايي كه در سال 321 هجري از دنيا رفت.

شرح فعاليتها و عقايد و احوال آنان در كتابهاي رجال و چگونگي عقايد آنان مفصلاً بيان شده و در كتابهاي ويژه ي معتزله نيز به طور كامل آورده شده است [11] و منظور ما نماياندن جلوه هايي از آن بود كه در دوران حضرت امام محمدتقي عليه السلام جريان داشت.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 25، حديث سوم، چاپ بيروت، ص 328؛ و تفسير كنز الحقايق، ج 1 ص 172.

[2] سير كلام در فرق اسلام، محمدجواد مشكور، ص 324، در اين كتاب برخي مدارك اين روايت را آورده است و در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، چاپ پنج جلدي دار مكتبه الحياة، بيروت، ص 189، لبنان و در بحارالأنوار، ج 36، چاپ مؤسسه الوفاء، بيروت، ص 230 - 236 و در مسند احمد حنبل، ج 5؛ ص 87 - 92.

[3] تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 11 و 131؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، دوره ي پنج جلدي چاپ بيروت، دار مكتبه الحياة، ص 36.

[4] سوره بني اسرائيل، آيه ي 23.

[5] بحارالانوار، ج 5، چاپ مؤسسه الوفاء، بيروت - لبنان، ص 75.

[6] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام تا قرن چهارم، نقل به اختصار، ص 65.

[7] سوره ي بقره، آيه ي 286.

[8] حسن بصري متوفي سال 110 هجري، از محدثان و از صوفيان و عالمان مشهور است.

[9] سير كلام در فرق اسلام، دكتر محمدجواد مشكور، ص 16.

[10] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، ص 66؛ دهخدا در لغتنامه ي خود، (ص 688) اشارات جامعي به اين عقايد دارد. سير كلام در فرق اسلام، محمد جواد مشكور، ص 18 و 19.

[11] اين بحث را مي توان در كتابهاي زير دنبال كرد: الانتصار، ابن خياط - الملل و النحل، شهرستاني - طبقات المعتزله، زهدي حسن جار الله - المعتزله، مشكور - الفرق بين الفرق - عبدالقاهر بغدادي - شرح المواقف - الايضاح، فضل بن شاذان - كتاب اسلام در ايران، پطروشفسكي، ص 217.