بازگشت

اعراب در دوران امام


همان طور كه پيش از اين اشاره شد، در زمان عباسيان مخصوصا در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم كه دوران امامت حضرت جواد عليه السلام بود در سرتاسر جوامع اسلامي، آرامش وجود نداشت و به هر كجا كه مي پرداختند و صداها را خاموش مي كردند از گوشه اي ديگر صدايي تازه بلند مي شد و نيروهاي جوانتر كه تاب تحمل رنج كشيدن و زور شنيدن را نداشتند و نمي توانستند در برابر ستم ساكت باشند سر برمي كشيدند، زيرا هنوز فطرتشان پاك و دستخوش آلودگي نشده بود و بهتر فكر مي كردند و بهتر عمل مي نمودند. البته اعراب تا يك نسل پيش بيشتر مورد توجه بودند و خود را نژاد برتر مي دانستند، برخلاف فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمودند: «عرب را بر غير عرب و سفيد را بر سياه هيچ گونه برتري نيست مگر به خاطر تقوي» [1] عربها معلوم نبود براي چه خود را بهتر از ديگران به حساب مي آوردند؟ معلوم نبود در چه چيز ممتازند؟ و اين وجه امتيازي كه به واسطه آن خويشتن را برتر مي دانند كدام است؟ اصلا يكي از اهداف آمدن پيغمبر و به طور كلي دين و كتاب، ايجاد مساوات و برابري بود. از تكبر و خودخواهي اعراب جاهليت بارها در زبان دين نكوهش شده بود، اكنون به صورت ديگري افكار زمان جاهليت دوباره شكل گرفته بود، و به آن عمل مي شد، و اعراب در اثر اين سرگرمي عموما از ظلم و فساد دستگاه و انجام امر به معروف و نهي از منكر چشم مي پوشيدند و دلشان خوش بود كه نامشان كبوتران حرم است! البته فقط نامشان، در تاريخ اقدامات حساس و چشمگيري از آنها ديده نمي شود، و مردي كه بتوان روي او حساب كرد نداشتند، گرچه افرادي بودند و گامهايي برداشتند، و اگر كسي حرفي داشت در پرتو شعاع علويين و نهضت هايشان بيان مي كرد و به همان سرنوشتها هم دچار مي شد. چون نفسي مي كشيدند و نفس كشيدن هم قدغن بود، اگر جمعيت هاي پراكنده ي خود شبه جزيره ي عربستان را تنها عرب به شمار آوريم كه نه اتحادي بود و نه اتفاقي، و اگر مصر و عراق را نيز بدان ضميمه كنيم كه اين نو عربها خاموش نبودند و به مناسبتهايي، عصيانهايي داشتند، ولي درآمد سرشار و فتوحات بسيار



[ صفحه 173]



و ثروت زياد مانع حرف زدن و تكان خوردن بود، و آنها كه در رفاه به سر مي برند كجا مي توانند صداي مظلومي را بشنوند و داد او را بستانند؟ ايشان براي حفظ خود و موقعيتشان روي كارهاي خلاف دار و دسته ي خلافت صحه مي گذاشتند و اعمال و رفتار جناب خليفه را توجيه مي كردند و از همه بدتر اينكه آن را ظلم نمي دانستند. در همه جاي دنيا چنين است كه ثروت اندوزان و صاحبان مقام و آنها كه به جايي وابسته اند و در بند چيزي، به ندرت تحركي دارند. وجود آن حكومت و وضع اجتماعي موجود حافظ آنهاست، اگر آن عوامل نباشد اينها هم نخواهند بود.



ناز پرورد و تنعم نبرد راه به دوست

عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد



و اعراب مگر چه مي خواستند؟ حكومت كه به اصطلاح در دست آنها بود و حكمروايي بر جهان، (امروز همه ملك جهان زير پر ماست) مالياتها و زكاتها و جزيه ها [2] كه همه به طرف آنها سرازير بود. غنيمت هاي جنگي كه از هر گوشه ي گيتي حركت مي كرد و در بغداد متمركز مي شد كه مركز حكومت و خلافت بود و ناچار قسمت عمده ي اين درآمدها در همان منطقه مصرف مي شد، و برده هايي را كه در اين جنگها اسير مي شدند، برخلاف موازين اسلامي مجبور به كار در خدمت افراد ناصالح اطراف خليفه بودند. و در اختيار اعراب و به خصوص بني عباس كه خويشتن را نيز بهتر و برتر مي دانستند و سوار بر دوش مردم و خود را به آنها تحميل كرده بودند، آخر چرا؟ اگر به خاطر دين و قرآن بود كه توسط مردي بزرگ از عرب آورده شده بود كه اين دين و اين قرآن با طرز فكر و رفتار و اعمال آنها سخت مخالف بود، و ايشان نمي توانستند خود را به اسلام و مسلماني بچسبانند و وسيله ي امتياز خود را دين بدانند، و تقوا هم كه نداشتند، علمي هم كه در كار نبود، و اين دو وسيله ي برتري است، از لحاظ ظاهري و باطني، مستقيم و غيرمستقيم، كار ستمگران را هم كه قبول داشتند پس ديگر هيچ، روي آنها نمي شود حساب كرد، فقط مانع كار و سد راه تكامل هستند.

در اين ميان نهضت ها و حركتها تنها به امامها و اطرافيانشان ختم مي شد، و به



[ صفحه 174]



شيعيانشان، آن هم با چه پنهانكاري و تقيه اي، و دستگاه خلافت از وجود اين گروهها چقدر رنج مي برد، اينها نيز عرب بودند ولي طرز فكر و جهان بيني كلي اعراب حاكم را نداشتند، مقام نمي خواستند، ثروت نمي اندوختند، از كسي نمي ترسيدند، حرف حق را در هر شرايطي بيان مي كردند، اهل تقوي و دانش بودند، و مورد توجه همه ي مسلمانان حتي ايراني ها هم بودند، و اينها خاموش نمي نشستند، راستي آنكه وابستگي نداشته و تقوا داشته باشد چقدر براي خليفه و سلطان و حكومت ظالم ناراحت كننده است، سرنوشت آنها كتك، زندان، تبعيد و شهادت بود، ولي اين گروه با تمام مشكلات از پا نمي نشستند. [3] .

و اگر در زمان بني اميه و بني عباس عرب را حرفي بود، تنها به عنوان شيعه و پيروي از امام، و يا دنباله روي علويان بود، گرچه گاهي آن حركتها هم منفي مي شد ولي باز حركت بود و بايد گفت «كوشش بيهوده به از خفتگي» حركتهاي شيعه در غير راه امامهاي دوازده گانه گاهي به انحراف مي گراييد كه خود علتي ديگر مي شد. مثلا شش امامي و هفت امامي و هشت امامي و واقفيه و... دستگاه خلافت از آن هم آسوده خاطر نبود، و چه بسيار كتب تاريخي كه روي نهضت شيعه حرفها زده و نقش امامهاي بزرگوار را در اين راه نشان داده اند، و دين كه عرب و عجم ندارد، همان طور كه مسلماني خاص كسي نيست، و مسلماني يعني شيعه، و شيعه يعني مسلماني، در كنار امامها و يا ساير علويان، فارس، عرب، ترك و رومي همه با هم فعاليت داشتند و من و تويي در كار نبود، و همه يكسان از ظالم انتقاد مي كردند، و اگر آدمي تقوا داشته باشد، نژاد و قبيله و زبان و محل برايش فرق نمي كند، مال و مقام و ساير دلبستگي هاي دنيايي او را از راه بازنمي دارد، پس به طور كلي اعراب از دو دسته خارج نبودند: يا در سلك شيعه، فعال و حق جو بودند، و يا در عداد اكثريت و تابع حكومت و طرفدار منافع بودند، و براي آنها فرقي نمي كرد كه علي خليفه باشد يا معاويه! بلكه معاويه براي اجراي مقاصد آنها بهتر بود، چون فردي كه فاسد باشد در اجتماع فاسد، بيشتر مي تواند فساد كند، از وضع موجود به هر صورت دفاع مي كند، چون تغيير وضع براي سرمايه دار و ثروت اندوز و بي بندوبار به هر طريق كه باشد مفيد



[ صفحه 175]



نيست، پس مجبور است كارهاي حاكمان را توجيه كند و ستمها را عدالت تفسير نموده و براي هر كار قدرتمندان دليلي بتراشد، كه مثلا مصلحت چنين بوده و صلاح مملكت خويش خسروان دانند!!! آيا اگر وضع موجود به زيان او بود همين دلايل را داشت؟ هرگز نه، و اعراب در اثر داشتن شخصيتي نسبتا جدي تر و احساس اينكه اسلام در ميان آنان آمده و نضج گرفته بود، كمتر اهل سازش بودند و آنها كه برگزيده تر بودند و به اصطلاح سرشان به تنشان مي ارزيد كمتر اسباب دست حكام مي شدند، همان تعصب خاص عربي شان باعث شده بود كه اهل سازش نباشند، و عامل بسياري از جنايات نشوند، و از اين لحاظ بود كه خلفا كمتر به آنها اعتماد داشتند، لذا خاصان و نگهبانان و محافظين خود را اكثر از ايراني ها و يا تركها انتخاب مي كردند، چون آنها بهتر مماشات مي كردند و زودتر خود را در معرض خريد و فروش قرار مي دادند، از طرف خليفه مورد تشويق قرار مي گرفتند و به اندازه خودفروشي شان ارتقاء مقام پيدا مي كردند. گرچه خود اينها به مرور زمان براي دستگاه خلافت گرفتاري بزرگي شدند و حتي بر همه تشكيلات خلافت تسلط يافتند و عزل و نصب خليفه هم به دست آنها انجام مي شد.

از اعراب كمتر كسي افتخار آن را مي يافت كه به مقام بردگي و بندگي و دريوزگي خليفه مفتخر شود! و با اسمهاي دهن پركن خود را به مردم معرفي كند و به پشتوانه ي آن بت اعظم، به مردم زور بگويد و اخاذي كند و جنايتي را ناكرده نگذارد!

در اينجا به چند چهره ي معروف كه گامهايي انقلابي برداشتند اشاره مي شود:


پاورقي

[1] كنز العمال، ج 3، حديث 5652، ص 92 - بحارالانوار، ج 31، ص 35.

[2] جزيه مالياتي است مانند خمس و زكات كه طبق شرايطي از اهل كتاب دريافت مي شود.

[3] كتاب جهاد الشيعه، در اين خصوص مباحثي تاريخي دارد و شواهدي آورده است.