بازگشت

ابن موسي بن عبدالله


از نوادگان حضرت امام حسن عليه السلام بود. او پس از اسماعيل بن يوسف در شهر مدينه سر به شورش برداشت و مدتها دستگاه خلافت را در



[ صفحه 165]



رنج و عذاب قرار داد و خواب راحت و آسايش را از عمال خليفه سلب كرد. [1] .

اينها فقط چند تن از كساني بودند كه حول و حوش زمان حضرت امام جواد عليه السلام حركتهايي از خود نشان دادند، و اين ادامه ي جريان تلاشهاي تاريخي علويان و شيعيانشان بود. اكثر تواريخ اسلامي، به خصوص تواريخ شيعه به تفصيل روي اين نهضت ها بحثها دارند و مطالب را عميق تر و وسيع تر بيان كرده اند. [2] و ما را بيش از اين فرصت نيست كه در تاريخها به غور و بررسي بپردازيم و دامنه ي سخن را گسترده تر كنيم. اگر خدايمان توفيق عنايت فرمود در آينده تحليلي از انقلابات شيعيان و علويان داشته باشيم، گرچه در حال حاضر در ايران هيچ كس به يك ساعت ديگر خود اعتماد ندارد، هر لحظه ممكن است كه دژخيمان رژيم شاهي بر سرت فرود آيند، بزنند، ببندند، غارت كنند، بكشند و به زندانت اندازند و... در هر صورت ما فرصتها را مغتنم مي شماريم، و در اينجا به انقلابات علويها در آن زمان تنها اشاره اي كرده و مي گذريم، همان طور كه قبلا بيان مختصري شد هر چه سختگيريها و فشارها بيشتر و شديدتر مي شد، دامنه ي اين نهضت ها گسترش مي يافت. بيدادهايي كه مخصوصا بر سر علويان روا مي داشتند نتيجه اش اين شورشهاي مداوم بود. مثل آنكه كسي بخواهد به جاي آب با نفت يا بنزين آتشي را خاموش كند، آتش را سوزنده تر و شعله ورتر مي سازد. مثلا در زمان المنتصر خليفه ي عباسي كمتر شورشي اتفاق افتاد، چون او تا حدي به مردم آزادي داده بود و به شيعيان و علويان محبت مي كرد، هيچ كدام از فرزندان علي عليه السلام را نكشت و زندانها را خالي كرد.

دوري حكومت مركزي از برخي نواحي دليل ديگري بود كه نتوانند شورشها را يكباره سركوب كنند و آن مناطق را كاملا كنترل نمايند، و خود خلفا آنقدرها تدبير نداشتند تا عوامل پيروزي و شكست را بررسي نمايند، بلكه كارگزاران آنها و اطرافيانشان كه يا ايراني بودند يا ترك، اوضاع را اداره مي كردند و بيشتر حب و بغض هاي شخصي در كارها حاكم بود.



[ صفحه 166]



اگر همه ي شورشگران در يك مسير و با يك هدف نبرد مي كردند، و يا اگر رهبري واحد داشتند مسلما به نتيجه مي رسيدند و پيروزي سريع در اختيارشان قرار مي گرفت، ولي هر گروهي براي هدفي مي جنگيدند و منظوري خاص و منافعي ويژه داشتند. هدف مبارزه با كفر و ستم تنها نبود، البته علويون، همان سادات و نوادگان حضرت علي عليه السلام كم و بيش با اهداف الهي نبرد مي كردند و اكثر سخنشان حق بود و مسيرشان رضاي خدا، و خلاصه آنها خاري در سر راه ظالم ها و مانع خودكامگي بيشتر آنها بودند، و هر چه زمان مي گذشت موفقيت آنها چشمگيرتر و محبتشان بين مردم بيشتر مي شد، تا جايي كه حتي پس از مرگشان در هر گوشه از ايران و يا ساير بلاد اسلامي به صورت قهرمانان تاريخ از آنان تجليل به عمل مي آمد، و همه حتي مردم عوامي كه نه حكومت سرشان مي شد و نه خلافت، آنها نيز در برابر مزار پاك و ضريح مطهر ايشان زانو زده و دعا مي خواندند و شمع مي افروختند، و اين همه نشانه ي علاقه توده مردم به اينان بود، حتي اگر با روشن كردن شمعي و يا بستن پارچه ي كوچكي به در و يا حلقه هاي ضريح مقدس آنها بود و هر كس به نوعي در كنار مزار اين قهرمانان عرض ارادت كرده و از درگاه خداوند استمداد مي جويد، و خدا را به حق اين مردان بزرگ قسم مي دهد كه حاجتهايش برآورده شود.

يكي از كساني كه حول و حوش آن زمان قرباني كشاكش سياسي علويها و عباسيان شد و سرش را در اين راه از دست داد فضل بن سهل ذوالرياستين، وزير مأمون بود. [3] او ايراني و از اسلام اطلاعات وسيعي داشت. به همين جهت دل با علويان داشت و هم او بود كه براي ولايتعهدي حضرت رضا عليه السلام فعاليت مي كرد، و علاقه ي شديد او به امام باعث



[ صفحه 167]



شد كه او را به اصطلاح در سال 202 هجري ترور كنند. [4] .

دولت ادريسيان كه در مراكش تشكيل شد، از نوادگان دو تن علوي بودند كه از نبرد فخ جان سالم به در بردند و راهي آفريقا شدند كه يكي شان ادريس بن عبدالله بود كه دولت ادريسيان را پايه ريزي كرد و از زير يوغ عباسيان بيرون آمد. عباسيان با حيله و نيرنگ او را شهيد كردند ولي نتوانستند از نهضتي كه ايجاد كرده بود جلوگيري كنند، هم استقلال و هم آزادي و هم شيعه بودن از آن پس در آفريقا احياء شد. اين گروه تا حدي عدالت پيشه و درستكار بودند، و مردم زير نفوذشان به آنها علاقه نشان مي دادند. چون در خدمت مردم و براي مردم كار مي كردند.

امامان بزرگوار ما در بيشتر اوقات نهضت هاي علويون را تأييد مي كردند و براي پيروزي آنها دعا مي نمودند و بر مرگشان تأسف مي خوردند. گرچه خود مستقيما با آنها به ميدان نمي آمدند ولي هميشه مورد لطفشان قرار مي دادند و اكثر برنامه هاي آنها را مربوط به خود كرده و مي فرمودند، كه او براي ما مي جنگد. مثلا در زمان حضرت صادق عليه السلام كه زيد بن علي بن حسين عليه السلام، انقلابي زمان، شهيد شد، امام قيام او را جهاد، دانسته و او را سرباز خود شمردند: «رحم الله عمي زيدا لوفي انها دعا الي الرضا من آل محمد و انا الرضا» [5] خدا عمويم زيد را بيامرزد اگر پيروز شده بود به عهد خود كه انتخاب بهترين و نيكوترين فرد از آل محمد بود وفا مي كرد، زيرا من همان كس بودم.

علويها نه تنها در ميدان پيكار دلير بودند، بلكه در عرصه ي سخنوري و ادب قدرتي فوق العاده داشتند. سخنگويان، شاعران و نويسندگان بزرگ اين گروه پيوسته در مورد عقيده و مرام خود داد سخن مي دادند و به آگاه كردن مردم مي پرداختند از جمله: كثير عزه، كميت اسدي، سيد حميري و دعبل خزاعي بودند.

و از شاعران و سرسپردگان عباسي كساني بودند كه با اينان به مقابله برمي خاستند و آنان را هجو مي كردند، از جمله مروان بن ابي حفصه و ديگر كسان كه نامشان و دريوزگي شان و تملق گويي شان ثبت تاريخ است. علويها در بحثها و سخنان كلامي نيز بسيار



[ صفحه 168]



قوي بودند، حتي معتزله كه فرقه اي بودند با عقايدي خاص از ايشان طرفداري مي كردند و خود را به آل علي عليه السلام منتسب مي نمودند، كه قبلا در خصوص عقايد و نظريات ايشان و دسته مقابلشان كه اشاعره بودند سخني آورده شد، اين اشاره به خاطر آن است كه اعتزاليها كه به آزادي اراده ي آدمي و داشتن اختيار، عقيده داشتند ابتدا از علويها طرفداري مي كردند و اشعري ها كه طرفدار قضا بوده و هر چيز را منتسب به حق مي گفتند، مخالف علويها بودند، كه بحثهاي بسياري به ميان كشيده مي شد و اشعري هاي زمان ما نيز كه تحولات و دگرگونيها و پيشرفتها و همه چيز را مربوط به خواست خدا مي دانند و با آن دسته كه معتقدند در آينده تحولات را خود به خود جامعه ايجاد مي كند (جبر زمان) هر دو گروه خطرناك و براي رسيدن به تعالي و تحول مانع راهند.

گاهي امامان ما از جمله حضرت رضا عليه السلام از برخي علويها انتقاد مي كردند و اين نه براي قيام آنها و يا مبارزاتشان عليه قدرتها بود، بلكه به خاطر اشتباهات و گناهاني بود كه در ضمن فعاليتهاشان مرتكب مي شدند، مثل قتل ها و غارتهاي نابجايي كه انجام مي شد. امام هشتم عليه السلام در گفتارشان با زيدالنار نفرمودند كه چرا بر ضد ظلم قيام كردي؟ حضرت روي اعمال زشت او دست گذاشتند و او را توبيخ نمودند، امامها كه هر كدامشان فرمايشهاي بسياري دارند در تحريك مردم عليه ستمكاران و اينكه تا حد امكان بايد جلوي ستم را گرفت و بدين ويسله غيرمستقيم از انقلاب علويها حمايت مي كردند و كمك هاي لازم را مي فرمودند و مردم را به همكاري با ايشان تشويق مي نمودند، اما به طوري كه گفته آمد، خودشان مستقيم و رأسا نمي توانستند با آنان همكاري داشته باشند، چون بيشتر مبارزات علويان حساب نشده و گاهي با اهداف غير اسلامي توأم مي شد و مبارزه و تلاش امام كه تنها شمشير زدن نبود، بلكه برنامه هاي ديگري هم داشتند كه مي بايست انجام شود و بايد با مرگ يك مجاهد علم سرنگون نشود و كارها تعطيل نگردد، كه در نتيجه پيروزي از آن غاصبها گردد و امام را كارهاي بسياري بود. [6] .

و امام كه آينده نگر است و بر اوضاع مسلط و شرايط زمان و مكان را خوب



[ صفحه 169]



مي شناسد، و به روحيات و نيروهاي انقلابيون واقف است، و امام مي داند كه در چه زماني قيام با شمشير به نتيجه مي رسد و در كجا نهضت غيرمسلحانه موفق است. امام معصوم نمي تواند بيهوده گام بردارد، و راه خطا بپويد، و خودش و دوستانش را فداي عملياتي كند كه نتيجه ي آن حتمي نيست، ولي در عين حال آن كساني را كه خواب خوش را از ظالم مي گيرند، تنش را مي لرزانند، به مردم آگاهي مي دهند و... آن مجاهدان پاك انديشه را دوست دارد، تأييدشان مي كند، و براي آنها طلب مغفرت نيز مي نمايد. اگر اين مبارزات طبق موازين اسلامي باشد كه فوق العاده است، خودپرستي و ريا نداشته باشد كه چقدر ارزنده است، اگر پيروزي بر كافر ستمكار به دست آيد كه اين نهايت آرزوست و اگر در راه حق، انسان به شهادت برسد كه آن هم از همه چيز بهتر و بالاتر و فوق همه چيز است، و خوشا به حال آنهايي كه در اين مسير قرار مي گيرند. [7] .

تلاش و حركت و مبارزه، وظيفه ي همه ي مسلمانهاست لحظه اي نبايد درنگ كرد. همه ي مردم بايد جنبش داشته باشند چه پيروزي ظاهري به دست آيد و چه نيايد، ولي امام زمان در قيامش و در شهادتش بايد مسلم باشد كه براي اسلام و مسلمانها داراي ارزش است، مفيد واقع مي شود، موفقيت براي امام زمان بايد حتمي باشد، و از علل ديگر عدم دخالت مستقيم ائمه در ساير نهضت ها يكي هم اين بوده است، و گاهي در تاريخ ديده مي شود كه امامان برخي از مبارزان را مورد نكوهش قرار مي دهند و آن به خاطر انحراف از هدف و يا همان كه گفته شد ارتكاب برخي گناهان و انجام ستمهايي بوده است كه مرتكب مي شدند.

گويند مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت: اگر امروز برادرت زيدالنار قيام كرده قبلا نيز زيد پسر علي بن الحسين عليه السلام قيام كرده بود، حضرت رضا عليه السلام فرمودند: اين دو نفر را با هم مقايسه نكن، چون زيد پسر امام زين العابدين عليه السلام از علماي آل محمد عليه السلام بود، او براي خدا انتقام مي گرفت و غضبناك مي شد و با دشمنان خدا جهاد كرد تا در راه خدا شهيد شد و از پدرم حضرت موسي عليه السلام شنيدم كه او از پدرش روايت كرد كه حضرت صادق عليه السلام در حق زيد بن علي عليه السلام دعا كردند و فرمودند: اگر او پيروز شده بود، وظيفه ي خود را كه پيروي از من



[ صفحه 170]



باشد، انجام مي داد، و چون مرا براي همكاري دعوت كرد گفتم اي عمو اين برنامه ي تو شهادت در مزبله هاي كوفه است و چون از خدمت امام صادق عليه السلام بيرون رفته بود، امام فرموده بودند واي بر حال آن كسي كه درخواست اين مرد را بشنود و اجابت نكند. و امام رضا عليه السلام ادامه دادند: كه زين بن علي عليه السلام جز حق نمي گفت و او پرهيزكار بود و او نيز تابع اين شعار بود «الرضا من آل محمد» و به خدا قسم زيد مخاطب اين آيه بود كه خداوند در قرآن مي فرمايد «و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتباكم» [8] و در راه خدا جهاد كنيد آن سان كه بايد و شايد حق جهاد او را به جاي آريد او شما را برمي گزيند و برتري مي دهد. [9] .

و خود اين بني عباس در ابتداي كار از مبارزان علوي بودند، عليه ظلم بني اميه جهاد مي كردند ولي چون قدرت را در دست گرفتند، ديگر سنگ خود را به سينه زدند و خويشتن را خليفه كردند و روي دست بني اميه را از ظلم و ستم آوردند، و در برخي مجلسهايي كه حتي خود منصور دوانيقي يا عبدالله سفاح نشسته بودند از امام خواسته مي شد كه با انقلابيون همكاري كنند، ولي حضرت صادق عليه السلام خودداري كردند، و آيا اين بجا بود كه امام صادق عليه السلام مبارزه كند كه حكومت بني اميه ورافتد و بني عباس روي كار آيند؟ براي امام كه اينها را خوب مي شناخت همكاري صحيح نبود، و براي ديگر امامها هم همين طور. حضرت جواد عليه السلام نيز از اموال فراواني كه در اختيار داشتند به علويان و سادات انقلابي كمك مي كردند، با اينكه مأمون در خفا بسياري از آنها را كشت و يا وادار به فرار كرد، و بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام مي خواست خيالش از ناحيه اينها راحت باشد ولي امام جواد عليه السلام باعث تقويت آنها شدند و تا حدي پراكندگي آنها را جمع كردند. [10] .

عده اي گمان مي كنند كه برتري سادات در برخي موارد به ويژه در مسأله خمس برتري نژادي است، در صورتي كه اين با روح اسلام و نص صريح قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله مغاير است. سادات به خاطر روح قبيله اي و نژادي، خانواده بزرگي بودند كه محورشان علي عليه السلام بود و به قول آن دانشمند بزرگ [11] «توجه به سادات و بني علي عليه السلام، نفي بني اميه و سپس بني



[ صفحه 171]



عباس بود. سادات خود پايگاهي عليه حكومتها و طبقات و رژيم حاكم بودند، پس بي جهت نيست كه بني اميه و بني عباس فرمان قتل عام سادات علوي را صادر مي كردند و مي خواستند كه هر كجا نشاني از آل علي يافتند محو كنند. براي فهم اين مدعا، در ايران و هند تا شمال آفريقا و الجزاير بگرديد و بپرسيد كه چرا در هر تنگنا، هر گردنه، هر نقطه استراتژيكي و هر كوه و كمري، امامزاده اي مدفون است. اينها براي انتساب خانوادگي نبود. در همان ايام سادات سازشكار، نزد حكام عزيز بودند، ولي هر كدام كه عضو گروه انقلاب علوي بودند، و حكومتها را نمي پذيرفتند و حكام را غاصب مي دانستند، با آنان مي جنگيدند و آنها از كمك مردم عدالتخواه و مظلوم برخوردار بودند. براي اين است كه با آمدن ساداتي چند حسيني ها و طالبي ها به شمال ايران و پشت كوههاي البرز، آنهايي كه با مسلمان شدن تمام ايران تا قرن چهارم و پنجم هنوز مسلمان نشده بودند و حكومت خلفا را نپذيرفته بودند، در اين موقع به تشيع مي گروند و شيعه مي شوند، و چون سيد علوي را يك ضد خليفه و ضد حكومت مي شناختند و به همين دليل پول و كمك مي دادند، و حكومت شمال و گرگان را بدانها وامي گذارند، پس اين همه حرمت به سيد و كمك قانوني و شرعي و اخلاقي به سادات به دليل نژادي نبود بلكه براي كمك به جبهه ي ضد دستگاه، و مبارزات و مجاهدات بود. سادات تا اين اواخر نيز در كشورها حزب رسمي و ارگانيزاسيون داشتند، به نام اصل نقيب و نقايب، و صاحب تشكيلات منظمي بودند. تشكيلات بخارا، تشكيلات بلخ، تشكيلات نيشابور... و نقباء مختلف با امام ارتباط داشتند و به منزله ي دستهاي امام و دستهاي تبليغاتي، اقتصادي و سياسي بودند، كه از مركز هر تشكيلات پول به مركز مي فرستادند و از مركز و امام دستور مبارزه و مجاهده در محيط را مي گرفتند، و به تشكيلاتشان مي رسانيدند. نقباء، فقه و فرهنگ اهل بيت را كه قاچاق و مورد تعقيب بود در اذهان و سينه هاي مردم پخش مي كردند و با حكومتهاي ظالم و تبليغات گسترده و وسيعشان مي جنگيدند.» [12] .



[ صفحه 172]




پاورقي

[1] تاريخ الغيبة الصغري، به نقل از مروج الذهب.

[2] الدكتوره سميره مختار الليثي در كتاب جهاد الشيعه بحث وسيعي در اين قسمت آورده است.

[3] ذوالرياستين، لقب فضل ابن سهل سرخسي وزير مأمون خليفه ي عباسي بود، او از اولاد ملوك فرس و پدرش مجوسي بوده است و چون هم رياست سپاه و هم رياست ديوان را داشت به او لقب ذوالرياستين دادند، و گفته شده كه علاوه بر وزارت مأمون، مديريت كارهاي حضرت رضا عليه السلام در ايام وليعهدي بر عهده ي او بوده است، او از كساني بود كه مأمون را متوجه علي بن موسي الرضا عليه السلام كرد و مايل بود كه حكومت اسلامي به علويان و از جمله به امام هشتم عليه السلام منتقل گردد، او را به خاطر همين تفكرات در حمام سرخس روز سوم شعبان سال 202 هجري قطعه قطعه كردند و پس از او نوبت شهادت به امام رضا عليه السلام رسيد، و مردم مأمون را عامل اين توطئه مي دانستند. (خلاصه اي از لغت نامه دهخدا).

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 148.

[5] شيوه ي امامان شيعه، به نقل از بحار، ج 46، ص 198.

[6] الامام رضا عليه السلام تاريخ و دراسه، محمد جواد فضل الله، 182 - 175 بحث مفصلي در اين خصوص دارد.

[7] سيرة الائمة الاثني عشر، هاشم معروف الحسيني، ج 2، از ص 411 در اين قسمت مطالبي دارد.

[8] سوره حج، آيه 78.

[9] سيرة الائمة الاثني عشر، ج 2، ص 415.

[10] زندگاني حضرت امام محمدتقي عليه السلام، ص 211.

[11] مرحوم دكتر علي شريعتي در كتاب ياد و يادآوران (ذكر و ذاكرين)، در اين مقوله سخن بسيار دارد.

[12] ياد و يادآوران (ذكر و ذاكرين)، دكتر علي شريعتي، در كتاب جهاد الشيعه تأليف الدكتور سميره مختار الليثي بحث مفصلي در خصوص انقلابات علوي دارد.