بازگشت

نگرشي كوتاه به دگرگونيهاي زمان امام


اسلام خود دين تكاپو و حركت است، نمي خواهد افرادش ساكت بنشينند كه حقشان پايمال شود، و يا ناظر خاموش تباه شدن حق ديگران باشند. و صريحا اعلام مي دارد كه هيچ كس اعانت به ظلم نكند كه سزايش جهنم است «و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار» [1] حتي همكاري با ستمگر و راضي بودن به كار او، خود شركت در آن گناه بزرگ است، نه اينكه بايد ظلم كرد و نه آنكه زيربار ظلم رفت و نه اجازه داد كه در جامعه ظلم رواج يابد و ظالم پر و بال پيدا كند، اين دستور اسلام است، و وظيفه ي هر مسلماني اجراي آن است. اين ظلم به هر صورت باشد و توسط هر كسي، چه كوچك و چه بزرگ، از خوردن مال يتيم گرفته تا بلعيدن همه ي عالم، از گرفتن پوست جوي از دهان موري تا تباه كردن اجتماعي، از ايجاد فساد در غذا و داروي مردم تا فساد و فتنه انگيزي در زندگي ملتي و مردمي، و امثال اين موارد؛ حضرت علي عليه السلام در وصيت به فرزندان خود مي فرمايند: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» [2] فرزندان من، هميشه دشمن ستمگر و ياور مظلوم باشيد. مسلمان واقعي، نه آنها كه تنها به نام مسلماني اكتفا كرده اند در برابر عوامل ستم هيچ گاه ساكت نمي نشينند. يا آشكارا مبارزه مي كنند، يا پنهاني به صورت تقيه كه هر دو تلاش است و حركت، ديگر ظالم كجا مي تواند خواب آسوده داشته باشد؟ از خواربارفروش ستمگر، كارمند ستمگر، كارگر ستمگر و... گرفته تا حاكم ستمگر و عالم ستمگر، همه حساب كار خودشان را مي كنند، و به اين نتيجه مي رسند كه در ميان مسلمانها براي آنها پايگاهي نيست و همه ي مردم رودرروي آنها قرار دارند و خلفا و شاهها و ديگر ديكتاتورها چقدر دورباش و پيشقراول و پسقراول و محافظ و نگهبان و گارد داشتند، آخر اگر همه ي



[ صفحه 150]



مردم بي تفاوت باشند، و تنها يك نفر آگاه پيدا شود، همان يكي براي ظالم خطرناك مي شود، و از آن مي بايست پرهيز كنند، چون وظيفه است كه او و اطرافيانش را از ميدان به در كرده و همه ي آثارش را از بين ببرد. سلطه گران، ستمكاران با تمام قدرت در برابر مبارزان مي ايستند، با تطميع، با تهديد، با زندان، با كشتن، با تباه كردن خود و همفكران و همراهانشان؛ حسين عليه السلام را مي كشند، علي اصغر طفل شيرخواره و عبدالله بن حسن يازده ساله را هم مي كشند، بچه هاي مسلم نه ساله و دوازده ساله، هاني مهماندارشان، و دوستداران و زوارشان همه را از دم تيغ مي گذرانند تا حركت بميرد، و مگر مرد؟ در صورتي كه از خود همان روز عاشورا، خون جوشيد و جوشيد و حركتها نمرد، خواب خوش را از خلفا و عمالشان گرفت و آسوده شان نگذاشت. «و لا تهنوا في ابتغاء القوم ان تكونوا تألمون فانهم يالمون كما تالمون، و ترجون من الله ما لا يرجون و كان الله عليما حكيما» [3] در راه مبارزه با دشمن سستي نكنيد، اگر شما رنج مي بريد آنها نيز بدان سان ناراحت مي شوند و شما به خداوند اميدواريد و او را پشتيبان خود مي دانيد در صورتي كه آنان چنين اميدي را ندارند و خداوند داناي حكيم است.

در زمان خلفا، چه بني اميه چه بني عباس، انديشه هاي انقلابي اسلامي در بسياري اذهان وجود داشت و هنوز در گوشه و كنار اثري از انسان سازي قرآن و كلمات پيامبر صلي الله عليه و آله و سخنان علي عليه السلام ديده مي شد. بلندگوهاي انحرافي به طور كامل نتوانسته بودند همه ي مردم را مسخ كنند و در آنها تغيير ماهيت ايجاد نمايند (اليناسيون)، هر چه فرياد زده بودند معاويه، معاويه، تا حنجره هايشان پاره شده بود، باز ميثم تماري بود و از بالاي دارش فرياد حق پرستي بلند مي كرد. منصور و هارون و مأمون وديگر خليفگان هر كدام برنامه هايي براي كشتن حركتها داشتند، ولي ديديم كه حركت نمرد، در ابتداي مسلماني و در زمان خلفاي سه گانه و ابتداي حكومت امويان مردم حرفهايشان را صريح مي گفتند و ابوذروار با رنج و ناراحتي روبرويشان مي كردند ولي بعدها مسأله در پرده افتاد و پنهاني شد، و اجتماعات و دسته هاي سري تشكيل مي شد، و نهضت شيعه كه فعاليت مداوم بود از ابتدا



[ صفحه 151]



از نقطه شروعش كوشش و جديت براي اثبات حق، براي مبارزه با باطل بود، تلاش پيگير تاريخ بود و حركت سكون ناپذير دوران، و آبي بود كه راكد نماند و در زمان توقف نكرد. خلفا و آنها كه منافعشان در گرو آنها بود، با موجوديت آن مي جنگيدند و مي خواستند كه شيعه نباشد، و چند مرتبه به گمان خود ريشه اش را كندند و همه ي نيروهايشان را بسيج كردند كه نه شيعه باشد و نه حركت، ولي نه شيعه مرد و نه حركت، چه كشتارهاي جمعي، قتل عامها، حتي بچه هاي شيرخوار و پيرمردان و پيرزنان را نيز از بين بردند، باشد كه اين نهضت ها، اين شورشها، اين سروصدها بخوابد، و مگر خوابيد؟ در كجاي تاريخ سراغ داريم كه طرز فكري را با فشار و ارعاب و زندان و كشتن از بين برده باشند؟ تنها براي مدت كمي شورشيان را ساكت كرده و خاموششان نموده اند و خود تجهيز نيرويي بوده و آمادگي براي عصيان بيشتر و فعاليت عميق تر و عكس العمل شديدتر، و انقلابيون آتشي بودند در زير خاكستر كه براي سوزش بيشتر خود را مي ساختند.

شورشهاي دوران اموي و عباسي چند علت داشت، يكي آنكه اين دو سلسله ناحق بودند و بر مسند حق تكيه داشتند، شايستگي آن مقام و جانشيني پيغمبر صلي الله عليه و آله را دارا نبودند، اسلام كه پيشوايش در كمال سادگي و در ميان مردم بايد زندگي كند، آنقدر تشريفات و دم و دستگاه پيدا كرد كه حتي از دربار كسري و قيصر هم بدتر شد، اسلام كه براي مبارزه با فرعونها آمده بود، رهبرانش خود فرعوني شدند بدتر از فرعون زمان حضرت موسي عليه السلام؛ اين فرعونهاي جديد به اسلحه ي اسلام نيز مجهز بودند، (چون دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا) و مردم هم به اين مطلب پي برده بودند. دوم خودخواهي آنها بود كه نژاد و طايفه و كسان خود را برخلاف تمام موازين اسلامي برتر از ديگران مي دانستند، نژاد عرب را ترجيح مي دادند، و قريش را كه قبيله ي خودشان بود والاترين قبايل به حساب مي آوردند، و به اصطلاح معتقد به قوميت عربي (پان عربيك) يا ناسيوناليست بودند، و همان كه در دوران معاصر، هيتلر و دار و دسته او نازيها بدان براي نژاد ژرمن اعتقاد داشتند، و صهيونيستهاي نژاد پرست هنوز به اين فكر ارتجاعي پاي بند هستند، و راستي چقدر زشت و سخيف است كه فردي و يا گروهي خود را بهتر از ديگران بداند! و مردم گوشه و كنار



[ صفحه 152]



جهان هيچ كدام زيربار اين طرز فكر نمي رفتند، و ناچار بر آن دستگاه مي شوريدند، كه عرب را بر فارس و ترك و... نه مزيتي هست و نه كمبودي، همه بندگان خدا هستند و فرزندان يك پدر و مادر.

خلفا، امامهاي دوازده گانه را كه جانشينان واقعي پيامبر صلي الله عليه و آله بودند كنار مي گذاشتند و آنها را تنها رقيب با صلاحيت خود مي دانستند، زيرا امكان داشت عليه خليفه گان قيام كنند، مخصوصا كه احاديثي در حد تواتر از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل شده بود كه اوصياء او دوازده نفرند و همه از قريش و چه كساني هستند و برنامه ي آنها مبارزه با ظلم است و ايجاد عدالت اجتماعي، و چون خلفا، خائن بودند و خائف و ستمگر، مي ترسيدند كه مبادا بودن امام به نابودي ايشان منجر شود، و از ترس و وحشت خودشان امامهاي زمان خود را در محدوديت قرار مي دادند، آنها را آزار مي دادند و يا به شهادت مي رساندند. و از آن وحشت داشتند كه مبادا مردم به عنوان طرفداري از فرزندان پيامبر و آل علي عليه السلام عصيان كنند و شورش برپا نمايند كه قيام ابومسلم خراساني و روي كار آوردن عباسيان از آن جمله بود.

يكي ديگر از علل شورشها وجود خود سادات و علويان، فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بود كه آنها خود را در امر خلافت ذي حق و صاحب اصلي آن مي دانستند. در گوشه و كنار جامعه ي بزرگ اسلامي افرادي را گرد خود جمع مي كردند و علم طغيان برمي افراشتند، كه خلافت از آن فرزندان علي عليه السلام است و چه بسيار جنبش ها و نهضت ها كه به وجود آمد و رهبري آن را سادات علوي برعهده داشتند.

علت ديگر، روح استقلال خواهي و انديشه ي مليت، مردمان بود مردم هر سرزميني را بر آن مي داشت كه با حفظ دين اسلام، منطقه خود را از زير نفوذ خلفا و بلكه اعراب خارج كنند. در ايران، مصر، اسپانيا و... هر كدام مطابق آداب و رسوم پيش از اسلام خود حتي مايل بودند تشكيلات مستقل و جدا از دستگاه خلافت داشته باشند. گاهي اين انديشه ها و اين حركتها بر مبناي مليت يا مذهب بود كه خلافت چنين و چنان است و ما با آن مخالف، و يا به عنوان حمايت از آل علي عليه السلام بود و گاهي اتفاق مي افتاد كه مسائل پيش



[ صفحه 153]



از اسلام آوردنشان را پيش مي كشيدند، كه اين گروهها كمتر موفق بودند و حتي با نبردهاي داخلي نيروهايشان از بين مي رفت، زيرا خواهي نخواهي مردم مسلمان شده بودند و اسلام را پذيرفته بودند و جزو وجود آنها شده بود، اسلام هم كه همه جانبه بود و از هر جهت كامل و جاي ايرادي باقي نمي گذاشت. سخن اكثر انقلابيون اين بود كه اسلام آري و نفوذ عرب خودخواه، نه، و بالاخره موفق شدند.

يكي ديگر از علل سروصداي مردم و شورشهاي موضعي آنها اين بود كه نفوذ اسلام در سراسر عالم گسترش مي يافت و در نتيجه درآمد سرشاري را به طرف دستگاه خلافت سرازير كرده بود، كه در آن دوران راه خرج كردنش را نمي دانستند و نيازهايشان كم بود. چه ثروتهاي بسياري كه در مركز خلافت تمركز پيدا كرد و نسبتا همه ي مسلمانهاي عرب در رفاه بودند. اين مال فراوان و نعمت بسيار باعث رخوت و سستي دستگاه شد، رفاه و آسايش بيش از حد به مرور زمان نيروهاي مولد انسان را از كار مي اندازد و قدرت تفكر صحيح را از او مي گيرد كه ديگر نمي تواند در برابر نيروهاي مهاجم مقاومت كند، و خلافت در زمان هارون و مأمون در اوج خود بود و كم كم طوري شد كه جنبه ي تشريفاتي پيدا كرد و مثل بخاري اتاقهاي قديمي، فقط جنبه ي تزئيني داشت و هر كس به سليقه ي خود اين بخاري را عوض يا آن را زيبا و گچبري مي كرد، تا جايي كه ديگر هيچ شدند، تا آنجا كه به مرحله ي تباهي رسيدند.

اينها برخي از عواملي بود كه مردم را به شورش وامي داشت و دگرگوني هايي در جوامع اسلامي ايجاد مي كرد و كشورها را از هم جدا نمود و بالاخره مرزها و امتيازها و تبعيضها و... شروع شد، افسوس كه زمام كار را به دست افراد باصلاحيت ندادند كه بشريت به سوي كمال قدم بردارد، بلكه مسير انحطاط را هموار ساختند، اگر علي عليه السلام و فرزندان پاك نهادش رهبري مردم را برعهده مي گرفتند و سقيفه و شوراي فرمايشي و معاويه ها، هارون و مأمونها راه را سد نمي كردند، چقدر انسانها خوشبخت مي شدند، اما دريغ كه خودخواهي بشر نگذاشت!



[ صفحه 154]




پاورقي

[1] سوره ي هود، آيه 113.

[2] نهج البلاغه، نامه ها، وصيت شماره 47.

[3] سوره ي نساء، آيه 104.