بازگشت

فتنه ي خلق قرآن


هميشه و همه جا آنهايي كه به ناحق مسلط بر مردم مي شوند پيوسته سعي شان بر اين است كه جلوي آگاهي افراد تحت تسلطشان گرفته شود و راضي به وضع موجود باشند، عصيان و اعتراضي نكنند، همان طور كه گوسفندها به راهنمايي شبانشان از راهي مي روند بدون آنكه هدفي داشته باشند. يا شناختي وجود داشته و يا آگاه بشوند و صبح و شام يك مسير تكراري را مي پيمايند تا براي منافع اربابانشان پروار شوند. و بسياري از حكمروايان تاريخ چنين مي خواسته اند و مي خواهند. و براي رسيدن به اين منظور كه از انسانهاي تحت تسلط بايد بهره گيري بيشتر كرد و حقيقتها را بايستي از جلوي چشم آنان دور داشت و كوشش نمود كه حرف حقي به گوش كسي نرسد و تلاشي را نياموزند. اگر بنا باشد كه مردمي آن قدر آگاهي و درك داشته باشند كه بره وار سر در پيش نينداخته و بله قربان گوي ارباب، شاه و آقايي نشوند. كارها و هدفها و اعمال و رفتارشان روي استدلال و حساب مي شود و اگر عقل و انديشه خود را به كار اندازند ديگر تابع هر دستوري نيستند. هر باري را نمي برند و اصلا بار نمي كشند. تابع محض و غلام جان نثار قلدرها نخواهند بود. و گاهي هم عليه ظلم و دستورهاي بي چون و چرا عصيان مي كنند، نافرماني پيش مي گيرند، قيام مي كنند، فرياد برمي آورند و بالاخره عليه مسلط ها مي شورند و آنها را به خاك سياه مي افكنند و مثل عثمان خليفه سوم، به خونش مي كشند، مثل خلفاي بني اميه و بني عباس كلكش را مي كنند و مثل ديگر جنايتكاران عالم دستخوش رنج و تباهي مي شوند، پس اين



[ صفحه 128]



گروه، همان مسلط ها، همان طاغوتها هر روزي به نوعي و بنابر مقتضايي براي افراد زيردست سرگرمي و مشغولياتي تهيه مي بينند. اين برنامه ها براي حكومتهاي ناحق جنبه ي حياتي دارد و الا حكومتهاي حق و درست كردار كه احتياجي به فريب و انحراف افكار مردم ندارند. آنها از طرف همگان برگزيده شده اند و خدمتگزار آنهايند. چه احتياجي دارند كه ديگران را با وعده و وعيدهاي بيهوده و مسخره مشغول كنند، واقعيت گرايي كه گول زدن ندارد، مردم را از مسير درست و صحيح منحرف كردن نمي خواهد. هر كدام از مسائل اسلامي در جاي خود داراي ارزش است ولي گاهي نابجا به كار بردن آنها باعث مشغوليات مردم و در نتيجه انحراف آنها مي شود، مگر آيات قرآن مجيد شامل محكم و متشابه نيست؟ آري. آن كساني كه در دلهايشان مرض است، و منحرف و فاسدند، و مي خواهند فتنه انگيزي كنند دنبال متشابه را مي گيرند، از آن سوءاستفاده مي كنند. گاهي با مسأله جبر و تفويض، گاهي با مسأله ي قضا و قدر، گاهي با حدوث و قدم عالم، گاهي هم با فتنه ي خلق قرآن و...

يك روز توجه بيش از حد به مدرسه و فقه و كلام، يك روز گرايش شديد به خانقاه، يك روز توجه فوق العاده به حسينيه و تكيه، يك روز اقدام بيش از نياز براي ساختن مسجد و... همه به جاي خود ارزش دارند ولي اگر بنا باشد كه اينها مانعي باشند براي رسيدن به توحيد، به نبوت، به عدل، به امامت، به معاد، آن وقت يك انحراف است، مسجد ضرار است كه به مسلمانها دستور داده مي شود كه آن را ويران كنند، براي آنكه اتحاد اسلامي را به هم مي زند، مشرك و شرك را تقويت مي كند.

آن وقت كه اسلام آمده و هدف آن ريشه كن كردن شرك بوده حالا با همان سمبل هاي مسلماني بخواهند با اسلام و هدف آن مبارزه كنند، و بت درست كنند، چه انساني و چه جمادي، اينجا دو راه وجود دارد: يا بايد اسلام را بپذيريم، و يا اين سمبل هاي ساختگي و منحرفش را؛ بعضي كه از اصل اسلام و يا منظور دشمن خبر ندارند، اين عوامل را ترجيح مي دهند، حاضر نيستند براي حفظ مسلماني از مساجد ضرار، از روحاني نماها، از حسينيه هاي دروغي و از بحثهاي نابجا انتقاد شود، تلاش مي كنند كه تا حد امكان از اين



[ صفحه 129]



ظواهر حمايت شود، البته بايد حمايت كرد در صورتي كه در جهت حق باشد و به جاي صحيح به كار برده شود، ولي اگر غلط و منحرف شد كه ديگر خطرش از ميخانه بدتر است، سخت و محكم بايد جلوش ايستاد و با آن مبارزه كرد تا در مسير واقعي قرارش داد.



در ميخانه گشائيد به رويم شب و روز

كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم



جامه ي زهد و ريا كندم و بر تن كردم

خرقه ي پير خراباتي و هشيار شدم



واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد

از دم رند مي آلوده مددكار شدم [1] .

در احوالات مأمون خليفه ي بزرگ عباسي و معاصر حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام آورده شده كه سخت به پيشرفت علم و دانش و فرهنگ اسلامي كمك مي كرد. دستور داد بسياري از آثار ارزنده ي يوناني و ايراني را به عربي ترجمه كردند، مسائل فلسفي، ادبي، پزشكي، آثار افلاطون، ارسطو و ديگر دانشمندان را از زبانهاي يوناني، پهلوي و سرياني به عربي برگرداندند كه باعث غني تر شدن فرهنگ اسلامي گرديد. چه بسيار علما را كه تشويق مي كردند، چه بسيار مراكز علمي و پژوهشگاههايي را كه تأسيس نمودند. در افكار و انديشه هاي مردم يك نوع حساسيت فلسفي و علمي و ادبي به وجود آوردند. حتي شاعران آن زمان نيز از اين حساسيت بركنار نبودند، آيا مي دانيد چرا؟ شايد براي آنكه افكار مردم از مسائل مربوط به آزادي و عدالت، امامت و ولايت منحرف گردد، و افراد روي آن فكر نكنند. براي اينكه هر كسي در خصوص مسأله اي فكر كند و ديگري روي ضد آن، افرادي طرفدار گريه كردن باشند و دسته اي مخالف آن. عده اي به خانقاه، به مسجد، به مدرسه و زاويه براي عبادت تنها، پناه ببرند دسته اي متوجه شعارها و تظاهرات و فقط جشنها و عزاها باشند و، جمعي تنها به فقه و اصول بپردازند و هدف آن را از ياد ببرند، عده اي فقط به دعا و نماز و روزه توجه نموده و حركت و عمل را رها كنند، جمعي به فلسفه ي احكام پرداخته و عده اي چشم بسته به دنبال هر صدايي راه افتند. امثال مأمون مي خواهند مردم را از مسائل علمي به ذهنيات و بحثهاي علمي و نظري و لفظي بكشانند. تا مبادا كسي بپرسد آخر مأمون چه كاره است؟ به چه حقي بر اين مسند نشسته است؟ مگر



[ صفحه 130]



خلافت رسول خدا ارث پدر كسي بوده؟ كه امثال او خود را بر مردم تحميل كرده اند و براي كسان و فرزندان خود به ارث مي گذارند؟ مگر كسري و قيصر و فرعون غير از اين بودند؟ مگر حاكمان منحرف روزگاران بعد جز اين بودند؟ همه نمي خواستند عدالت واقعي اجرا گردد، همه نمي خواستند حق در دست صاحب حق باشد، همه شان نمي خواستند كه ولايت الهي و حكومت واقعي اسلامي آن طور كه هست عملي گردد، و امروز هم در زمان ما هر روزي يك سرگرمي و يك مشغولياتي درست مي كنند. هر دسته متناسب با خودشان، يك دسته مشغول بازي و فوتبال و مسابقه، جمعي سرگرم ساز و آواز و هنرپيشه ها و فيلمها، گروهي به مبارزه شعر نو و كهنه وقت خود را هدر مي دهند، عده اي روي زبان و ادبيات بحث و جدل دارند كه لغات و كلمات خارجي را بايد از آن بيرون ريخت و يا وارد كرد، جمعي در دامن شهوات و تمايلات افتاده اند و ميدان برايشان باز است وهمه ي عوامل موجود در اين راه كمك مي كنند. چه بسيار افرادي كه اسير اعتيادها شده اند و جان و مالشان در اين راه تباه مي گردد، مردمي پاي بند درآمدهاي كلان از فروش خانه و زمين و باغ و اتومبيل و احتكار آنها و بازار سياه درست كردن، و چه افراد زيادي كه اسير بانكها و صندوقها شده اند، برده و بنده ي چكها و سفته ها و سكه و ارز و...، جمعي پابند زندگي قسطي، آنها هم كه مذهبي هستند، عده اي ولايتي دروغي و قلابي و دسته اي ضد ولايتي، گروهي طرفدار علم امام و اينكه آيا امامهاي معصوم علم غيب داشته اند يا نه؟ عده اي مي گويند، مهدي آمده و رفته، و گروهي در مقابل آنان دروغشان را افشاء مي كنند، افرادي روي همه ي مسائل اسلامي اجتهاد شخصي كرده و تفسير به رأي نموده و هر مطلب و آيه و حديثي را با نظر و انديشه خودشان تفسير مي كنند. برخي مي خواهند آموخته ها و اندوخته هاي خود را به اسلام و مسلماني تحميل نمايند و اسلام را با دانش روز و مكتب هاي نوظهوري كه هر چند صباحي پيدا مي شوند و از بين مي روند تطبيق دهند. و راستي عجيب هرج و مرجي در ميان دين مداران راه افتاده و خوشبختانه پيشوايان مذهب و رهبران واقعي ملت، مراجع تقليد، مخصوصا زعيم و پرچمدار زمان ما، چون كوهي بلند جلوي انحرافات و خطرات را سد مي كنند، حضرت آيت الله العظمي امام خميني كه در



[ صفحه 131]



همه جا خداوند حامي او بوده و احكام الهي از قلم و زبان او جاري شده است، خوب مواظب است و چه نيكو كشتي امت را هدايت مي كند، نقشي فوق العاده در ايجاد اتحاد بين قشرهاي جامعه ي اسلامي دارد. و راستي كه چه افتخاري است بزرگ براي همه ي مسلمانان امروز جهان، خدايش مؤيد دارد و راهيانش و همگامانش براي ملت ما غرور آفرينند و راهگشا، و راستي حناي انحراف گران در برابرش رنگي ندارد، و دسيسه ها و مكرها و حقه هاي مخالفان مثل اسباب بازيهاي ساحران در برابر اعجاز حضرت موسي عليه السلام است، و خوشا به حال ما كه در چنين دوراني زندگي مي كنيم كه بدين سان حق و باطل آشكارا پيداست و همه ي وظيفه ها مشخص است، و بدا به حال آنها كه در اين زمان به وظيفه ي خود عمل نكردند و قطعا روسياه خواهند ماند.

در زمان مأمون خليفه ي عباسي مردم بيشتر به دنبال كشف و شهود بودند، بيشتر به ماوراي جهان مي انديشيدند، حدوث و قدم عالم را مطرح مي كردند، ماهها بحث بر سر صفات و ذات باري تعالي و جمع ميان آن دو بود. و اينكه آيا قرآن خالق بوده يا مخلوق؟ مأمون اعلام كرده بود كه هر كس يك كتاب خارجي را ترجمه كند هم وزنش طلا مي گيرد، يك نفر روي كاغذي ضخيم كتابي را آورد كه روي هر صفحه ي آن فقط يك حرف نوشته شده بود، وزن كتاب حدود سه و نيم من شد، متصدي مربوطه اعتراض كرد كه اين يكي كلاه سر ما گذاشته، مأمون گفت: طلايش را بدهند، ما بدين وسيله سر همه كلاه گذاشته ايم. [2] آيا مأمون دوستدار علم است؟ دوستدار فلسفه است؟ دوستدار دانشمندان است؟ هرگز، او حكومت را مي خواهد، تسلط را مي خواهد، فرمانروايي را مي خواهد. در زمان معاويه هم همه ي اختلافها بر سر بيت المال بود، معاويه هم مي گفت، همه ي اموال مال خداست، ابوذر بر سر او فرياد مي زند تو مال را از خدا مي داني، خودت را هم خليفه خدا مي خواني كه حق داشته باشي در اموال مردم تصرف كني و مال خلق را بخوري، مال از آن مردم است، بيت المال مال مردم است، نه تو، در آن دوره بحث بر سر اموال بود تا حكومتها بهتر بتوانند ببلعند. ولي در زمان بني عباس بحث جبر و اختيار مطرح مي شود، بقاء روح و



[ صفحه 132]



عدم بقاء روح، قدم قرآن و خلق آن، و قدم متن و خلق لفظ آن به ميان مي آيد. براي اينكه مردم روي اين مسائل به جان هم بيفتند و بر سر قدمت و خلق قرآن به كشتار دست بزنند. و همه ي اين برنامه ها براي آن است كه: عدل و امامت و آزادي فدا شود، زيرا اينها چيزهايي است كه به درد مردم مي خورد و چيزهايي است كه دشمنان مردم از آن مي ترسيدند.

در سال 218 هجري قمري بود كه مأمون نامه اي براي اسحاق بن ابراهيم رئيس شرطه هايش [3] نوشت و از او خواست كه از عالمان و قاضيان زمان بازجويي كند [4] ، مخصوصا هفت تن از بزرگان آنها را، و بپرسد كه: آيا قرآن مخلوق خدا بوده و حادث شده يا آنكه مثل ذات خدا قديم بوده و هميشگي است؟ اگر به مخلوق بودن قرآن اعتراف كردند كه رهايشان كنند و اگر از اين بيان ابا كردند به او گزارش داده شود تا دستور صادر كند. اسحاق عالمان را احضار كرد، محمد بن سعد كاتب الواقدي، و ابومسلم مسلمي، يزيد بن هارون و يحيي بن معين و ابوخثيمه زهير بن حرب، و اسماعيل بن داود، و اسماعيل بن ابي مسعود، و احمد بن الدورقي، هر كسي نظري اعلام كرد كه بيشتر مطابق نظر خليفه بود، مأمون دست بردار نبود باز دستور داد از اين جلسات تفتيش عقايد تشكيل دهند و علما را به محاكمه بكشند تا اينكه در يكي از اين نشست ها عالمي گفت قرآن كلام خداست، رئيس شرطه، اين مطلب را درك نمي كرد، گفت من كاري به كلام خدا بودن ندارم، بگو مخلوق است يا نه؟ آن عالم گفت مسلم خالق نيست، اسحاق گفت اين را نپرسيدم، گفتم مخلوق است يا نه؟ آن عالم گفت من غير از اين سخني كه گفتم چيزي نمي دانم. اسحاق دستور داد كه عين اين مطلب را براي مأمون بنويسند. مخصوصا آن عالم گفت كه گواهي مي دهم خداوند يكتاست شريكي ندارد، پيش از او كسي نبوده و بعد از او



[ صفحه 133]



نيز كسي نخواهد بود و با هيچ كدام از آفريدگانش شباهت ندارد، [5] و از ديگران به همين نحو سؤال مي كرد و آنها هر چه مي گفتند او روي اين جمله تكيه مي كرد كه: آيا مخلوق است يا نه؟ مطالب ديگر را نمي فهميد و بالاخره به كاتب مي گفت بنويسد تا آخر افراد. و هر از چند گاه نامه ي مأمون را براي آنان فرامي خواند كه از پاسخ سؤال منحرف نشوند، و احمد بن حنبل امام يكي از مذاهب اهل تسنن نيز حضور داشت و او نيز نظر خود را اعلام داشت. چند نفري هم اعلام كردند كه هر چه نظر خليفه است، ما هم آن را قبول داريم كه نامشان در تاريخ ثبت است. [6] اسحاق هم همه را پرونده كرد و براي مأمون فرستاد. مأمون كساني را كه با نظر او مخالف بودند مورد شتم و لعن قرار داد و به هر كدامشان تذكراتي داد و عيب جويي كرد كه بدانند هر چه خليفه مي گويد بايد بگويند: صحيح است، حتي دستور داد آنها را احضار كردند و گفت دوباره از آنان امتحان به عمل آورند و اگر خلاف نظر خليفه رأي دادند گردن آنها زده شود، اينها بشر بن وليد، و ابراهيم بن مهدي نام داشتند، و ديگران نيز تحت الحفظ نزد او فرستاده شوند تا خود در مورد ايشان تصميم نهايي را بگيرد، اسحاق بن ابراهيم باز همه ي آنها را احضار كرد و نامه ي مأمون را براي آنها خواند همگاني حتي آنهايي كه تشخيص مي دادند طرز فكر مأمون غلط است، در برابر زور تسليم شدند جز چهار نفر: احمد بن حنبل، سجاده، قواريري و محمد بن نوح المضروب. حاكم دستور داد آنها را به زنجير كشيدند. روز بعد دوباره نظر آنها را در مورد خلق قرآن جويا شد، سجاده و قواريري بدان معترف شدند و آزادشان كردند، ولي احمد بن حنبل و محمد بن نوح روي حرف خود پافشاري كردند. بر آنها بيشتر سخت گرفته شد، و با دست بسته نزد مأمون در طرطوس [7] فرستادند و عده اي ديگر از كساني را كه به گونه اي ديگر جواب داده بودند آنها را نيز در سال 218 هجري به اردوگاه مأمون در طرطوس فرستادند، و همه منتظر دستور مأمون بودند كه چگونه سياست خواهند شد، و به چه بلايي گرفتار خواهند



[ صفحه 134]



آمد، كه خوشبختانه مرگ مأمون فرارسيد، و اينها را به بغداد برگرداندند. [8] .

و باز در سال 219 هجري بود كه معتصم احمد بن حنبل را احضار كرد و باز از او جوياي خلق قرآن شد، و چون او مطيع نظر خليفه نگرديد، دستور داد او را تازيانه و شلاق بسيار زدند تا آن اندازه كه اختلال حواس پيدا كرد و پوست بدنش تكه تكه شد و او را زندان كردند. [9] .

مأمون براي مسأله خلق قرآن به اندازه جانشينانش مردم را آزار نداد، ولي معتصم راه خشونت پيش گرفت و هر كه را به خلق قرآن معترف نمي شد شكنجه مي كرد. حتي به والي مصر فرمان داد تا مردم را به خلق قرآن معترف كند. حتي براي او نوشت كه هارون بن عبدالله زهري قاضي مصر را از اين لحاظ امتحان كند، اگر اعتراف نكرد، او را از كار بركنار نمايد، و به هيچ كس اجازه گفتن حديث و فتوي دادن و شاهد شدن را ندهد تا اينكه اقرار كند كه قرآن مخلوق است. البته عده بسياري اعتراف كردند و عده اي كه اين اعتراف را يك حركت سلطه جويانه از طرف خليفه و دستيارانش مي دانستند فرار كردند. جانشين معتصم، الواثق روي اين مسأله انحرافي خيلي زيادتر تكيه مي كرد و با خشونت از مردم مخصوصا دانشمندان مي خواست كه اقرار كنند قرآن مخلوق خداست. هر كس مخالف بود او را به زندان مي انداخت و دستور داد همه جا مخصوصا در مساجد بنويسند: «لا اله الا الله رب قرآن المخلوق» نيست خدايي جز الله كه پروردگار قرآن مخلوق است، و دستور داد كه پيروان مالك و شافعي دو نفر ديگر از پيشوايان اهل تسنن در مسجد ننشينند و حتي نزديك مسجد نشوند. و اين مسأله باعث اختلاف عجيبي بين مسلمانها شده بود. [10] و علاوه بر مردان دانش، ديگر مردمان را امر كردند كه با حكومتيان هم عقيده شوند. مردم عادي هم كه كاري به درست يا نادرست بودن مطالب نداشتند، آنها سر و صداها و قدرتها را نگاه مي كردند كه متوجه چه طرفي هستند، همان راه را انتخاب مي نمودند. مأمون از سال 212 اين طرز فكر را ارائه مي داد و بيان مي كرد ولي از سال 218 بود كه روي آن



[ صفحه 135]



پافشاري كرد و عقيده ي خود را به مردم تحميل نمود. [11] .

چه بسيار افرادي را كه به خاطر اين مسأله زندان كردند، شكنجه دادند، تبعيد كردند، چه خونها كه براي اين خودكامگي ريخته شد، و چه هستي ها كه تباه گرديد، برخي مورخان معتقدند كه اين بدعت و اختلاف از زمان بني اميه شروع شد ولي موقعيت زماني چنان ايجاب نمي كرد كه مردم رابه اين وادي بكشانند و آنها را به اين امر مشغول كنند.

محققان گاهي روي اين مطلب تكيه كرده اند كه چون مأمون مادرش ايراني بود و ايراني ها سخت به علويها و شيعيان علاقمند بودند لذا مأمون براي آنكه خود را بيش از پيش به ايراني ها نزديك كند از برخي افكار شيعيان حمايت مي كرده، از جمله آنكه اعلام كرد كه حضرت علي عليه السلام بعد از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله برترين كس و بالاترين انسان است. از معاويه به نيكي ياد نشود، بحثها و جدلها مخصوصا بين مسيحيان و مسلمانان را آزاد گذاشت و مقداري طرفداري از عقايد معتزله كرد كه آنها انديشيدن و فكر كردن را آزاد مي دانستند، و آن هم باز گرايش به ايراني ها و شيعيان بود.

مأمون مثل برخي از اشاعره و اهل تسنن از مذهب جبر پيروي نكرد، بلكه بينش اختيار را برگزيد و در نتيجه معتقد شد كه قرآن وحي الهي است و آفريده ي او، همان مخلوق، و در برابر، جمعي ديگر اعتقاد داشتند همان طور كه وجود خداوند ازلي و قديم است، كلام او قرآن هم ازلي و قديم است. در همين اوان مأمون (به طوري كه در احوالات وي بيان شده) متعه را كه عمر حرام كرده بود حلال كرد. عده اي تابع اين نظريه اند كه چون مأمون استادي داشت به نام يحيي بن مبارك زيدي و او مذهب اعتزال داشت، از اين جهت مأمون تحت تأثير او قرار گرفته و برخي از اين نظريات را اعلام داشته است. [12] ديگر خليفگان مثل معتصم و واثق هم چشم بسته راه او را رفته اند. در هر صورت مسأله اي بوده براي سرگرم كردن مردم و آنها را به جان هم انداختن و عده اي را براي اين مطلب و به اين بهانه مورد آزار قرار دادن و حتي مخالفان خود را به اين عنوان از ميدان به در كردن، و



[ صفحه 136]



تهمت هاي ناروا و نادرست به مردم زدن كه اين حربه ي منافقان در هر دوره است.

عده اي از نويسندگان اهل تسنن در مورد مسأله خلق قرآن ايراد گرفته و گفته اند كه اين بدعتي است كه معتزله به وسيله ي مأمون در دين وارد كرده اند، همان طور كه مأمون ابتدا متعه را آزاد كرد و سپس آن را مجددا تحريم كرد. [13] .

قرآن كتاب آسماني و كلام خدا كه براي هدايت و راهنمايي بشريت نازل شده بود وسيله ي اجراي مقاصد شوم جمعي سرمايه اندوز و خودخواه شده بود و بدين وسيله ميان مردم اختلاف مي انداختند. همان طور كه ديگر احكام يا مطالب اسلامي در هر زماني وسيله ي سوءاستفاده سلطه گران مي شود و عوام به جان هم مي افتند، قرآن كه براي رحمت و مغفرت و شفاي دلهاي مؤمنان است و وسيله ي بدبختي و ذلت و خفت ستمگران؛ [14] اكنون همان ستمگران قرآن را در اختيار گرفته اند و بهانه كرده و از آن سوءاستفاده مي كنند. يك روز عثمان و عالمان درباري اش قرآن را با رأي خود تفسير مي كنند و هر طور كه منافعشان ايجاب كرد، از آن بهره برداري مي نمايند. روز ديگر معاويه براي انحراف افكار مردم از علي عليه السلام و انديشه هاي پاك او، دستور مي دهد كه قرآنها را سر نيزه كنند تا علي عليه السلام را كه عمل كننده واقعي به قرآن است از جلوي راه خود بردارد و عوام را كه تنها به ظاهر توجه دارند از گرد امثال علي عليه السلام پراكنده مي كند يا حداقل آنان را به جان هم مي اندازد و از آب گل آلود ماهي مي گيرد. كمترين اثر اين اختلافات و هرگونه اختلاف مذهبي ديگر باعث مي شود كه مردم به خود مشغول شوند و حقيقت را پيدا نكنند و متوجه همان عدالت و امامت يا ولايت درست و صحيح نشوند. مأمون هم براي دور كردن مردم و انديشه هاي آنها از هدايتهاي حضرت رضا عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام همان مسير را انتخاب مي كند با همان هدفهاي شيطاني، و با ظاهري آراسته و عوامفريب با سوءاستفاده از دين، تفتيش عقايد كرده، عالمان و روشنفكران را به زير مهميز سؤال و جواب مي كشد و اگر با نظر به اصطلاح خليفه ي مسلمين، ولي امر، مخالف بودند به زندان و شكنجه و قتل، عذاب و مبتلا



[ صفحه 137]



مي كند، و اين در كجاي مسلماني است و در كجاي اسلام است كه با مخالفان چنين كنند؟ و اصلا كدام مخالف؟ همان شيعيان علي عليه السلام؟

و چه بسيار كلمات و احاديث و سفارشهاي ارزنده اي از پيشوايان ما در خصوص قرآن مجيد آمده است. پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در موارد بسياري به اين نكته اشاره فرموده اند، همان حديث شريف «ثقلين» كه مي فرمايد: پس از من دو چيز شما را رهبري خواهد كرد و از آن هرگز جدا نشويد تا هيچ گاه گمراه نگرديد: اولي قرآن است و دوم عترت، [15] همان مجريان احكام قرآن، همان راسخون در علم، مفسران واقعي قرآن، علي عليه السلام و امامان از فرزندان بزرگوار او، اين امانت پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله براي ما است، كه دائم پيرويشان كنيم تا به سعادت واقعي دست يابيم، ولي امثال معاويه، مأمون، معتصم فقط به ظاهر قرآن و به يك طرف قضيه مي پرداختند و روي آن تكيه مي كردند و همه براي آن است كه فكر مردم را از محور ديگر دين، كه عترت پيغمبر است، منحرف گردانند. در تاريخ مشاهده كرده ايم كه چقدر هم موفق بوده اند! قرآن را از خاندان پيغمبر (عترت) جدا كردند. عمل به آن را تحت الشعاع دانستن الفاظ، قرائتهاي مختلف و مخلوق بودن و امثال آن قرار دادند. آن آگاهي هايي كه مقدمه ي عمل به قرآن بود خودش هدف شد و اصل، و ديگر هيچ، مولوي گويد:



ما زقرآن پوست را برداشتيم

مغز را نزد خران بگذاشتيم



آري، مغز و معناي عملي قرآن كه مسلمانها را به حركت درمي آورد، رها شد، ترك شد و امروز نيز ترك شده و همگان از آن غافلند حتي عالمان ديني ما. [16] .

مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي در ضمن گفتاري كه در مصر دارد از عدم توجه عميق مسلمانها به قرآن انتقاد شديد مي كند و اينكه چرا قرآن تشريفات عروسي و عزا شده و وسيله ي گدايي و گردن بند و بازوبند كودكان و همراه مسافران و... كه باعث شده اين



[ صفحه 138]



نسخه ي طبيب واقعي فراموش شود و تنها يك سلسله آداب ظاهري آن رعايت گردد. [17] و يكي از علل عقب ماندگي مسلمانها، همين شد و حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه در ضمن يكي از وصاياي خود مي فرمايد: «الله، الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم» [18] شماها را در خصوص قرآن سفارش مي كنم مبادا ديگران كه بهره اي از قرآن ندارند در عمل كردن به اهداف قرآن از شما جلو بيفتند، اكنون آشكارا مي بينيم كه جلو افتادند، بدون آنكه مسلمان باشند، به قرآن عمل كردند و پيروز شدند و ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم!


پاورقي

[1] ديوان امام خميني (ره)، ص 142.

[2] مرحوم دكتر علي شريعتي در كتاب علي عليه السلام ابرمرد تاريخ، بحثي در اين خصوص دارند، ص 69.

[3] اسحاق بن ابراهيم بن مصعب مصعبي، وي در عهد مأمون و معتصم، واثق، متوكل، از خلفاي بني عباس، رئيس شرطه (فرمانده نيروهاي انتظامي) و يكي از رجال آن زمان بود، و نزد خلفا اعتبار داشت، وقتي مأمون به ديار روم رفت، در بغداد جانشين (قائم مقام) مأمون بود، در سال 217 به دستور مأمون علماي عصر را دعوت و تكليف كرد كه مسأله ي (خلق قرآن) را بپذيرند، در سال 218 بود كه به همدان و اصفهان براي دفع خرميان لشكر كشيد و هفتاد هزار تن را بكشت. (نقل به اختصار از لغت نامه دهخدا).

[4] شذرات الذهب، ج 2، ص 27 و 39 - تاريخ طبري، ج 7، چاپ لبنان، ص 195.

[5] الكامل في التاريخ، ج 6، ص 426.

[6] الكامل (ابن اثير)، ج 6، نقل به اختصار از 427.

[7] طرطوس - شهري بوده است در شام، مشرف بر درياي مديترانه، نزديك شهر عكا در فلسطين اشغالي امروز.

[8] ناسخ التواريخ - زندگاني امام محمدتقي عليه السلام، احمد بن حنبل در سال 241 از دنيا رفت؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 96.

[9] الكامل في التاريخ، ج 6، ص 445.

[10] تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 168.

[11] ناسخ التواريخ، زندگاني امام محمدتقي جواد الائمه عليه السلام، ج 2، ص 395 - 83؛ مطالب مفصلي در خصوص اهميت قرآن و مخلوق بودن قرآن و حدوث آن آورده است.

[12] نقل به اختصار از كتاب عصر المأمون، ج 1، ص 395.

[13] همان، ص 447 و در ج 3، ص 5؛ همين كتاب اصل نامه هاي مأمون براي اسحاق بن ابراهيم و پاسخهاي او آورده شده و در ناسخ التواريخ هم مقداري از آن هست.

[14] سوره ي اسراء، آيه 83.

[15] مدارك حديث ثقلين در كتاب الغدير، تأليف علامه اميني آورده شده و در كتب ديگر از جمله شبهاي پيشاور، و فروغ هدايت آمده است.

[16] در كتاب حكومت اسلامي يا ولايت فقيه در اين خصوص مطالبي آورده شده از تقريرات درسهاي امام خميني (ره).

[17] در كتابهاي زندگاني آن مرحوم اكثر به اين سخنراني اشاره كرده اند از جمله آقاي صدر واثقي در كتاب سيد جمال الدين حسيني پايه گذار نهضت هاي اسلامي.

[18] نهج البلاغه، خطبه ي 47، وصيت امام به حضرت حسن و حسين عليهماالسلام.