بازگشت

واقفيه


در تاريخ واقفه يا واقفيه، به كساني گفته شده كه در مورد يكي از امامان توقف كرده و امام بعدي را نپذيرفته اند و به اين صورت بيان شده: [1] اين نام به هر كسي كه برخلاف جمهور در يكي از مسائل امامت در قبول رأي اكثريت توقف مي كرده اطلاق مي شود. و نيز به عموم فرقي از شيعه كه در مقابل قطعيه منكر مردن امام موسي كاظم عليه السلام بوده و امامت را به آن حضرت ختم و متوقف مانده اند اطلاق مي گردد. اين فرقه گاهي به معني اعم، ممطوره نيز خوانده شده اند. اين طرز فكر دكاني بوده در برابر اسماعيلي ها كه آنها امامت را در اسماعيل پسر بزرگ امام صادق عليه السلام متوقف كرده اند و اينان در امامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و برخي در امامت حضرت رضا عليه السلام توقف كرده اند. [2] .

مي نويسند: [3] علي بن ابي حمزه بطائني كه روزي از شاگردان ابوبصير و از وكلا و اصحاب حضرت ابي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام بود در مقابل سي هزار دينار طلا چنان به زانو درآمد كه به گمراهي خود قانع نشد و راه ضلالت و مذهب وقف را به روي بندگان خدا باز كرد و باز زياد بن مروان انباري قندي كه او نيز قبلا از اصحاب امام صادق و امام كاظم بود و هفتاد هزار دينار سهم امام نزد او بود و عثمان بن عيسي رواسي كه در مصر مال بسيار و شش كنيز از مال امام بعد از شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نزدش باقي مانده بود. براي آنكه اين مال را بالا بكشد، امامت حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را انكار كرد، و مذهب باطله ي واقفه به وسيله ي آنها اختراع شد، و گفتند كه امام هفتم شهيد نشده و خود زنده و امام است و ما را نمي رسد كه مال او را به ديگري بدهيم. گويند كه عثمان بن عيسي بعدها توبه كرد و به امامت حضرت رضا عليه السلام قائل شد و اموال را نزد آن حضرت فرستاد و يكي از اصحاب اجماع است كه طايفه ي اماميه روايات او را حجت دانسته اند، [4] و



[ صفحه 73]



اما زياد بن مروان قندي راهي به سعادت نيافت و بدون معرفت مرد. [5] علي بن ابي حمزه ي بطائني هم تا آخر عمر بر ضلالت باقي بود و توفيق پذيرفتن امامت و ولايت امام هشتم را پيدا نكرد.

يكي از اصحاب حضرت رضا عليه السلام به نام حسن بن علي الوشاء مي گويد: وقتي در خراسان بودم روزي بعد از نماز عصر حضرت رضا عليه السلام به دنبال من فرستادند، چون شرفياب شدم، فرمودند: علي بن ابي حمزه از دنيا رفت و اكنون به خاك سپرده شد و دو فرشته به قبر او وارد شدند و از او سؤال كردند: پروردگار تو كيست؟ گفت خداوند پروردگار من است، گفتند: پيغمبر تو كيست؟ گفت: محمد صلي الله عليه و آله. گفتند: دين تو چيست؟ گفت: اسلام. گفتند كتاب تو كدام است؟ گفت قرآن. گفتند ولي تو كيست؟ گفت: حضرت علي عليه السلام، بعد از او؟ حسن، بعد از او؟ حسين، بعد از او؟ علي بن الحسين، بعد از او؟ محمد بن علي، بعد از او؟ جعفر بن محمد، بعد از او؟ موسي بن جعفر، بعد از او؟ ديگر نتوانست چيزي بگويد، بار ديگر پرسيدند، باز خاموش ماند. گفتند مگر موسي بن جعفر تو را اين چنين امر كرد؟ پس او را به عمودي زدند كه گور او شعله ور گرديد و تا قيامت مشتعل خواهد بود. حسن بن علي راوي حديث مي گويد: چون از خدمت آن جناب بيرون آمدم تاريخ آن روز را نوشتم و چند روزي بيش نگذشت كه نامه اي از اهل كوفه رسيد و دانستيم كه علي بن ابي حمزه در همان روز مرده و در همان ساعتي كه امام فرمود دفن شده است. [6] .

نوبختي مي نويسد: [7] شيعيان بعد از شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پنج فرقه شدند. جمعي معتقد شدند كه آن حضرت در زندان سندي بن شاهك از دنيا رفت و يحيي بن خالد برمكي در خرما و انگوري كه نزد آن حضرت فرستاد او را مسموم كرد و كشت و امام بعد از آن حضرت فرزندش علي بن موسي الرضا عليه السلام است و اين فرقه قطعيه ناميده شدند. چه هم به شهادت موسي بن جعفر عليه السلام و هم به امامت فرزندش بعد از او قطع پيدا كردند و شكي و حيرتي براي آنها پيدا نشد.



[ صفحه 74]



فرقه ي دوم گفتند: موسي بن جعفر عليه السلام زنده است و نمرده است و نخواهد مرد تا آنكه شرق و غرب جهان را مالك شود و زمين را كه از جور پر شده باشد از عدل پر كند و اوست قائم و مهدي، گمان كردند كه او از حبس بيرون آمده و بيرون رفته و با اينكه روز بوده، كسي او را نديده و خليفه و اصحابش ناچار مدعي شدند كه او مرده است.

فرقه سوم گفتند كه او قائم بود و از دنيا رفت و امامت را به ديگري وانگذاشت، تا آنكه خود بازگردد و قائم شود و خويشتن را بنماياند. آنها گمان داشتند كه موسي بن جعفر عليه السلام پس از مرگش بازمي گردد، زنده مي شود، ولي از مردم عادي پنهان است، امر و نهي مي كند، دوستانش او را مي بينند، و رواياتي از پدرش نقل كردند كه او را قائم گفته بود.

فرقه ي چهارم شهادت امام را منكر شدند و گفتند او مرد و خدا او را مانند حضرت عيسي عليه السلام به سوي خود بالا برد و روز قيامت، او را بازخواهد گردانيد. فرقه ي پنجم گفتند او مرده و امامي بعد از او نيست تا خود او ظهور كند و اكنون بعد از مرگ زنده و پنهان است و اصحابش مي توانند او را ببينند و اين چهار دسته آخر را واقفه گويند، چه اينكه در امامت موسي بن جعفر باقي مانده و بعد از او امامي را نپذيرفته اند.

امام هشتم از اين اختلافي كه ميان شيعيان پدرش پديد آمده بود، سخت در رنج بودند و در مجلس هايي با آنان نيز به بحث پرداختند و به طوري كه بيان داشتيم اين فرقه ها بر مبناي مسائل مادي و خودخواهي و نفس پرستي پديد آمدند. با اينكه احاديثي تصريح بر امامت حضرت رضا عليه السلام در دست بوده و هست، عده اي راه انحراف را در پيش گرفتند. و رواياتي ناقص را در تأييد عقايد خود بيان نمودند. در حديثي امام موسي بن جعفر عليه السلام پيش از آنكه ايشان را به عراق ببرند، به يكي از اصحابشان مي فرمايند: «يضل الله الظالمين و يفعل ما يشاء» [8] گمراه مي شوند ستمكاران و خدا هر چه اراده فرمايد انجام مي دهد. محمد بن سنان، راوي حديث مي پرسد: فدايت شوم منظور از بيان اين آيه چيست؟ امام مي فرمايند: «من ظلم ابني هذا حقه، و جحد امامته من بعدي، كان كمن ظلم علي بن ابيطالب



[ صفحه 75]



حقه، و جحد امامته من بعد محمد صلي الله عليه و آله...» [9] منظور من از ظالم در اين آيه آن كسي است كه در حق اين فرزند من ستم مي كند. و پس از من امامت او را انكار مي نمايد و اين ستم مانند همان ظلمي است كه به حق علي بن ابيطالب شد و پس از حضرت محمد صلي الله عليه و آله برخي امامت علي را انكار كردند...

در حديث است: مقداري از اموال حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام نزد عثمان بن عيسي بود در مصر، پس از شهادت امام هفتم، حضرت امام رضا عليه السلام كسي را نزد او فرستادند و مطالبه ي اموالشان را كردند او پاسخ داد كه پدرت نمرده و او زنده است و قائم، و آن كس كه بگويد او مرده است، امامت را باطل دانسته. [10] چگونه به امام هشتم جواب رد مي دهد؟ براي آنكه اموال امام هفتم عليه السلام را نپردازد چه نقشه اي مي كشد؟ و چه كلكي مي زند؟ و براي منافع چند روزه ي خودش جامعه اي را به فساد و تباهي مي كشاند. و اينها و امثال اينها مي شوند مؤسسين مذهب واقفه.

امام رضا عليه السلام در نامه ها و بحثهايي حقيقت اين گروه را مشخص مي فرمايند [11] و پايه گذاران آن را رسوا مي كنند.

اين گروه نيز عقايد و انديشه ها و افكار كلامي خاصي براي خود ترتيب دادند و مسيرهاي مخصوصي را دنبال كردند و در همان برنامه ي انحرافي خود كج رويهايي نيز يافتند و فلسفه بافي هايي كردند و احاديثي جعل نمودند. و با اينكه تا حدي تبليغات اين گروه نيز پنهاني بود، اما اگر دستگاه بني عباس از آنها اطلاع مي يافت از آن حمايت مي كرد و تقويتشان مي نمود. امام هشتم جوابهاي قانع كننده اي به آنها داده اند كه در تواريخ مسطور است. [12] و امام جواد عليه السلام نيز با اين فرقه درگيريهايي داشتند.

نظريه ي ديگري در مورد واقفيه هست كه «حسن بن موسي نوبختي» [13] به آن اشاره دارد



[ صفحه 76]



اينكه: چون امام هشتم حضرت رضا عليه السلام تا حدود چهل سالگي فرزندي نياوردند و برخلاف پدر گرامي شان كه داراي فرزندان بسيار بودند، ايشان اولادي نداشتند، درست در چهل و هفت سالگي خداوند حضرت جواد عليه السلام را متولد فرمود و امام نهم در صغر سن بودند كه در سال 202 هجري پدرشان شهيد شدند. روي اين حساب عده اي تا امامت حضرت امام رضا عليه السلام را پذيرفتند و در آنجا توقف كردند. با اينكه احاديثي در حد تواتر از پيغمبر اكرم و ديگر ائمه نقل شده و نام و مشخصات امامان دوازده گانه آورده شده ولي عده اي كه سخت عجول بودند و اين عجله مسلم از شيطان بود، تا حد حضرت رضا عليه السلام بيشتر پيش نيامدند. حتي پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام بسياري از شيعيان در مقام امتحان امام جواد عليه السلام برآمدند و از آن حضرت سؤالاتي مي نمودند كه امام نهم عليه السلام همه را پاسخ مي دادند. با اينكه امام هشتم همه جا تصريح به وجود حضرت جواد عليه السلام مي فرمودند و به اصحاب و ياران و شيعيان خود ايشان را معرفي كرده بودند، با اين حال برخي از آنها كه در شك بودند امام جواد عليه السلام را به قيافه شناس نشان دادند و باز پس از آزمايشهاي لازم متوجه شدند كه حضرت امام محمدتقي عليه السلام فرزند حضرت رضا عليه السلام هستند. گويند قيافه شناس گفت: به خدا قسم نور الهي از چهره ي اين كودك هويداست و اين فرزند از ذريه ي طاهره أميرالمؤمنين است. و رو به آنها كرد كه در شك بودند و گفت برويد و استغفار كنيد. [14] .

امام هشتم مثل خود و حضرت جواد را مقايسه فرمود با پيغمبر اكرم و ابراهيم فرزندشان كه از ماريه قبطيه زاده شده بود و جمعي از جمله عايشه در اين امر شك كردند كه ابراهيم از پيغمبر باشد يا نه، ولي به زودي حقيقت برايشان آشكار شد و شرمنده شدند و برخي گويند آيه ي افك در اين خصوص نازل شده و امام رضا عليه السلام فرمودند: خدا را شكر مي كنم همان طور كه مردم را درباره ي ماريه از شك بيرون آورد، درباره ي فرزندم جواد هم از شك بيرون آورد. [15] .



[ صفحه 77]



فرقه هاي ديگري در زمان امام جواد عليه السلام فعاليت داشتند كه در اين مختصر فرصتي نيست كه روي آنها بحث شود. تنها چند گروه را نام مي بريم:

كيسانيه، زيديه، جاروديه، النجاريه، الضراريه، الكراميه، الجريريه، البتريه، غاليه (كه از همه فراوانتر و معروفتر بودند و به آنها نيز غلاة مي گفتند) الباقريه، الناووسيه، الشميطيه، العماريه، الرسويه، الزراريه، اليونسيه، الشيطانيه، العجارده، الصفريه، الخازميه، الصلتيه، خرميه، الثعالبه، الخمريه، الاحنسيه، الشيبانيه و... [16] و خيلي ديگر، كه هر كس براي خود مرام و مسلك و راهي برمي گزيد، باشد كه خود را معروف كرده و خويش را بيشتر بشناساند و يا آنكه عقايد سياسي خود را بدين وسيله به مردم تحميل كند. اين فرقه ها هر كدام براي خود كتابها نوشتند، كه اكثر در ميان مسلمانان پراكنده است و در فرهنگ اسلامي خواهي نخواهي وارد شده و تا حدي آن را مشوب كرده و اكثر اينها مخصوصا وابستگان به شيعه پنهاني زندگي و تبليغ مي كردند، و خوشبختانه امروز اكثر اين مرامها و انديشه ها ورافتاده و با درخشش انديشه هاي شيعه و عالمان آگاه آن بسياري بدين سوي جلب شده اند و درك حقيقت كرده اند. شيعه همان مسلمان خالص و عمل كننده به سنت پيامبر است و شيعه از زمان بعثت حضرت محمد صلي الله عليه و آله شروع شد و نه چيزي به اسلام افزود و نه از آن چيزي كاست و تا زمان قائم آل محمد (عج) و تا قيامت ادامه خواهد داشت. [17] .



[ صفحه 79]




پاورقي

[1] در كتاب ضميمه ي الملل و النحل شهرستاني به قلم سيد محمدرضا جلالي ناييني.

[2] فرق الشيعه، حسن بن موسي نوبختي، ص 85 - 80.

[3] سرمايه سخن، ج 1، ص 110.

[4] نقل از سفينة البحار، ج 2، ص 159.

[5] نقل از سفينة البحار، ج 1، ص 581.

[6] مدينة المعاجز، ص 418 از محمد بن جرير طبري - سرمايه ي سخن، ج 1.

[7] فرق الشيعه، ص 79- سرمايه سخن، جلد اول، نقل به اختصار.

[8] سوره ابراهيم، آيه 27.

[9] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 32 - الامام رضا عليه السلام، محمد فضل الله، ص 74.

[10] الامام رضا عليه السلام، به نقل از عيون اخبار الرضا و الغيبة، شيخ طوسي.

[11] الامام رضا عليه السلام، محمدجواد فضل الله، ص 76، نقل از قرب الاسناد، ص 306 و الغيبه، ص 48.

[12] الامام رضا عليه السلام تاريخ و دراسه، ص 86 - روضة الكافي، ص 257 - اعيان الشيعه، ج 4، ص 138.

[13] فرق الشيعه، نوبختي، ص 59.

[14] وفات الامام الجواد، علامه مقرم - زندگاني امام محمدتقي، عمادزاده.

[15] تفسير علي بن ابراهيم قمي، ص 453 آيه افك در مورد عقب ماندن عايشه از پيامبر در سفري بوده است كه برخي منافقان بر او تهمت زدند و پيامبر را متأثر ساختند تا آنكه آن آيه نازل شد و رفع تهمت از او ساخت و تهمت زننده ها را نكوهش كرد و بر آنها حد قذف جاري ساخت. سوره ي نور، آيه ي 11، آيه ي افك ناميده شده است از تفسير نمونه جلد چهاردهم، از صفحه 387، نقل به اختصار.

[16] در كتابهاي ملل و نحل، شهرستاني - الفرق بين الفرق - فرق الشيعه - تاريخ مذاهب اسلام - اسلام در ايران - جامع التواريخ - معجم الانساب - تاريخ بيهقي و... بحثهايي روي اين فرقه ها و ديگر گروهها شده است.

[17] شيعه در اسلام، مطالبي در اين خصوص و ساير فرقه ها و مذاهب اسلامي دارد.