بازگشت

اسماعيليه


اولين پسر حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام امام ششم شيعيان، اسماعيل نام داشت و در روزگار امام در سال 143 هجري اين پسر از دنيا رفت، پنج سال پيش از شهادت امام عليه السلام، جمعي از افراد كه يا غرض داشتند يا آنكه فريب خورده بودند يا آنكه درباره ي ائمه غلو مي كردند، اشاعه دادند كه اسماعيل نمرده بلكه غايب شده و مهدي موعود خواهد بود، و با اين تفكر چه بسيار فتنه ها كه در جهان اسلام ايجاد كردند. باعث خونريزي ها و اختلافات زيادي شدند. از امامهاي شيعيان در نكوهش آنان احاديثي نقل شده است. در تاريخ فرقه هاي اسلامي بيش از همه در خصوص اين گروه بحث به عمل آمده و كتابها نوشته شده است. مستشرقان تحقيقات وسيعي در خصوص اين فرقه دارند و عقايد گوناگوني را ابراز داشته اند. گرچه اظهارنظر و ابراز عقيده دانشمندان مغرب زمين درباره ي اسلام و شيعه، اكثر با نهايت تعصب و غرض ورزي انجام گرفته و گاهي كوششي براي تحريف اسلام در آنها مشاهده مي شود، و علاوه بر اين منابع و مآخذ اروپايي ها



[ صفحه 61]



عموماً از كتابهاي اهل سنت و جماعت است، و هرگاه از قرآن و حديث و سيره ي نبوي و فقه و كلام اسلام سخن به ميان آورند، مقصود آنها اهل تسنن است، حتي اگر آن عقيده يا نظريه تحريف يافته و مغرضانه بيان شده باشد. يكي از محققان مي نويسد: [1] در آثار موجود به زبانهاي اروپايي، تشيع به صورت يك فرقه ي فرعي معرفي شده و تمام ديد و علت وجودي آن به يك نزاع صرفاً سياسي و اجتماعي تقليل يافته و كمتر به علل ديني كه باعث پيدايش شيعه گرديده توجه شده است. حتي درباره ي شيعه به طور كلي باز سهم اساسي از آن اسماعيليه است و شيعيان دوازده امامي حتي به اندازه ي مكتب اسماعيلي مورد نظر قرار نگرفته است. شايد سوابق تاريخي مغرب زمين علت اصلي اين محدوديت باشد. غرب تاكنون دو بار با اسلام تماس مستقيم داشته است، با اعراب در اندلس و صقليه (سيسيل) و با تركهاي مسلمان در شرق اروپا. در هر دو مورد تماس با اسلام به صورت سني آن بوده و رابطه با تشيع محدود به روابط نسبتاً سري و محدود با برخي حوزه هاي اسماعيلي در فلسطين در جنگ هاي صليبي و شايد در برخي مراكز اندلس گرديد. مغرب زمين هيچ گاه قبل از دوران جديد با عالم تشيع و مخصوصاً ايران شيعه تماسي نداشت و با فرهنگ ايران اسلامي نيز براي اولين بار در هند آشنا شد.

مستشرقين اكثر كوشش دارند كه جوانبي از اسلام را كه جنبه ي عقلي آن قوي است تحقير كنند و به آن نپردازند - تشيع تقريباً هيچ گاه - چنانكه واقعاً در تاريخ اسلام وجود داشته و مذهب دهها ميليون نفر است، خارج از جهان پيروانش شناخته نشده است، برخي مستشرقان تشيع را يك بدعت در اسلام مي دانستند و عده اي تشيع را اختراع دشمنان اسلام گفته اند. در صورتي كه اسلام واقعي همان تشيع است و سني بعدها پيدا شد. و چون در دست حاكمان بود پيشرفت كرد. و هرگز شيعيان از سنت پيامبر صلي الله عليه و آله جدا نبوده اند. و عده اي از مستشرقين غربي اسماعيليه را نهضتي ايراني عليه اعراب دانسته اند. عده اي آن را عصياني عليه مسلماني مي دانند. جمعي معتقدند كه ريشه ي انديشه ي اينها از افكار مانوي [2] و



[ صفحه 62]



صابئين حران [3] و فلسفه ي يونان بوده است. دسته اي گفته اند كه اينان ايجاد عدالت اجتماعي و مساوات و برابري را خواستار بوده اند [4] البته اينها هيچ كدام با حقيقت وفق ندارد. ممكن است بعدها ايراني ها آن را وسيله اي براي مبارزه با خلفا قرار داده اند، ولي در اصل ارتباطي با آنان و يا چنين طرز فكري نداشته است.

مرحوم مجلسي مي نويسد: گروهي گفتند كه اسماعيل، قائم منتظر است و مرگ او فريبي بيش نبوده است. گروه ديگري قائل به مرگ او در زمان حيات پدرش شدند و گفتند امر امامت به پسرش محمد بن اسماعيل رسيد. و اينها مباركيه و قرامطه اند. گروه سومي گفتند كه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام پس از مرگ پسرش اسماعيل، محمد پسر اسماعيل را جانشين خود ساخت. [5] .

از كساني كه بيش از همه در تشكيل اين فرقه مؤثر بودند مردي بود، به نام ابوالخطاب محمد بن ابي زينب يا مقلاص بن ابي خطاب. مي گويند كه او در محضر امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام حاضر مي شد، و بالاخره به غلات پيوست. يعني آنهايي كه در حق امامان غلو كرده و مقامي بالاتر از آنكه هستند براي آنها قائل شدند. امام صادق عليه السلام او را لعنت كرده و از وي بيزاري جستند.

هنگامي كه از دستگاه حضرت صادق عليه السلام طرد شد، ادعاي پيغمبري كرد، محرمات اسلام را حلال شمرد و شهوات را مباح دانست. شهادت دروغ را درباره ي مخالفان جايز و خود نفس را بهشت مي دانست و مي گفت كه بهشت و جهنم خارجي وجود ندارد. امامها را پيغمبر و خدا مي دانست، و مي گفت آنها پسران خدا و دوستان خدا هستند، و الهيت نوري در نبوت و نبوت نوري در امامت است. و اين جهان از اين آثار و انوار خالي نيست. او مي گفت امام جعفرصادق عليه السلام خداي روزگار خويش است، و او آن كسي نيست كه او را حس مي كنند و از وي روايت مي نمايند. ولي چون از عالم بالا به اين جهان نزول كرد،



[ صفحه 63]



صورت آدمي يافت و مردم او را بدين صورت ديدند. [6] عده اي از مردم كوفه به او گرويدند. والي كوفه هفتاد تن از آنها را در مسجد كوفه كشت، و ابوالخطاب نيز كشته شد و جسدش را بر دار كردند. در سال 138 هجري، پيروان او به محمد بن اسماعيل نوه ي امام صادق عليه السلام پيوستند، و به چهار دسته تقسيم شدند به نامهاي: معمريه، بزيغيه، عميريه، مفضليه كه در كتب تاريخ راجع به هر كدام مفصلاً بحث شده است. روايتي است از عنبسة بن مصعب نقل شده، كه امام صادق عليه السلام از او مي پرسند: چه چيز از ابوالخطاب شنيدي؟ جواب مي دهد، كه از او شنيدم كه مي گفت تو دستت را بر سينه ي او گذاشتي و به وي گفتي آگاه باش و فراموش مكن كه من علم غيب مي دانم و تو صندوقچه ي علم ما و جايگاه راز ما هستي و بر مرده و زنده ي ما اميني، امام فرمودند: به خدا قسم چيزي از بدن من جز با دست او تماس پيدا نكرد، اما اينكه گويي كه من به وي گفته ام كه علم غيب مي دانم؟ به خدا سوگند كه من غيب نمي دانم... [7] .

مورخين او را نيز جزو مؤسسين اسماعيليه به حساب آورده اند. اسماعيلي ها پس از شهادت حضرت صادق عليه السلام، محمد پسر اسماعيل را به امامت برگزيدند، و روي اين حساب اينها را سبعيه، يا هفت امامي مي خوانند. تلاشهاي مبارك، غلام آزاد شده محمد در اين برنامه بي تأثير نبود و طايفه ي مباركيه از پيروان اويند. برخي نوشته اند كه زندان و شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام به تحريك محمد بن اسماعيل بود. [8] .

ميمون قداح و پسرش عبدالله نيز از پايه گذاران دعوت اسماعيليه به شمار مي روند. اين شخص ابتدا از خوزستان آمد و شغل چشم پزشكي (قداح) داشت. اول از پيروان ابوالخطاب بود و ادعا داشت كه حضرت علي عليه السلام خداست! پسرش عبدالله ادعاي پيغمبري كرد و شعبده باز بود و نيرنگ مي كرد و ادعاهاي عجيب و غريبي داشت. مي گفت زمين زير پايم درمي پيچد و به هر كجا بخواهم مي روم، در كوتاهترين زمان مي روم، و از غيب خبر مي دهم، او پنهاني مي زيست و پس از مرگ او در سال 260 هجري نيز پسرش



[ صفحه 64]



محمد ادعاهاي پدر را دنبال كرد، و از فرزندان او بودند كه به مصر رفتند و گروه فاطميان را تشكيل دادند. [9] .

در زمان امام محمدتقي عليه السلام بود كه عبدالله بن ميمون شورشهايي در كرج و اصفهان برپا كرد از سال 298 تا 318 هجري. و كارهاي خود را به نام شيعه انجام مي داد. مردي توانگر به نام دندان، او را ياري مي كرد و گويند كه عبدالله با دندان در زندان آشنا شده بودند و با كمك يكديگر فرقه ي باطنيه را بنا نهادند. [10] و عده اي از مورخين عبدالله و پدرش را از ثقات امام صادق عليه السلام مي دانند و اينكه با اسماعيليان رابطه اي نداشته اند.

تا مدت يك قرن و نيم پس از وفات اسماعيل، امامان اسماعيلي پنهان بودند و مخفيانه فعاليت داشتند و چون دولت بني عباس ضعيف شد، تبليغاتشان را علني كردند. بعد از عبدالله، احمد پسر او را به امامت برگزيدند، و او را ملقب به محمدتقي كردند. اين مرد با آنكه معاصر حضرت امام محمدتقي عليه السلام حضرت جواد بود تا سال 229 هجري زنده بود و از اين شهر به آن شهر مي رفت، تا اينكه در قسطنطنيه درگذشت و بعد از او پسرش حسين، ملقب به عبدالله الراضي به جاي او به امامت نشست.

اسماعيلي ها امام را دو نوع مي دانستند، مستودع و مستقر. امام مستودع كسي بود كه پسر امام و بزرگترين فرزند او و داناي به همه ي اسرار امامت، و تا هنگامي كه قائم به امر امامت است بزرگتر اهل زمان خود باشد. جز اينكه او را حقي در تفويض امامت به فرزندانش نيست و امامت در نزد او امانت و وديعه است. و اما امام مستقر آن كس است كه از تمام امتيازات امامت برخوردار است و حق دارد كه امامت را به فرزندان و جانشينان خود واگذار كند. [11] .

قرمطيان عده اي از بستگان اسماعيليه، چندين مرتبه به كاروان حاجيان حمله كرده و آنها را كشتند و اموالشان را غارت كردند، و برخي از آنها را اسير نمودند. قرامطه زيارت



[ صفحه 65]



كعبه را بت پرستي مي دانستند و در سال 317 بود كه پس از حمله به حاجيان، حجرالاسود را از ديوار كعبه كنده و به دو نيم كردند و با خود به الاحساء، شهري در بحرين بردند و پس از بيست سال بر اثر وساطت خليفه ي فاطمي القائم يا المنصور آن را به مكه بازگردانيدند. در طي اين مدت كه كعبه حجرالاسود نداشت مسلمانها سعي فراوان كردند تا با دادن پول زياد آن سنگ را باز خرند ولي هر بار اين پيشنهاد از طرف قرامطه رد مي شد و مي گفتند كه: ما اين سنگ را به فرمان امام برده ايم و تنها به فرمان وي باز دهيم. [12] .

برخي تاريخ نويسان معتقدند كه قرامطه در اصل مذهب كيسانيه و حنفيه داشتند و سپس به اسماعيليه گرويدند. [13] .

ناصرخسرو شاعر ايراني كه خود متهم به اسماعيلي بودن است، در سفرنامه ي خود بسياري از عقايد قرمطيان را بيان مي دارد. چون حدود نه ماه در الاحساء با آنان معاشر بود. در سال 443 هجري ايجاد و بناي دانشگاه الازهر در مصر به دست فاطميان شعبه ي ديگري از اسماعيلي ها بنا شد و عقايد خود را علناً در آن دانشگاه تدريس مي كردند و در شهر قاهره مصر كه مركز ايشان بود، محلي به نام دار الدعاة تأسيس كردند و از آنجا مبلغاني به همه ي سرزمينهاي اسلامي مي فرستادند. تا پايان قرن چهارم هجري بخش اعظم مغرب، ليبي، مصر، فلسطين، سوريه و حجاز تحت حكومت فاطميان قرار گرفت. در قرن چهارم و پنجم هجري در مشرق بلاد اسلامي و ايران، سازمانهاي مخفي فاطميان همه جا وجود داشت و فعاليت مي كردند.

اينها حكومت را از آن خدا دانسته و رجال دين را همه كاره مردم و دولت خود را براساس عدل و احسان مي خواستند. ولي قرامطه طرفدار حكومت مردم بر مردم و غارتگري بودند و برنامه ي آنها به اصطلاح جمهوري اليگارشي بود. فاطميان تا سال 567 كه صلاح الدين ايوبي روي كار آمد، در نهايت قدرت حكمراني داشتند در اين موقعيت بود كه جنگهاي صليبي هم پيش آمد. صلاح الدين دستور داد كه خطبه به نام خلفاي عباسي بخوانند و كتابهاي كفرآميز اسماعيليان را بسوزانند و بدين ترتيب قسمتي از خاورميانه و



[ صفحه 66]



آفريقا پس از دو قرن از شيعيان اسماعيليه گرفته و به دست اهل تسنن افتاد.

دسته اي ديگر از اسماعيلي ها طرفداران حسن صباح بودند كه منطقه ي فعاليت آنها بيشتر در شهرهاي ايران بود، مخصوصاً پايگاهي در نزديكي رودبار قزوين داشتند، به نام قلعه ي الموت كه نفوذ در آن بسيار مشكل بود. حسن صباح عده اي فدايي براي خود تربيت كرده بود و آنان را به نبرد مخالفان خويش مي فرستاد. گويند كه به اينها حشيش مي خورانيد تا از خود بيخود شوند و حالتي به آنها دست دهد كه بي چون و چرا دستورهاي او را عمل كنند. هلاكوخان مغول در حمله خود به ايران، در سال 654 هجري اين طايفه را برانداخته و قلعه ي الموت و ساير قلعه هاي مستحكم آنها را ويران ساخت. [14] .

در هر قسمت از سرزمينهاي اسلامي اسماعيليه را به نامهاي مختلفي مي ناميدند: باطنيه: قرامطه، تعليميه، فاطميه، سبعيه، ملاحده، حشيشيه، نزاريه، مستعلويه و سفاكين و...

چون همه طرفدار اسماعيل پسر امام جعفرصادق عليه السلام بودند اسماعيلي، و چون معتقد به ظاهر و باطن قرآن و سنت بودند و باطن را اصل مي دانستند، باطنيه، و چون جمعي از آنها پيرو حمدان قرمط شدند، قرامطه، و چون معتقد بودند تعليم واقعي را فقط بايستي از امام زمان فراگرفت، آنان را تعليميه گفتند. برخي امامان آنها خويشتن را از اولاد حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا مي دانستند، از اين جهت فاطمي ناميده مي شدند و سبعيه به خاطر هفت امامي بودن آنها بود و لقب ملاحده را دشمنان آنها مخصوصاً ايراني ها به آنها دادند، يعني بي دينها، و بدان سبب به آنان حشيشيه مي گفتند كه مخصوصاً طرفداران حسن صباح از ماده ي مخدر حشيش استعمال مي كردند و از خود بي خود مي شدند و مخالفان را مي كشتند. نزاريه آنها بودند كه طرفدار امامت نزار پسر بزرگ مستنصر فاطمي بودند،



[ صفحه 67]



مستعلويه را بدان خاطر اين لقب داده بودند كه گروهي طرفدار امامت مستعلي پسر كوچكتر مستنصر فاطمي شدند. سفاكين يا خونريزان لقبي است كه در مغرب به خاطر خونريزي هاي مداوم آنها به ايشان دادند.


پاورقي

[1] سيد حسين نصر در مقدمه كتاب، شيعه در اسلام.

[2] اسلام در ايران، پطروشفسكي - اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند - دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 8.

[3] همان.

[4] مآخذ و منابع محققان خارجي در كتاب تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام آورده شده است. ص 188.

[5] بحارالانوار، ج 9، ص 175 و در كتاب تاريخ شيعه.

[6] ملل و نحل شهرستاني، و كتابهاي نوبختي و رجال كشي.

[7] اختيار معرفة الرجال كشي، ص 219 - تاريخ شيعه، مشكور، ص 193.

[8] عمدة المطالب في انساب آل ابي طالب - تاريخ شيعه، ص 196.

[9] فهرست ابن نديم، تاريخ شيعه، ص 197.

[10] الفرق بين الفرق، ص 169 - تاريخ مذاهب اسلام - ص 202 - سياستنامه، به تصحيح عباس اقبال، ص 260 - رجال نجاشي، ص 148 و رجال كشي، ص 245 - اصول اسماعيليه، ص 140 و ديگر كتب رجال، شامل شرح حال اين مرد مي باشد.

[11] تاريخ جهانگشاي جويني، ج 3، ص 149.

[12] تاريخ ادبي ايران، ادوارد براون، ص 582.

[13] اصول الاسماعيليه، ص 167.

[14] فدائيان اسماعيلي، ص 57 - اسلام در ايران، پطروشفسكي، از ص 293 بحثهاي وسيعي در خصوص اين فرقه و شعب آن دارد، و آن را يك نهضت سوسياليستي مي داند، در ص 301 و قاعدتاً ديد و جهان بيني خاص نويسندگان مادي (كمونيستي و غيره) بر اين مبنا است كه هر حادثه و مطلبي را با مكتب خاص خود توجيه مي كنند كه از اين لحاظ مخصوصاً نظرياتشان قابل قبول نيست و اين يك نوع تعصب است، (و ما در اينجا جهت آگاهي خوانندگان از اين كتاب و نويسنده آن نام برده ايم، در هر صورت مدرك قابل اعتمادي نيست).