بازگشت

مرجئه


در برابر خوارج گروهي قد علم كردند كه به آنها مرجئه مي گفتند و به اصطلاح اكثريت مردم با اينها بودند. اين گروه با شيعيان نيز مخالفت داشتند كه چرا تنها علي عليه السلام را جانشين پيغمبر مي دانند، اين كلمه را از ريشه ي ارجاء، به معناي به تأخير انداختن است. اينها مي گفتند كه ما از عقيده و درون كسي خبر نداريم و واقعاً نمي دانيم كه چه كسي در دل مسلمان و مؤمن است و چه كسي نامسلمان و فاسق، چون همه به ظاهر مسلمانند ما آنها را مسلمان مي خوانيم و ثواب و عقايد ايشان مربوط به خدا و در قيامت خداوند هر طور كه خواست با آنها عمل مي كند. مرجئه به ثواب يا گناه كسي حكم نمي كردند و ايمان را تنها براي مسلمان كافي مي دانستند. عقيده ي ديگري كه اينها داشتند، اميدواري به رحمت پروردگار بود، اميد بخشيدن و اينكه خداوند بخشنده و مهربان است و خطاها را مي بخشايد. به معني اميد هم مي آيد، و مي گفتند كه معصيت به ايمان ضرر نمي زند و كسي كه كافر شد، اطاعت و فرمانبرداري او فايده ندارد. [1] .

آنها درباره ي امام عقيده داشتند كه بايد اجماع، آن را تعيين كند و چون امام يا ولي امر انتخاب شد از طرف مردم، هر چه مي گويد و امر مي نمايد بايستي اطاعت شود و اجراي فرمانش واجب است. آنها عصمت و بي گناهي را براي امام لازم نمي دانستند. مرجئه طرفدار بني اميه بودند و همه جا از اين دار و دسته و به اصطلاح از امنيتي كه ايجاد كرده بودند، سخن مي گفتند. حداقل براي اينها كه طرفدارانشان بودند امنيت وجود داشت. مرجئه اعتقاد داشتند مجازات خطاكاران را بايد تا قيامت به تأخير انداخت كه خدا خود داند كه با گناهكاران چه كند و چگونه آنها را مجازات نمايد. و آنها اين آيه را مبناي عقيده ي خود قرار داده بودند: «و اخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم



[ صفحه 54]



حكيم» [2] و آن گناهكاراني كه اميدوار به رحمت الهي هستند، چه عذابشان كند و چه آنها را موفق به توبه نمايد، خدا آگاه و حكيم است.

امام فخر رازي آورده: «قال الاوزاعي في تسمية مرجئه لانهم يؤخرون العمل عن الايمان» آنها عمل را رها مي كردند و تنها به ايمان توجه داشتند، و يا آنكه اصلاً با عمل كاري نداشتند. و عفو از گناه را جايز دانسته، و هر كه را اعتراف به اسلام داشت، مؤمن مي دانستند و معتقد بودند فتنه انگيزان و ستمكاران را بايد به خدا واگذاشت تا خود درباره ي آنها حكم كند. همه ي اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را خوب و صالح دانسته و حتي كارهاي امثال طلحه و زبير و معاويه را به عنوان اجتهاد آنها تأييد مي كردند. ارجاء را پاك كننده ي بدون قيد و شرط هر رجسي و هر پليدي به حساب مي آوردند. از مفسران تابعين، مقاتل بن سليمان را قبول داشته و او را مرجئي مي خواندند، و حتي از او نقل كرده اند كه: عذاب مؤمنان گناهكار بر روي پل صراط است. و تنها لهيب آتش جهنم است كه به اندازه ي گناه هر كسي او را مي آزارد، و با نقل آيات غفران الهي، آن آيه ها را تأويل نموده و تفسير به رأي مي كردند كه خداوند بدون حساب و كتاب، گناه كاران را مي بخشد و همه را به بهشت مي فرستد. [3] .

آنان بدين وسيله جوازي براي انجام گناه صادر مي نمودند، كه اين از اسلام و مسلماني نيست، به قول آن شاعر:



شرمنده از آنيم كه در روز مكافات

اندر خور عفو تو نكرديم گناهي



در اسلام همه در گرو اعمال خويشند «كل نفس بما كسبت رهينة» [4] هر كسي در گرو كارهاي خودش مي باشد. و «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره، و من يعمل مثقال ذرة شراً يره» [5] هر كسي به اندازه ذره اي كار نيكو انجام دهد پاداش آن را مي بيند و هر كسي به اندازه ي ذره اي كار ناپسند مرتكب شود، به آن مي رسد.

مسلمانان، مخصوصاً شيعيان خدا را عادل مي دانند و معتقدند خداوند هر كسي را به اندازه اعمال نيكش پاداش مي دهد و به اندازه ي كارهاي زشت و ناپسندش عذاب مي كند،



[ صفحه 55]



و هر كسي در اين دنيا مرتكب خلافي شد بايد توبه نمايد، و آن كار نادرست را جبران كند، و اگر به انسانها زياني رسانده، بايستي رضايت آنها را به دست آورد، و الا در اين دنيا و در روز قيامت به عقوبت دچار خواهد شد و بهشت و جهنم عكس العمل همين اعمال و رفتاري است كه در اين دنيا انجام مي شود.

مرجئيان بيشتر به بي بند و باري و شهوت راني توجه داشتند و به ساده انگاري و تساهل در دين معتقد بودند. تن آسايي و محافظه كاري، القاء شبهه، و نفاق، و مرتكب هر گناهي شدن، و جواز شرعي براي هر خطايي به دست آوردن، كارهاي حاكمان ظالم را تأييد كردن، چون چهره و قيافه مذهبي داشتند، آنان را مورد قبول قرار دادن و با آنها سازش داشتن، باري به هر جهت بودن و به اصطلاح بي خط عمل كردن. فرصت طلبها، سودجوها، خوش گذرانها پيروان اين مكتب هستند. از قول مأمون خليفه ي عباسي نقل كرده اند كه مي گفت: «الارجاء دين الملوك» ارجاء، دين پادشاهان است. چون پادشاهان مي خواهند هر كاري را كه دلشان خواست انجام دهند، و دست به هر جنايتي كه خواستند بزنند، و كسي مانع كار آنها نباشد، و وجدان خود را نيز راضي كنند كه كاري خلاف دين هم انجام نداده اند، و براي هر عملي توجيهي ديني و مذهبي داشته باشند، و در هر جايي كه به نام دين و مذهب اعمال قدرت مي شود، اين مشكل پيش مي آيد.

در صدر اسلام، پس از كشته شدن عثمان به دست انقلابيون، مردم با حضرت علي عليه السلام براي خلافت بيعت كردند. افرادي مانند عبدالله بن عمر، و سعد وقاص، همچون ديگر مردم با علي عليه السلام بيعت نكردند، و همگام با او در نبرد عليه باطل وارد ميدان نشدند. توجيه مي كردند كه نمي خواهيم در فتنه شركت داشته باشيم. اينان به اين تفكر خود در فتنه افتادند و بسياري از مردم را منحرف كردند. بني اميه از روش اينها كه همان ارجاء بود حمايت نمودند. اينان تفسير به رأيهايي از قرآن داشتند و تأويلهايي به غلط نمودند. بالاخره اين گونه تفسيرها و تأويلها به نفع بني اميه بود كه اگر كسي به دل ايمان داشته باشد، اگر چه در ظاهر كافر و بت پرست باشد، باز هم مؤمن است.

بني عباس نيز كه با مخالفت با بني اميه روي كار آمده بودند و سعي داشتند همه چيز را



[ صفحه 56]



در خلاف جهت آنها اعمال كنند، ولي در ارجاء پيرو بني اميه شدند. شعرايشان از جمله ابونواس، با هنر خويش، كارهاي آنها را تأييد مي كردند و آنها را به خاطر گناهانشان مي ستودند. حتي يك نفر از آنها اين جمله را گفته بود كه «اعلائي شيعي و اسفلي مرجئي» [6] .

نه تنها در بين زورمداران مسلمان، بلكه اين به اصطلاح اباحي گري و تساهل در ارتكاب گناه در ميان بسياري از طرفداران اديان پيدا شده است. آن كساني كه با اديان الهي سروكار ندارند و چون حيواني افسار گسيخته دست به هر عمل خلافي مي زنند، نه قانون مردمي و نه وجدان شخصي و نه انسانيت را ملاك كارهاي خود قرار مي دهند. آنها جاي خود دارند، ولي كساني كه مدعي دين و مذهب مي شوند و كارهاي خلاف را براي خود توجيه مي كنند، آنها كارشان وحشتناك است. مي زنند، مي بندند، زندان و تبعيد مي كنند، شكنجه مي دهند، مردم را مي كشند، به مخالفان خود تهمت مي زنند، باندبازي مي كنند، اموال مردم را تباه مي نمايند، بدون هرگونه ضابطه ي انساني و يا شرعي و فقط تكيه بر فتواي خود و يا صاحبان قدرتها و رانتها با مخالفانشان برخورد مي نمايند. هوسبازي و شهوتراني ساده ترين كار آنها مي شود. و چون اكثر خلفاي بني عباس كه در اين نوشته به برخي آنها اشاره خواهيم داشت، هر كاري را كه اهل زر و زور و تزوير مي پسنديدند، همان را مشروع جلوه مي دهند و با تبعيض و ستم بر مستضعفان و خوردن حق جامعه و تباه كردن بيت المال مردم، متأسفانه خويشتن را متدين معرفي مي كنند! مسلم است كه چنين ديني در عالم وجود ندارد و اين روش غلط مربوط به خدا و پيامبران او نيست. اين آراء و عقايد حتي اگر با خواندن تورات و انجيل و قرآن و حديث هم همراه باشد، ضلالت و گمراهي و جهل مركب و كفر و الحاد است، و سوءاستفاده از تعاليم مذهبي است. و براي انحراف مردم و سوءاستفاده بيشتر از آنها، دامي خطرناكتر است و همين گونه افكار و عقايد ساختگي و انحرافي است كه برخي را بر آن مي دارد كه دين را افيون توده ها بدانند.

جهم بن صفوان يكي از پيشوايان مرجئه مي گويد: ايمان عقيده ي دل است و هر كه به دل معتقد باشد مؤمن است. اگر بي ضرورت تقيه به زبان كفر گويد و بت پرستد و يا در



[ صفحه 57]



شهر مسلمانان به دين يهود و نصاري بگردد و صليب را پرستش كند و سخن از تثليث گويد و بر همين حال بميرد، چنين كس به نزد خدا مؤمن است و دوست خدا و از اهل بهشت است. او معتقد بود كه اسلام صحيح و ايمان حق يكي است. طبيعي است كه پيروان اين عقيده واجبات عملي اسلام را تحقير مي كردند و وظايف انسان را نسبت به مردم ديگر، برتر از واجبات مقرر قرآن مي دانستند. [7] .

اين گروه حكومت بني اميه را تأييد مي كردند، با شيعيان و خوارج مخالفت داشتند، به عصمت امام اعتقاد نداشتند. روش آنان بيشتر براساس محافظه كاري بود، با هيچ كدام از فرقه ها درگير نمي شدند، حتي با طرفداران ديگر اديان برخورد مسالمت آميزي داشتند، و خود به فرقه هايي تقسيم شدند، و پس از انقراض امويان از اعتبار پيشين افتادند. نوشته اند كه امام ابوحنيفه، پيشواي مذهب حنفي كه يكي از مذاهب اسلامي است، از ميان آنها پديد آمد. [8] .

در لغت نامه دهخدا آورده شده: «پس از آنكه در نبرد صفين، سپاهيان شام سپاه كوفه را به داوري كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله در خلافت حضرت علي عليه السلام با معاويه مجبور ساختند و علي عليه السلام به ناچار حكميت ابوموسي اشعري و عمر و بن العاص را پذيرفت، و اين دو داور به خلع علي عليه السلام از خلافت رأي دادند. [9] خوارج علي عليه السلام را و معاويه را مرتكب گناهي بزرگ (حكميت در دين خدا) دانستند، و به دنبال اين تهمت، اين مسأله پيش آمد كه مرتكب گناه كبيره را حال چيست؟ آيا در آتش جهنم مخلد خواهد بود يا نه؟ و به دنبال اين بحث سخن از ايمان و حدود آن به ميان آوردند كه، ايمان چيست و مؤمن كيست؟ ابوشمر قدري كه از زعماي مرجئه است گويد: ايمان معرفت خداست و محبت به وي و خضوع قلبي براي او و اقرار به اينكه او يكي است، و اين مقدار ايمان مخصوص كسي است كه از بعثت پيغمبران آگاه نباشد، ولي اگر حجتي در اين باره بر وي ثابت شد، اقرار به پيغمبران و تصديق آنان و اقرار به آنچه آنان آورده اند از جانب خداست، براي چنين كسي لازم



[ صفحه 58]



ايمان است. غيلان قدري، كه او نيز از پيشوايان مرجئه است گويد: معرفت خدا دو نوع است فطري و غير فطري، معرفت فطري آن است كه بداند عالم را و خود او را صانعي است، اين معرفت را ايمان نگويند، بلكه ايمان معرفتي است كه تحصيل گردد، و آن شناختن خداست و محبت او و خضوع در مقابل او و اقرار بدانچه پيغمبران آورده اند از جانب اوست. اكثريت مرجئه امامت را براي غيرقريشي جايز نمي دانستند، ولي بعضي آنان مي گفتند، هر كس احكام قرآن و سنت رسول را برپا دارد مي تواند امام باشد.» [10] .

چون امويان از ارتكاب معاصي بزرگ خودداري نمي كردند، مرام مرجئه پناهگاه آنها بود. روي همين حساب بود كه امويان از مرجئه حمايت مي كردند. ولي خوارج مرتكب گناه كبيره را كافر و حتي واجب القتل مي دانستند، زن و فرزند و طرفداران مرتكب گناه كبيره را نيز واجب القتل منظور مي داشتند. و اينان براي حاكمان و براي جوامع اسلامي مشكلات فراواني به بار آوردند.

مرجئه به حضرت علي عليه السلام احترام مي گذاشتند، و او را خليفه چهارم به حساب مي آوردند.

مرجئه را به چهار فرقه تقسيم كرده اند: 1- مرجئه ي خوارج 2- مرجئه ي قدريه 3- مرجئه ي جبريه، 4- مرجئه ي خالص، مرجئه ي چهارم نيز خود به چند شعبه تقسيم مي شود كه عبارتند از: يونسيه، پيروان يونس نميري، عبيديه، پيروان عبيد مكتب، بوثوبانيه، پيروان ابوثوبان مرجي، تومنيه، پيروان ابومعاذ تومني، صالحيه، پيروان صالح بن عمر صالحي. مرجئه تا دورانهاي بعد، مدتهاي طولاني به كار خود ادامه مي دادند، و حتي در دوران حضرت امام محمدتقي عليه السلام، فعاليتهاشان تداوم داشت، و حتي امروز نيز عده اي از متكلمين اهل تسنن، اين روش را ادامه مي دهند. [11] .

عده اي نيز اين كلمه را (مرجعه) با (عين) پنداشته اند، و بر همان اصحاب رده تطبيق كرده اند، كه در قرآن نيز خداوند پيامبرش را از فكر و انديشه ي آنها باخبر كرده بود «و ما



[ صفحه 59]



محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افاين مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم، و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئاً، و سيجزي الله الشاكرين» [12] و محمد صلي الله عليه و آله جز پيغمبري از طرف خدا نيست، پيش از او نيز پيغمبراني بودند، كه همه درگذشتند، اگر محمد صلي الله عليه و آله نيز مرد و يا شهيد شد، باز شما به جاهليت برمي گرديد؟ پس هر كس كه مرتد شد به خدا ضرري نمي رساند، بلكه خويشتن را به زيان انداخته است، و هر كس كه شكر دين گزارد و در اسلام پايدار ماند، جز خدا پاداش نيك به شكرگزاران عنايت خواهد كرد.


پاورقي

[1] ملل و نحل شهرستاني و فرق الشيعه ي نوبختي، ص 14.

[2] سوره ي توبه، آيه ي 106.

[3] تفسير الكبير، امام فخر رازي، در تفسير آيه.

[4] سوره ي مدثر، آيه ي 38.

[5] سوره ي زلزله، آيات 7 و 8.

[6] ضحي الاسلام، ج 3، ص 329.

[7] تاريخ سياسي اسلام، دكتر حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 409.

[8] همان، ص 410 - لغت نامه دهخدا، در ضمن كلمه ي «مرجئه».

[9] البته در اثر توطئه و فريبكاري عمروعاص.

[10] لغت نامه ي علامه ي دهخدا، در ذيل كلمه ي «مرجئه».

[11] ملل و نحل شهرستاني - المقالات و الفرق - اسلام در ايران - خاندان نوبختي - الايضاح - تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام - تاريخ قم.

[12] سوره ي آل عمران، آيه ي 144.