بازگشت

نفرين آن حضرت بر دشمنش


ابن سنان گويد : بر امام هادي عليه السلام داخل شدم فرمود : اي محمد براي خاندان فرج امري حادث شده است؟ گفتم : عمر مرد، فرمود : خداي را بر اين امر سپاس مي گويم، شمردم بيست و چهار بار خداي را سپاس گفت، سپس فرمود : آيا نمي داني كه آن ملعون چه چيز به پدرم گفت؟ گفتم : نه، فرمود : در مورد چيزي با آن حضرت گفتگو كرد، و به امام گفت : گمان مي كنم مست باشي، پدرم گفت :

خدايا! اگر مي داني كه امروز براي تو روزه گرفته ام به او طعم دزديدن مال و ذلت و اسارت را بچشان.

پس سوگند به خدا زماني نگذشته بود تا اينكه اموالش و آنچه داشت به سرقت رفت، آنگاه اسير گرديد، و به همان حالت مرد.