بازگشت

درياي سخاوت كيست، سلطان جواد اي جان




چاي باد صبا بگشا آن طره ي پرچم را

آور خبر از زلفش كز دل ببرد غم را



دلهاي پريشان را در حلقه ي گيسويش

جمع آر و پريشان ساز آن طره ي پر خم را



در باغ و چمن حرفي ز آن لاله ي خندان گو

تا سنبل و گل سازي خار الم و غم را



لبيك زنان بازآ در كعبه ي ديدارش

زان چاه زنخدان نوش صد چشمه ي زمزم را



اي مطرب جان رازي زآن ماه حجازي گو

تا شاهد كنعاني بندد ز نوا دم را



زان طلعت سبحاني در عالم روحاني

بر عالم و آدم ريز الطاف دمادم را



درياي گهر زايش چون موج برانگيزد

پر در و گهر سازد گنجينه ي عالم را



از مدرسه ي علمش درسي به فلاطون گو

وز ميكده ي جودش يك جام بده جم را



از شاه تقي مدحي اي بلبل گلشن گو

تا باغ جنان سازي اين انجمن غم را



درياي سخاوت كيست، سلطان جواد اي جان

زان بحر كرم دادند يك مشربه حاتم را



در مكتب تعليمش ادريس فلك فر بين

بر مائده ي جودش صد عيسي مريم را



چون بارقه ي علمش بر چرخ زند پرچم

با خاك كند يكسان صد يحيي اكثم را



درهم شكند قهرش هر قدرت و نيرو را

بر باد دهد عزمش هر عزم مصمم را



چون يحيي اكثم خواست كان بحر به طرف آرد

موجي زد و سر بشكست آن كشتي محكم را



با كاخ فلك كم زن از لانه ي مرغان دم

اي بي خبر از اسرار در ظرف مكن يم را



گر دم زند از حكمت آن ناطقه ي رحمت

بر خاك فرود آرد نه چرخ معظم را



زان منطق حق بنيوش توحيد محقق را

زان عقل نخست آموز برهان مسلم را



صد يوسف مصري را مشتاق جمالش بين

مدهوش جلال وي شاهان دو عالم را



وصفيش جواد آمد، وصفيش تقي آن شه

شد مظهر لطف و قهر سلطان دو عالم را



چون زد قلم قدرت نقش رخ زيبايش

مشتاق جمالش كرد عشق آدم و حاتم را



بر مهر رخش بستند پيمان دل هوشياران

روزي كه عجين كردند آب و گل آدم را



شد باغ جهان صد حيف زان نوگل جان محروم

بشكست رقيب از كين سروي خوش و خرم را



از فتنه ي عباسي در خيمه ي شماسي

نوشيد لب نوشش از جام جفا سم را



از معتصم اين بيداد بر خسرو ايمان رفت

كاش اين فلك كجرو كمتر كند ستم را



صياد جفا بشكست پر بلبل عرشي را

بر روي خلائق بست باب الله اعظم را



زود از چمن عالم آن مرغ خوش الحان رفت

تنگ اين قفس تن بود آن روح مكرم را



ساقي ز مي عشقش يك جام لبالب ريز

زان تاك الست آور صهباي دمادم را



از باده ي لاهوتي بر اهل صفا بخشا

تا زنده ي جاويدان سازي دل محرم را



بر شيعه ي پاكش باز درهاي بهشتي ساز

بر دشمن ناپاكش افروز جهنم را



شد حجت حق بر خلق از عكم ازل زان پيش

كز مهر و مه انگيزد چرخ اشهب و ادهم را



يا رب به «الهي» بخش صهباي ولاي او

تا بر فلك افرازد از عشق تو پرچم را



«الهي قشمه اي»