بازگشت

پادشاه كشور ايجاد ابوجعفر جواد




باز طبعم را هواي باده ي گلگون بود

در سرم شور و نوا و نغمه ي موزون بود



نوبهار است و كنار يار، ساقي ني بيار

طالع مي با مبارك طلعتي ميمون بود



باده گلرنگ و نگاري شوخ و شنگ و وقت تنگ

هر كه را اين سود و اين سودا نشد مغبون بود



صحبت حوري سرشتي، باغ و گشتي چون بهشت

هركه اين عشرت بهشتي بخت او وارون بود



جز لب جوي و كنار يار دلجوئي مجو

جز حديث مي مگو كافسانه و افسون بود



ساقيا ده ساغري، بر گردنم نه منتي

از خمي كش يا حباب او خم گردون بود



از خم وحدت كه لبريز محبت بود و عشق

از خمي كاندر هوايش در خم افلاطون بود



از خم ميناي عشق حسن ليلاي ازل

كز صبويش عقل تا شام ابد مجنون بود



باده ي گلگون اگر خواهي برون از چند و چون

از خم عشق ولي حضرت بيچون بود



پادشاه كشور ايجاد ابوجعفر جواد

آنكه در عين حدوثش با قدم مقرون بود



مصحف آيات و عنوان حروف عاليات

غاية الغايات كاوصافش ز حد بيرون بود



مظهر غيب مصون و مظهر ما في البطون

سر ذاتش سر اسم اعظم مخزون بود



گنج هستي را طلسم و با جهان چون جان و جسم

مخزن در ثمين و لؤلؤ مكنون بود



فالق صبح ازل مصباح نور لم يزل

كز تجليهاي او اشراق گوناگون بود



طور سيناي تجلي، مطلع نور جلي

كز فروغش پور عمران واله و مفتون بود



شد خليل از شعله ي روي مهش آتش به جان

فلك عمر نوح از سوداي او مشحون بود



گر ذبيح اندر رهش صد بار قرباني شود

در مناي عشق او از جان و دل ممنون بود



چشم يعقوب از فراق روي او بي نور شد

يوسف اندر سجن شوق كوي او مسجون بود



در كمند رنج او رنجور ايوب صبور

طعمه ي كام نهنگ عشق او ذوالنون بود



بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح

آخرين پروانه ي شمع رخش شمعون بود



قرنها بگذشت ذوالقرنين با حرمان قرين

خضر از شوق لبش سرگشته ي هامون بود



غره ي وجه محمد، قرة العين علي

زهره ي زهرا و در درج آن خاتون بود



فرع ميمون امام ثامن ضامن رضا

اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود



عرش اعلي در برش مانند كرسي بر درش

امر عالي مصدرش ما بين كاف و نون بود



لعلش اندر روح افزائي به از عين الحيات

سروش از طوبي برعنائي بسي افزون بود



گرد روي ماه او مهر فلك گردش كند

پيش گرد راه او خرگاه گردون دون بود



گاهي از غيرت گهي از خسرت آن ماه رو

قرص خور چون شمع سوزان و چو طشت خون بود



«كمپاني»