بازگشت

مناظره ي آن حضرت با مخالفانش هنگامي كه خواست با دختر مأمون ازدواج كند


ريان بن شبيب روايت كرده و گويد : هنگامي كه مأمون تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به همسري امام جواد عليه السلام درآورد، و اين خبر به گوش بني عباس رسيد بر آنان گران آمد و سرباز زدند، چرا كه نگران بودند كه خلافت همانگونه كه به امام رضا عليه السلام رسيد به فرزندش برسد، و اين امر باعث انتقال حكومت به علويان گردد.

از اين رو نزديكان او نزد مأمون رفته و گفتند : اي اميرالمؤمنين تو را به خدا سوگند مي دهيم كه از تصميمي كه در مورد ازدواج پسر امام رضا عليه السلام با دخترت گرفته اي بازگردي، چرا كه مي ترسيم امر خلافت كه ما مالك آن گرديده ايم از دسترس ما خارج شود، و عزتي كه بر ما خداوند پوشانده از ما بركنده شود، و تو خوب از سابقه ي گذشته و حال كنوني ما با علويان آگاهي، و از رفتار خلفاء سه گانه ي قبل از خود به آنان توجه داري كه ايشان را تبعيد مي كرده و خوار مي شمردند، و ما در مورد كاري كه در برابر امام رضا عليه السلام انجام دادي در بيم و ترس بوديم كه خداوند آن را از ما كفايت فرمود، پس تو را به خدا سوگند تو را به خدا سوگند كه ما را در وهمي كه از آن رهايي يافته ايم داخل نگرداني، و عقيده ات را در مورد پسر رضا بازگردان، و آن را نسبت به يكي از خاندان خودت كه صلاح مي داني انجام ده.

مأمون به آنان گفت : اما آنچه بين شما و علويان اتفاق افتاده شما مسبب اصل آن بوده ايد و اگر انصاف را روا مي داشتيد آنان سزاوارتر از شما بودند، و اما آنچه خلفاء قبل از من انجام داده اند در حقيقت قطع رحم نمودند، و از اين كار به خدا پناه مي برم، و سوگند به خدا از آنچه قبلا انجام داده ام و آن ولايتعهدي رضا عليه السلام بود پشيمان نيستم، و از او خواستم كه خلافت را به عهده گيرد و آن را از خود دور دارم، اما امتناع نمود و تقدير الهي حتمي و لازم است، و اما ابوجعفر محمد بن علي من او را برگزيده ام زيرا با اينكه سن كمي دارد اما بر تمامي اهل فضل در علم و دانش برتري دارد و در اين زمينه اعجوبه اي است، و من اميدوارم كه آنچه از او شناخته ام براي مردم آشكار شود و بدانند كه تصميم بجا بوده است.

حاضرين گفتند : اين جوان اگرچه رفتارش تو را به اعجاب واداشته اما او كودك است و شناخت و دانشي ندارد، او را مهلت ده تا ادب آموزد و در دين فقيه گردد، آنگاه بعد از آن تصميم خود را بگير.

مأمون گفت : واي بر شما، به اين جوان از شما آگاهترم و او از خانداني است كه دانش ايشان و مواد آن الهام شده از جانب خداوند مي باشد، همواره پدرانش از دانش آموزي در دين و ادب نزد مردمي كه از حد كمال ناقصند بي نياز بوده اند، اگر مي خواهيد او را در مورد آنچه به شما گفتم آزمايش نمائيد.

گفتند : اي اميرالمؤمنين ما نسبت به آزمايش او خشنوديم، پس ما را آزاد بگذار تا كسي را نزد تو بياوريم تا او را از حكمي در مسأله شرعي آزمايش كند، اگر جواب درست داد ديگر نسبت به اين امر اعتراضي نداريم، و براي خواص و ساير مردم درستي عقيده ي اميرالمؤمنين آشكار مي شود، و اگر از دادن پاسخ ناتوان گرديد ديگر از بحث كردن با تو آسوده مي شويم.

مأمون گفت : نسبت به اين امر آزاديد و هرگاه خواستيد اين كار را انجام دهيد، آنان از نزد مأمون خارج شدند، و همگي بالاتفاق تصميم گرفتند از يحيي بن اكثم - كه قاضي آن زمان بود - بخواهند از او مسأله اي را سؤال كند كه در جوابش بماند، و به او وعده ي اموال ارزشمندي را دادند، و نزد مأمون بازگشتند و از او خواستند كه روزي را براي اجتماع با امام مقرر دارد، و مأمون پاسخ مثبت داد.

آنان در روزي كه تصميم گرفته بودند اجتماع نمودند و يحيي بن اكثم با آنان حضور پيدا كرد، مأمون دستور داد كه براي امام جواد عليه السلام فرش و دو بالش قرار دادند، و امام كه در آن روز نه سال و چند ماه داشت خارج شد و بين دو بالش نشست و يحيي بن اكثم در مقابل آن حضرت قرار گرفت، و هر يك از حاضرين در جايگاهشان قرار گرفتند، و مأمون در بالشي كنار بالش آن حضرت نشست.

يحيي بن اكثم به مأمون گفت : اي اميرالمؤمنين آيا اجازه مي دهي كه از ابوجعفر سؤال كنم، مأمون گفت : در اين زمينه از خود او اجازه بگير، يحيي بن اكثم رو به امام كرد و گفت : فدايت شوم آيا اجازه مي دهي از تو سؤال كنم، امام فرمود : اگر مي خواهي سؤال كن، يحيي گفت : خدا مرا فدايت گرداند در مورد شخص محرمي كه صيدي را بكشد چه مي گويي.

امام به او فرمود : آن را در حل كشته يا حرم، شخص محرم آگاه بوده يا ناآگاه، عمدا كشته يا خطا نموده، شخص محرم آزاد بوده يا بنده، كودك بوده يا بزرگ، بار اول بوده يا بار دوم او بوده است، صيد پرنده بوده يا غير پرنده، از صيدهاي كوچك بوده يا از حيوانات بزرگ، اصرار بر كارش داشته يا پشيمان شده، كشتن صيد در شب اتفاق افتاده يا در روز انجام گرفته، شخص به خاطر عمره محرم شده يا احرامش به خاطر حج بوده است.

يحيي بن اكثم متحير گرديد و در چهره اش ناتواني و ضعف جلوه گر شد، و در پاسخ ماند به گونه اي كه حاضرين اين امر را در چهره اش مشاهده كردند.

مأمون گفت : خداي را بر اين امر و اين عقيده سپاس مي گزارم، آنگاه به خاندانش رو نمود و گفت : آيا به آنچه انكار مي نموديد شناخت پيدا كرديد.

آنگاه رو به امام نمود و گفت : اي اباجعفر خواستگاري مي نمائي، فرمود : آري اي اميرالمؤمنين، مأمون به او گفت : فدايت شوم خواستگاري كن كه از تو خرسند هستم و علي رغم گفتار اين گروه من ام فضل دخترم را به تو تزويج مي كنم.

امام فرمود : خداي را سپاس مي گزارم در حاليكه به نعمتش اقرار دارم، و خدا را به وحدانيت و يگانگي مي ستايم، و درود خدا بر محمد سرور آفريدگان و برگزيدگان از خاندان او، اما بعد، از فضل الهي بر مردم آن است كه آنان را به حلال در مقابل حرام بي نياز كرد و فرمود : «و زنان و مردان بدون همسر و زنان و مردان برده تان را به تزويج يكديگر درآوريد، اگر نيازمند باشند خداوند از فضلش آنان را بي نياز مي گرداند و خداوند توسعه دهنده و داناست»، محمد بن علي بن موسي ام فضل دختر مأمون را خواستگاري مي كند و مهر او را مهر جده اش فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه پانصد درهم نيكوست قرار مي دهد، اي اميرالمؤمنين آيا به اين مهريه او را به همسري من درمي آوري.

مأمون گفت : آري اي اباجعفر دخترم را بر اين مهريه به تزويج تو درمي آورم آيا ازدواج را مي پذيري؟

امام فرمود : آن را پذيرفته و بدان خشنودم، مأمون امر كرد كه مردم در جايگاه هايشان بنشينند.

ريان گويد : چند لحظه اي گذشت كه صداهايي همانند صداهاي ناخدايان كشتيها شنيديم، ناگهان ديديم خدمتكاران قايقي كه از نقره ريخته شده بود و در آن انواع عطرها قرار داشت را با ريسمانهاي ابريشمي كشيده و به مجلس مي آورند.

مأمون امر كرد كه محاسن حاضران خواص را با آن عطرها عطرآگين كنند، آنگاه به محل حضور عوام مردم برده شد و آنان نيز خوشبو گرديدند، و سفره ها چيده شد و مردم غذا خوردند، و به هر كسي به اندازه اي جائزه داده شد.

هنگامي كه مردم متفرق شدند و گروهي از خواص باقي ماندند مأمون به امام گفت : فدايت شوم اگر صلاح مي داني احكام صيدي كه توسط شخص محرمي كشته مي شود را بيان داري تا دانسته شده و استفاده نمائيم.

امام فرمود : آري، شخص محرم هرگاه صيدي را در حل بكشد و صيد از پرندگان باشد بايد گوسفند بكشد، و اگر آن را در حرم يافته باشد بايد دو برابر مجازات ببيند، و اگر جوجه اي را در حل بكشد بايد گوسفند كوچكي كه از شير گرفته شده باشد را در مقابل آن ذبح كند، و اگر آن را در حرم بكشد بايد همان گوسفند و قيمت جوجه را بدهد، و اگر حيوان وحشي باشد و آن الاغ وحشي باشد بايد گاوي را بكشد، و اگر شير باشد بايد شتر، و اگر آهو باشد بايد گوسفندي را بكشد.

و اگر اين امور را در حرم مرتكب شود دو برابر جزا مي بيند، و بايد قرباني را به كعبه برساند، و اگر محرم چيزي را بيابد كه براي آن قرباني واجب است و احرامش هم براي حج باشد آن را در مني ذبح مي كند، و اگر احرام عمره بسته آن را در مكه ذبح مي كند، و مجازات صيد حيوان بر جاهل و عالم مساوي است، و در بنده تنها گناه نموده و اگر خطا نموده مجازات از او برداشته شده، و در حر كفاره ي خودش را خود بايد بدهد، و مجازات بنده را مولاي آن مي پردازد، و كودك كفاره ندارد، و اما بر بزرگسال واجب است، و انسان پشيمان با پشيماني اش عقاب آخرت را از خود دفع مي كند، و كسي كه پافشاري مي كند عقاب آخرت براي او حتمي است.

مأمون گفت : احسن بر تو اي اباجعفر خداوند به تو نيكي نمايد اگر صلاح مي داني از يحيي بن اكثم سؤال كني سؤالي را بپرس همچنانكه از تو سؤال نمود.

امام به يحيي فرمود : آيا سؤال كنم، گفت : فدايت شوم به دستور خود توست، اگر پاسخ مرا پسنديدي و الا ما از تو استفاده مي كنيم.

امام فرمود : مرا آگاه كن از مردي كه به زني در آغاز روز نگاه كرد، و نظر او بر زن حرام بود، در نيمه ي روز زن بر مرد حلال شد، هنگام ظهر حرام گرديد، عصر آن روز زن حلال شد، در هنگام غروب حرام گرديد، زمانيكه وقت خواندن نماز عشاء گرديد حلال شد، در نيمه ي شب حرام شد، در هنگام طلوع فجر حلال شد، حال اين زن چگونه است و چگونه حلال و حرام گرديده است.

يحيي بن اكثم گفت : سوگند به خدا كه راهي به پاسخگويي به اين سؤال ندارم و دليل آن را نمي دانم، اگر شما صلاح مي داني آن را براي ما بازگو نما.

امام فرمود : اين زن كنيز مردي از مردم بود و آن مرد در آغاز روز بيگانه از او بوده و با آن ديد بر او نظر افكند كه نظرش بر او حرام مي شود، در نيمه ي روز كنيز را از مولايش خريد و بر او حلال شد، هنگام ظهر كنيز را آزاد كرد و از اين رو بر او حرام گرديد، هنگام عصر با او ازدواج كرد و بر او حلال شد، در هنگام غروب او را ظهار كرد پس بر او حرام شد، در زمان نماز عشاء كفاره ي ظهار را داد و بر او حلال گرديد، در نيمه ي شب او را يك طلاق داد و بر او حرام شد، هنگام طلوع فجر رجوع كرد بر او حلال گرديد.

راوي گويد : مأمون رو به حاضرين از خاندانش كرد و گفت : آيا در ميان شما كسي هست كه به همانند اين مسأله جواب اين سؤال را مي دانسته است؟ گفتند : نه به خدا سوگند، اميرالمؤمنين به تصميمات خود داناتر است.

مأمون گفت : واي بر شما اهل اين خاندان در ميان مردم به ويژگيهايي اختصاص يافته اند و كوچكي سن، ايشان را از داشتن كمال باز نمي دارد؛ آيا نمي دانيد كه پيامبر خدا دعوتش را با خواندن علي بن ابي طالب عليه السلام كه ده سال بيشتر نداشت آغاز كرد، و اسلام او را پذيرفت و بدان بر او حكم كرد و اسلام فرد ديگري را نپذيرفت، و با حسن و حسين عليهماالسلام كه كمتر از شش سال داشتند بيعت كرد و با كودك ديگري بيعت ننمود، آيا هم اكنون به ويژگيهاي اين خاندان آگاه نيستيد، و اينكه تمامي آنان فرزندان پاكي هستند كه هرچه براي اولين فرد آنان بود براي آخرين فرد آنان نيز هست؟

گفتند : اي اميرالمؤمنين راست مي گوئي، و مردم برخاستند.