بازگشت

امام جواد در زمان حكومت مأمون


در خصوص شخصيت مأمون در صحيفة الرضا عليه السلام سخن گفتيم، در اينجا به چند نكته اشاره مي كنيم :

مأمون كه هفتمين خليفه ي عباسي بود يكي از زيركترين خلفاي عباسي به شمار مي رود كه بر خلاف ديگر خلفاي بني عباس در قبال بحرانهاي متعدد كه قدرتش را تهديد مي كرد با شناخت صحيح مواضع بسيار حساب شده اي را اتخاذ كرد، و توانست تمامي مخالفين خود را به نوعي با خود سازگار سازد.

با آوردن دانشمندان به دربار و تشويق آنان به ترجمه كتب دانشمندان خارجي، و به راه انداختن بحثهاي علمي افكار گروه كثيري از مردم را از خلافت دور ساخت.

اما در قبال علويان براي جلب توجه آنان به اقداماتي متوسل شد، كه مي توان به اين امور اشاره كرد :

1- جانبداري محسوس از مباني كلامي و آراء فقهي شيعه، كه نمونه هايي از آن به قرار زير است :

الف - مهرباني با علويان، و عفو شورشيان علوي و ابراز تأسف از نحوه ي برخورد خلفاي گذشته با علويان.

ب - بازگرداندن فدك.

ج - اعتقاد به جائز بودن ازدواج موقت (متعه).

د - اعتقاد به خلق قرآن و دفاع صريح از آن.

ه - جاري ساختن ناسزاگوئي به معاويه، كه آشكارا گفت : هر كس معاويه را به خوبي ياد كند ذمه اش مشغول است و من از او راضي نيستم، و برترين آفريده ي خدا پس از پيامبر حضرت علي عليه السلام است. [1] .

2- اعطاي ولايتعهدي به امام رضا عليه السلام.

اگرچه او اين كار را صادقانه عمل ننمود، و امام عليه السلام نيز با علم غيب خود بدان آگاه بود و بالاجبار و با شرائطي خاص آن را پذيرفت، اما او توانست با اين كار به مقاصد خود دست يابد، كه مي توان به اموري اشاره كرد :

الف - گرفتن اعتراف از علويان به مشروعيت خلافت.

ب - ايمني يافتن از شورشهاي علويان.

ج - زير نظر گرفتن حركات و اعمال امام رضا عليه السلام، و گرفتن اعتراف ضمني از ايشان به مشروعيت كارهايش.

د- ايجاد شك و ترديد در دلهاي مردم نسبت به آن حضرت و دنياطلبي ايشان.

ه - بيم دادن عباسيان.

در اين راستا مي توان از ازدواج دخترش ام حبيبه با امام رضا عليه السلام، و سكه زدن به نام آن حضرت نيز ياد كرد، كه توانست با اين اقدامات در عوام مردم تأثير گذارده و اذهان ايشان را به سوي خود متمايل سازد.

3- تغيير پرچم عباسيان به رنگ سبز.

او در نظر داشت خلافت خود را مبدل به سلطنت و پادشاهي نمايد، از اين رو رنگ پرچم كسري و زرتشتيان را انتخاب كرد، اما براي فريب مردم اعلام كرد كه رنگ سبز رنگ لباس حضرت علي عليه السلام و فرزندانش است، و براي اين جهت رنگ سبز را برگزيده است، با اينكه علويان رنگ سفيد را انتخاب كرده، و هرگاه انقلابي صورت مي گرفت با اين رنگ انجام مي شد.

اما در مورد امام جواد عليه السلام، او براي تحكيم پايه هاي حكومتش كارهائي را در اين زمينه انجام داد :

1- براي آنكه بتواند هرچه بيشتر امام را زير نظر بگيرد و ايشان را از هرگونه اقدام سياسي برحذر دارد از حاكم مدينه خواست كه ايشان را به بغداد بفرستد.

تاريخ در خصوص اين سفر اطلاعات زيادي به ما نمي دهد، جز آنكه : پس از ورود به بغداد و قبل از ديدار آن حضرت با مأمون، روزي موكب خليفه براي شكار به بيرون شهر رفت، امام همراه كودكان در راه ايستاده بود، كودكان با شنيدن صداي حركت موكب خليفه به هر سو فرار كردند، اما امام در جاي خويش محكم و استوار ايستاده بود، اين اقدام مأمون را شگفت زده كرد و از او پرسيد كه چرا همراه ديگران فرار را بر قرار ترجيح نداده است، و امام فرمود : راه تنگ نبود تا آن را گشاد گردانم، و گناهي مرتكب نشده ام تا از عقوبتش هراسان باشم، و مأمون پس از سؤال از نام امام ايشان را شناخت و به راهش ادامه داد.

2- براي هر چه بيشتر در اختيار گرفتن آن حضرت و فريب افكار جامعه دختر خود ام فضل را به ازدواج آن حضرت درآورد.

عباسيان به توهم آنكه به زودي آن حضرت زمام حكومت را در اختيار گرفته و ايشان را از مسند حكومت خلع مي نمايد تلاش بسياري كردند كه مأمون را از اين اقدام منصرف سازند، اما او كه هدفش در اين امر برايش بسيار روشن بود از اين كار منصرف نگرديد، و با هر وسيله آنان را به اين كار راضي نمود، و نمونه اي از آن تشكيل جلسات متعدد علمي و به رخ كشيدن علم و دانش آن حضرت به آنان بود.

اما اين اقدام مأمون باعث برانگيختن روحيه ي حسادت در بين دانشمندان و بزرگان بني عباس بود كه به هر وسيله مي خواستند ايشان را در تنگنا قرار دهند، و از هر وسيله براي خدشه دار كردن شخصيت والاي آن حضرت استفاده مي كردند، اين امر تا آنجا بالا گرفت كه امام مي فرمود : «گشايش كار بعد از مأمون بود، بعد از سي ماه»، يعني مرگ مأمون را براي خود گشايش و راحتي تلقي مي كردند.

تاريخ از اين پس سكوت اختيار كرده است، و روزگار همين گونه مي گذشت تا اينكه امام به مدينه ي منوره باز مي گردد، و سالهائي مي گذرد و عمر امام به 18 سال مي رسد.

هنگاميكه مأمون قصد جنگ با روميان را داشت به عراق باز مي گردند، و هر دو در يك زمان به شهر تكريت عراق رسيدند.

طبري در تاريخش در حوادث سال 215 هجري گويد : هنگاميكه مأمون به تكريت رسيد امام محمد بن علي بن موسي عليهم السلام از مدينه وارد آن شهر شد، و در شب جمعه ماه صفر آن سال با او ملاقات كرد، و از او اجازه گرفت، و مأمون كه قبلا به ازدواج دخترش با ايشان موافقت كرده بود به عروسي آنان رضايت داد، و در خانه ي احمد بن يوسف كه در كنار رود دجله قرار داشت ساكن شدند، هنگام انجام اعمال حج همراه خانواده اش به سوي مكه آمد و سپس از آنجا به مدينه آمده و در آنجا ساكن گرديد. [2] .

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد گويد :

هنگاميكه امام با همسرش ام فضل دختر مأمون از بغداد به مدينه مراجعت كردند به كوفه تشريف آوردند و مردم آن حضرت را مشايعت مي كردند، هنگام غروب به خانه ي مسيب رسيدند و در آنجا فرود آمده و داخل مسجد شدند، در صحن مسجد درخت سدري بود كه هنوز ميوه نياورده بود، امام كوزه ي آبي خواست و در پاي آن درخت وضو گرفت، و براي مردم نماز مغرب را اقامه كرد، در ركعت اول سوره ي حمد و «اذا جاء نصر الله و الفتح»، و در ركعت دوم سوره ي حمد و «قل هو الله احد» را خواند، و پيش از ركوع قنوت گرفت، سپس ركعت سوم را خواند و تشهد و سلام را گفت، بعد از نماز مدتي نشست و مشغول تعقيبات و ذكر شد، و سجده ي شكر بجا آورد، و از مسجد بيرون آمد، زمانيكه به كنار درخت سدر رسيد مردم ديدند آن درخت ميوه داد، و از اين جريان شگفت زده شدند، از ميوه ي آن خوردند و ديدند كه هسته ندارد، آنگاه با امام خداحافظي كردند، و امام همان وقت به سوي مدينه رهسپار شدند.

شيخ مفيد گويد : من از ميوه هاي آن خوردم و هسته نداشت. [3] .

امام تا هنگام مرگ مأمون در مدينه به سر مي برد.


پاورقي

[1] علل الشرايع 1 : 266.

[2] تاريخ طبري 8 : 623.

[3] ارشاد 2 : 289.