بازگشت

از من گرفته همسر من خورد و خواب را


از من گرفته همسر من خورد و خواب را

زهر جفا زجان ودلم برده تاب را

واي از عناد دختر مأمون كه از جفا

مسموم كرد زاده خير المئاب را

تنها نه جان من كه از اين شعله سوختند

جان رسول و فاطمه بوتراب را

اي آنكه التهاب عطش را شنيده اي

بنگر به عضو عضو من اين التهاب را

افكنده است شعله به جان من و هنوز

ازمن كند دريغ يكي جرعه آب را

من ميكنم به العطش از او سؤال آب

او مي دهد به هلهله بر من جواب را

يارب تو آگه يكه براي بقاي دين

بر جان خريدم اين ستم بي حساب را

جان مي دهم به غربت و عطشان كه خون من

تضمين كند تداوم اسلام ناب را

باشد زفيض دوستي ما اگر به حشر

آسان كند خدا به مؤيد حساب را

***