بازگشت

رمق نمانده دگر در تني كه من دارم


رمق نمانده دگر در تني كه من دارم

ز جور همسر نا ايمني كه من دارم

براي مرد بود خانه مأمنش ليكن

نه جاي امن بود مسكني كه من دارم

گل رياض خليلم ولي به عكس خليل

شراره خيز بود گلشني كه من دارم

چنان كسي كه ورا اندر آستين مار است

درون خانه بود دشمني كه من دارم

به پاكدامنيم حق بود گواه ولي

ز خون دل شده تر دامني كه من دارم

ز زهرِ دختر مأمون چنان روانم و سخت

كه غير پوست نماند از تني كه من دارم

نواي العطشم بر فلك رسد اما

در او اثر نكند شيوني كه من دارم

مسلّم است كه داد مرا از او گيرد

خداي دادگر ذوالمَني كه من دارم

مقيم درگه قدس رضا «مؤيد» گفت

كه جاي أمن بود مأمني كه من دارم

***