كوير چشم مرا رنگ و بوي باراني
كوير چشم مرا رنگ و بوي باراني
تو پاره تن چشم و چراغ ايراني
مرا كه بنده احسان دستتان هستم
ببر به عرش نگاهت شبي به مهماني
هميشه اوج گرفتم كنار چشمانت
چرا كه حرف دلم را نگفته مي داني
تو بيست و پنج بهار افتخار دادي بر
هواي بي نفس اين جهان حيراني
و حال موقع رفتن ميان يك حجره
ترك ترك شدي و با لبان عطشاني
تو آب مي طلبي، آب بر زمين ريزند
چه سخت مي شود اين بيت هاي پاياني
و عصر واقعه تكرار مي شود وقتي
براي فاطمه اين طور روضه مي خواني
«بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد
اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد»
***