بازگشت

به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را


به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را

زدم تنهاي تنها ناله هاي آخر خود را

درون شعله هم چون شمع سوزان آتشي دارم

كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را

قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد

كه در كنج قفس نگذاشت، جز مُشتي پر خود را

بزن كف پاي كوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل

كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را

بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي

كه خوردم سال ها خون دل غم پرور خود را

چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا

اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را

اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم

گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را

به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا، «ميثم»

سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را

***