بازگشت

فغان و درد كه خير العباد را كشتند


فغان و درد كه خير العباد را كشتند

رضا بيا كه عزيزت جواد را كشتند

زمين به لرزه فتاده است و آسمان تاريك

مگر قيامت عظماي حق شده نزديك

به كنج حجره امام غريب مي ناليد

ز سوزش جگر خود عجيب مي ناليد

دوباره كارگر افتاده زهر بر جگري

به سرنوشت پدر ببين دچار شد پسري

جفاي همسر و نامردي زمانه نگر

غريب ماندن مردي ميان خانه نگر

كسي كه زهر به جانش نشسته عطشان است

كه زهر سخت تر از زخم تيغ عريان است

براي رفع عطش آب او طلب مي كرد

ولي چه سود طلب از قوم بي ادب مي كرد

كه ديده بهر تماشاي درد صف بزنند

كنار بستر مردي غريب كف بزنند

چو زهر بند ز بند تنش جدا مي كرد

عزيز فاطمه تنها رضا رضا مي كرد

ز تشنگي پدر خويش را صدا مي كرد

گمان كنم كه دلش ياد كربلا مي كرد

چو جان سپرد غريبانه دور از اقوام

نهاد دشمن نامرد او تنش بر بام

به روي بام تو اي آفتاب متاب

به روي پيكر اين دل كباب، متاب

بيا و غربت اين مرد خسته را حس كن

كسوف كن شرر شعله افكني بس كن

كبوتران همه بايد ز تو گلايه كنند

روا بود كه بر اين جسم خسته سايه كنند

***