بازگشت

به زمين خوردي و آهت دل ما را سوزاند


به زمين خوردي و آهت دل ما را سوزاند

جگرت سوخت و اين؛ قلب رضا را سوزاند

پشت اين حجره در بسته چه گفتي تو مگر

كه صداي تو مفاتيح و دعا را سوزاند

عمر كوتاه تو پايان غم انگيزي داشت

جگر تو جگر ثانيه ها را سوزاند

بي حيا لحظه سختي كه به تو آب نداد

با چنين كار دل عرض و سما را سوزاند

بس كه در فكر رخ حضرت زهرا بودي

داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند

گرچه مثل پدرت سوختي از زهر ولي

مجتبائي شدنت آل عبا را سوزاند

شيشه عمر تو را هلهله ها سنگ زدند

اين جوان بودن تو بود خدا را سوزاند

طشت ها تا كه به هم خورد خودت مي ديدي

خيزران روي لب خشك، حيا را سوزاند

تا كبوتر به تو و صورت تو سايه فكند

ماجرايي دل خون شهدا را سوزاند

بعد غارت شدن جسم غريبي دشمن

خيمه هاي حرم كرب و بلا را سوزاند

***