بازگشت

از دل چاهِ سينه ي بي تاب


از دل چاهِ سينه ي بي تاب

در شب غصه آه مي جوشد

تا كه هم رنگ خاكيان بشود

آسمان هم سياه مي پوشد



چشم و بغضم دوباره همراهند

تا مرا سمت آسمان ببرند

زائرم دست بر دعا دارم

تا مرا لحظه ي اذان ببرند



گريه ارثي ست مادرانه كه هر

شيعه با آن هميشه مأنوس است

ولي اين بار گريه ايرانيست

روضه اش از هوالي طوس است



دلشان مي تپد كبوترها

خاك ماتم به بال و پر دارند

از روي گنبد امام رضا

عزم يك گنبد دگر دارند


اي عزادارهاي پَر خاكي

كمي آهسته تر كه جا ماندم

كاظميني كنيد بال مرا

بشكن اي بغض بي صدا ماندم



السلام عليك جود خدا

آشنا هستم اهل ايرانم

پدرت آبروي كشور ماست

سائل سفره ي خراسانم



تو جوان مرگ دوم ايلي

پدرت پا به پات مي سوزد

نوكرت هم دوباره با هرم

آتش روضه هات مي سوزد



بگو از حجره اي كه در بسته ست

چقدر روي خاك بي تابي

از همان پيچ و تاب معلوم است

جگرت پاره تشنه ي آبي



دست و پا مي زني و بيهودست

درِ حجره به روت مي بندند

نفست را هدر نده اين ها

پا به پاي عزات مي خندند



لب تو آب را صدا مي زد

همسرت آب بر زمين مي ريخت

به روي خاك خون لب هايت

بعد هر آه آتشين مي ريخت



چه بدون ملاحظه بردند

بر سر بام شد شكسته پرت

فكر برخورد را نمي كردند

فكر برخورد پلكان و سرت



گر چه مويت به حجره خاكي شد

پنجه اي لا به لاش ديده نشد

تن تو با طمع به پيرهنت

اين طرف آن طرف كشيده نشد

***