بازگشت

در حقيقت رنگ غم تغيير كرد


در حقيقت رنگ غم تغيير كرد

آخرين انگور هم تغيير كرد

در ميان چشم انگور سياه

جاي آب و جاي سَم تغيير كرد

در زد آقا از صداي در زدن

زود رنگ متّهم تغيير كرد

پس به روي زن نياورد و نشست

اينچنين نوع كرم تغيير كرد

دانه ي انگور را برداشت و...

گفت شايد كه "زنم" تغيير كرد

زن ولي وقت تعارف هم كه شد

"يا جوادي" گفت و كم تغيير كرد

دم كه پايين رفت آقا خوب بود

حال او در باز دم تغيير كرد

چون حسن مثل حسين و مثل خويش

حالتش در هر قدم تغيير كرد...

×××

پس غريبي در وطن تكرار شد

شمع بودن سوختن تكرار شد

يك حسينِ تشنه در هنگام زهر

بعد از آن صدها حسن تكرار شد

چونكه ام الفضل ام الرّذل گشت

باز نامرديِ زن تكرار شد

چون كه مثل طوس در بغداد هم

زهر و انگور و دهن تكرار شد

پس غريب بي كفن در دشت... نه

پس غريبِ با كفن تكرار شد

با دهان و با گلو و با جگر

يك نبرد تن به تن تكرار شد

ارباً اربا...نه ولي سرخ و كبود

ماه زير پيرهن تكرار شد

×××

با چه توجيهي مداد از هم نريخت؟

هر قَدَر توضيح داد از هم نريخت

با وجودي كه گذشت از جسم تو

از چه خاك و ابر و باد از هم نريخت؟

باورش سخت است كه با حرز تو

آيه آيه "ان يكاد" از هم نريخت

كربلا تكرار شد اينجا ولي

پيكر بغداد... داد از هم نريخت!

در قياس "اكبر" و فرزند تو

لااقل جسم "جواد" از هم نريخت

كربلا در كوچه و در طوس بود

با "جواد" اين امتداد از هم نريخت

شكر كه پيراهنش بر پيكرش

هر قَدَر هم شد گشاد از هم نريخت

ارباً اربا گشت آقا از درون

از برون شايد زياد از هم نريخت

سخت بر هم ريخت در مشهد "رضا"

با وجودي كه "جواد" از هم نريخت

***