بازگشت

آن كه عمري داغ زهرا شعله زد بر پيكرش


آن كه عمري داغ زهرا شعله زد بر پيكرش

ريخت از روز ازل باران ماتم بر سرش

نخل اميد رضا بود و به باغ احمدي

دست ظلمي زد شراره بر همه برگ و برش

از غريبي بي كس و تنها به خود پيچيد و باز

شد غبار حجره ي در بسته او بسترش

او چو شمعي آب مي گرديد از كينه ولي

هلهله مي كرد از شادي در آن جا همسرش

همسر او گر برون حجره مي خندد ولي

در درون حجره مي گريد به حال مادرش

بشكند دست تو گلچين اين گل زهرا بود

با چه جرأت دست افكندي و كردي پرپرش

اين جگر از داغ يك سيلي تمام عمر سوخت

آخر اي زهر جفا كردي چرا سوزان ترش

در دو عالم سربلند است و سر افرازي كند

هر كه مي گردد «وفائي» از وفا خاك درش

***