بازگشت

آن شمع شعله ور كه به غير از شرر نداشت


آن شمع شعله ور كه به غير از شرر نداشت

آتش گرفته بود و به جز چشمِ تر نداشت

از ناله اش شراره به هفت آسمان فتاد

اما به قلب سنگي قاتل اثر نداشت

اي دل بسوز از غم آن كس كه همسرش

كف مي زد و به سوختن او نظر نداشت

غربت گرفته بود دلش را زِ هر طرف

گوئي كه شامِ درد و غم او سحر نداشت

تا داشت او نفس ز جگر گفت العطش

مرهم براي سوزش زخم جگر نداشت

شد پاره پاره آن دل از زهر شعله ور

غير از خداي كس ز دل او خبر نداشت

هم چون حسين سر به سر خاك غم گذاشت

خاكم به سر كه سر ز سر خاك بر نداشت

او از نفس فتاد و درِ حجره باز شد

ديدند شاهدان كه دگر بال و پر نداشت

خون گريه كن "وفايي" از اين غم، كه آن امام

حتي امان ز همسر بيدادگر نداشت

***