بازگشت

از بس كه پاي تا سرم آتش گرفت و سوخت


از بس كه پاي تا سرم آتش گرفت و سوخت

شيرازه هاي پيكرم آتش گرفت و سوخت

آتش ز جان سوخته ام شعله مي كشد

از آن زمان كه مادرم آتش گرفت و سوخت

از كودكي ز خاطره ي رنج مادرم

تا پاي مرگ خاطرم آتش گرفت و سوخت

زهرم دهيد باز، مگر راحتم كنيد

در كنج حجره بسترم آتش گرفت و سوخت

مثل كبوتري كه فقط بال و پر زند

اين بازمانده ي پرم آتش گرفت و سوخت

از احتضار من پسرم شد به اضطرار

واي از دلش كه در برم آتش گرفت و سوخت

خواهر نداشتم كه عزاداري ام كند

از راه دور دخترم آتش گرفت و سوخت1

جسم مذاب را چه غم از هُرم آفتاب

خورشيد هم ز پيكرم آتش گرفت و سوخت

اين چند ساعتي كه عطش را چشيده ام

با يا حسين، حنجرم آتش گرفت و سوخت

دل پاي مرگ حضرت ليلا به ناله گفت:

مجنون منم كه دلبرم آتش گرفت و سوخت

انگار مي شنيدم عزاي رباب را

مي گفت: كام اصغرم آتش گرفت و سوخت

با اين كه جان تازه و جسم جوان من...

از كينه هاي همسرم آتش گرفت و سوخت...

بالاي تربتم بنويسيد: عمر من...

از غصّه هاي مادرم آتش گرفت و سوخت

***