ميان حجره چنان ناله از جفا مي زد
ميان حجره چنان ناله از جفا مي زد
كه سوز ناله اش آتش به ماسوا مي زد
به لب ز كينه ي بيگانه هيچ شكوه نداشت
و ليك داد، ز بيداد آشنا مي زد
شرار زهر ز يك سو، لهيب غم يك سوي
به جان و پيكرش آتش، جدا جدا مي زد
گذشت كار ز كار و نداشت كار به كس
در آن ميانه فقط آب را صدا مي زد
صداي ناله ي وِي هِي ضعيف تر مي شد
كه پيك مرگ بر او از جنان صلا مي زد
برون حجره همه پاي كوب و دست افشان
درون حجره يكي بود و دست و پا مي زد
ستاده بود و جواد الائمّه جان مي داد
ازو بپرس كه زخم زبان چرا مي زد
***