بازگشت

يارب به سينه تاب نمانده ز ياد تو


يارب به سينه تاب نمانده ز ياد تو

شرمنده ام كه يار ندارد جواد تو

موسي به طور بهر مناجات مي رود

من مانده ام به حجره ي در بسته ياد تو

باب المرادم و اَجَلم مژده مي دهد

آقا بيا كه فاطمه داده مراد تو

مادر بگو به همسر نامهربان من

بايد چگونه جلب كنم اعتماد تو

وقتي امام تشنه ز دل ناله مي زند

آبي رسان كه مي رسد آخر به داد تو

اطراف محتضر كه كسي كف نمي زند

چندان وفا نمانده به لبخند شاد تو

محشر جواب مادر ما را چه مي دهي

اين بغض و كينه نيست شفيع معاد تو

دور امام هلهله كردن روا نبود

گويا به اهل كوفه كشيده نژاد تو

حتّي كسي نبود كه گريد به حال من

بابا بيا كه جان بسپارد جواد تو

جدّ غريب! بال كبوتر نخواستم

باشد جواد گريه كنِ خانه زاد تو

***