بازگشت

عده اي بي سر و پا، دور و برش خنديدند


عده اي بي سر و پا، دور و برش خنديدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش، خنديدند

مادري بود و جوان مرگ شد و آخر كار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خنديدند

همچو بسمل شده اي دور خودش مي پيچيد

به پريشان شدن بال و پرش خنديدند

درد پيچيده به پهلويش و از هر دو طرف

دست مي برد به سوي كمرش، خنديدند

آمده بر سرش اينجا كمي از داغ حسين

همگي جمع شدند دور سرش خنديدند

يك نفر نيست كه از خاكِ سرش بردارد

بر نفس هاي بدون اثرش خنديدند

زهر اثر كرده و رويش به كبودي زده است

بدنظرها به خسوف قمرش خنديدند

دست پا مي زند و نيست كنارش پدري

تا ببيند به عزاي پسرش خنديدند

كربلا جسم علي پخش به صحرا شده بود

لشگري دور تن مختصرش خنديدند

هر چه مي گفت حسين "ياولدي ياولدي..."

عده اي بي سر و پا دور و برش خنديدند

***