بازگشت

بر روي خاك حجره اي مردي


بر روي خاك حجره اي مردي

بي رمق، بي شكيب افتاده

باز تاريخ مي شود تكرار

يك امام غريب افتاده



جگرش از عطش چه مي سوزد

چون پرستوي پرشكسته شده

بسكه فرياد كرده واعطشا

ياس زهرا چقدر خسته شده



همسر بي وفا و سنگدلش

به رويش درب حجره مي بندد

مي زند دست و پا عزيز رضا

او به اشك امام مي خندد



به كنيزان خويش مي گويد

پاي كوبي كنيد و دف بزنيد

دور ابن الرضا همه امشب

شادماني كنيد و كف بزنيد



بسكه كاري شده است زهر ببين

نتواند به روي پا خيزد

در عوض پيش چشم او دشمن

آب را بر روي زمين ريزد



من چه گويم كه لحظه ي آخر

دلبر فاطمه چه حالي بود

لب خشك و دلي پر از خون داشت

جاي شمس الشموس خالي بود


شكر لله پدر نبود و نديد

كه به روز پسر چه آمده است

اگر هم بود گريه مي كرد و

چشم خود را به روي هم مي بست



گرچه داغ جواد آل رسول

غصه اي بر دل پدر بگذاشت

ولي اي كاش روز عاشورا

علي اكبري حسين نداشت



پيش چشمان يك پدر پسري

غرق در خون و ناله ها مي زد

زير سم تمام مركب ها

چقدر سخت دست وپا مي زد



همه ديدند قامت پسري

بر روي خاك اربا اربا شد

همه ديدند داغ جان سوزش

باعث مرگ زود بابا شد

***