بازگشت

آن روز كاظمين چو بازار شام شد


آن روز كاظمين چو بازار شام شد

دنيا براي بار نهم بي امام شد

دجله كه ديگر آبروي رفته هم نداشت

آنقدر اشك ريخت كه چشمش تمام شد

جنت وزيد و حُجره ي در بسته ي امام

در بارش ملائكه خود، بار عام شد

تا سايه بان شود به تن زهر ديده اش

خورشيد شد كبوتر و بر روي بام شد

گل رفت و مستي از سر پروانه ها پريد

دل بي خبر ز لذت شرب مدام شد

آن روز ذوالجناحِ حسين از نفس فتاد

آن روز ذوالفقارِ علي در نيام شد

آتش نشست در جگر كربلايي اش

يعني به رسم خون خدا تشنه كام شد

از بس كه اشك ها به غزل پشت پا زدند

اين مصرع رميده زمين خورد و رام شد

***